نامه‌ای برای یک دوست نویسنده| نامه‌ شماره ۱

سلام سارا جان

وقتی پیشنهاد نامه نگاری را به تو دادم یاد گذشته افتادم. پارسال با دوستم قرار گذاشته بودیم که هر روز برای همدیگر نامه بنویسیم. از حال و روزمان بگوییم، از آنچه در طول روز یاد گرفتیم و اتفاقاتی که برایمان رخ داد. چهل و هفت نامه برای هم نوشتیم و دیگر این عادت ادامه پیدا نکرد چون او درگیر کارهای خودش شده بود. قبل از نوشتن این نامه رفته بودم و فایل نامه‌ها را باز کردم و چند تایی را خواندم. راستش فکر نمی‌کردم یک روز انقدر از هم بی خبر بمانیم.

نمی‌دانم، زمانه و مشکلاتش آدمی را به عزلت نشینی می‌کشاند. چون من و او برای یک مدت طولانی هر روز یا مثلن چند روز در میان جویای حال هم می‌شدیم. شاید بعضی اوقات زیادی با هم بودن کار را خراب کند. نظر تو چیست؟

***

هر چند من در طول این چند سال فهمیدم نباید به کسی متکی باشم و باید برای هر کاری روی پای خودم بایستم. از دوستانم دلزده شدم و خیلی از اوقات من کسی بودم که بعد از چند هفته خبری ازشان می‌گرفتم. این روزها هم گوشه‌ای از ذهنم درگیر یک رابطه‌ی دوستانه است که نمی‌دانم چرا دارد بر خلاف انتظارم پیش می‌رود. گاهی با خودم می‌گویم چرا کسی دوستم ندارد؟

چرا همیشه من آن کسی هستم که باید اول پیش قدم شود؟ بعد به خودم می‌گویم عیبی ندارد بالاخره دوستت می‌فهمد و این بار او به سمتت خواهد آمد. نمی‌دانم چرا این چیزها را دارم اینجا برای تو می‌نویسم شاید چون در طی این مدت نتوانستم هیچ جوره اتفاقات پیش آمده را هضم کنم.

بگذریم، اگر بخواهم از این چیزها بنویسم شاید تا صبح حرف برای گفتن داشته باشم.

***

دارم می‌فهمم که زندگی یعنی ساختن آجر به آجر خویشتن و در این جریان نباید نگرانِ شکستن آجری باشیم که از قبل گذاشته بودیم.

اگر آجری شکست، ناچاریم آجرهای دیگری که گذاشته بودیم را برداریم و از نو بچینیم. چیزی که می‌شکند را باید برداشت. نباید بگذاریم در وجودمان بماند.

می‌دانم زندگی همین لحظاتی‌ست که داریم می‌گذرانیم. همین حالا کلمات را کنار هم ردیف می‌کنیم تا با هم ارتباط برقرار کنیم. تا به همدیگر بفهمانیم که چه می‌خواهیم و نیازمند چه صحبتی هستیم. از همان ابتدا برای همین، زبان‌ها بوجود آمدند.

***

در حال خواندن کتاب در باب زبان و زبان شناسی بودم که به این سوال رسیدم: اگر انسان بدون زبان بار می‌آمد چه می‌شد؟

تصور کن که بدون زبان قرار بود زندگی کنیم.

در بخشی از کتاب خواندم: « تقریبن محال است که بتوانیم تصور کنیم می‌شود بدون زبان پرورش یافت، زبانی که در نخستین سال‌های کودکی، بی‌زحمتی در ذهن ما جا گرفته و پرورده شده و نقش اصلی را در تعریف ما انسان‌ها دارد.»

***

در قرون گذشته کودکانی را پیدا کرده‌اند که با حیوانات زندگی می‌کردند. با خواندن این قسمت یاد تارزان افتادم. انیمیشنی که در گذشته دیدم و حتا بازی کامپیوتری آن را پدرم برایم خریده بود.

آن سال‌ها به محض تمام شدن مدرسه و رسیدن تابستان با ذوقی بی‌نهایت بخشی از روزم را صرف بازی‌های رایانه‌ای می‌کردم. گویا شیفته‌ی بازی کردن بودم و تا به مراحل بعدی نمی‌رسیدم ول کن نبودم حتا یک بار که نتوانستم مرحله‌ای را رد کنم از دخترعمویم که شبیه من زیاد بازی می‌کرد خواستم به خانه‌مان بیاید و برایم آن مرحله را ببرد.

***

داشتم می‌گفتم که کودکانی هم بودند که با گرگ‌ها زندگی می‌کردند. خب آن‌ها در معرض زبان نبودند و با خوی وحشی بار می‌آمدند. اینکه از ابتدای کودکی نتوانی زبان را یاد بگیری در ادامه‌ی مسیر کار دشوار می‌شود. مثلن دختری به نام جینی که به او لقب بچه‌ی وحشی داده‌اند بعد از سیزده سال می‌خواست تازه زبان را یاد بگیرد. کودکی‌اش در بی‌توجهی، محرومیت و آزار مطلق سپری شده بود. پدرش او را بیش از دوازده سال در اتاق خوابی کوچک حبس کرده و با تسمه به صندلی مخصوص توالت بچه‌ها بسته بود. بالاخره یک روز مادر نابینایش جینی را برداشت و فرار کرد.

***

نزدیک ده سال زبان‌شناسان با جینی کار کردند. هوشش طبیعی بود و به فاصله چند ماه کلمات را یاد گرفت و بعد از مدتی توانست آن‌ها را با هم ترکیب کند و به کار برد. با این حال از عناصر دستوری، که رشته کلمات را به سخن صحیح و دستوری بدل می‌کند، استفاده نمی‌کرد.

خیلی عجیب است، یادگیری زبان اگر در ابتدای کودکی شروع نشود قطعن با مشکلات این چنینی روبرو خواهد شد. چرا که در مغز ما نیرویی از ابتدای خلقت وجود دارد که برای یادگیری زبان است و قبل از اینکه به دنیا بیاییم و زمانی که جنینی بیش نیستیم در حال یادگیری زبان و برقراری ارتباط هستیم. یک جنین مدام در معرض صداهای بیرونی‌ست و در واقع هر آنچه مادرش می‌گوید را استراق سمع می‌کند.

***

آخر هر فصل از این کتاب، مقالات و کتاب‌های مرتبط با موضوع را معرفی می‌شود. بسیار کنجکاوم که بیشتر در مورد یادگیری زبان توسط کودکان اطلاعاتی دریافت کنم.

مثلن در رابطه با جینی «بچه‌ی وحشی» که از آن گفته بودم، کتابی معرفی شده که وقتی سرچ کردم نتوانستم پیدایش کنم اما در نتایج جستجویم به مطالبی در سایت‌های مختلف رسیدم که توضیحات بیشتری در رابطه با جینی نوشته شده بود. فکر کنم خیلی از کتاب‌هایی که معرفی می‌شود ترجمه‌ی فارسی نداشته باشند. و این خیلی حیف است. با خودم می‌گویم کاش به زبان انگلیسی شبیه زبان مادری‌ام مسلط بودم و حالا راحت سراغ آن کتاب‌ها هم می‌رفتم.

***

گاهی آنچه از خوانده‌هایم به یادم می‌ماند خیلی شکسته و نامفهوم است. چون نکات علمی بیان می‌شود و با یک بار خواندن در خاطرم نمی‌ماند. باید دوباره به کتاب مراجعه کنم.

اگر علاقه‌مند باشی بخش‌هایی از آن را در نامه‌های بعدی برایت خواهم نوشت.

 

اگر دانی که دنیا غم نیرزد

بروی دوستان خوشباش و خرم

غنیمت دان اگر دانی که هر روز

ز عمر مانده روزی می شود کم

سعدی

 

مطالب مرتبط

6 پاسخ

  1. سلام دوباره به زهرا گلی خودمون
    اولش اینو بگم قبل خوندن نامه
    که سلیقه خوبی داری در انتخاب تصویر برکانا (این همون بارک ا… ست)

    چه ساده و روان
    چقدر قشنگ از دغدغه ها و چیزهایی که آزارت داده گفتی و چه خردمندانه مشکل و راه حلشو به خودت گفتی
    به خود متکی بودن
    میدونی زهرا جون یه مورد دیگه رو هم من اضافه میکنم، همه ما در حال تغییریم.
    من زهرا زمانلوی امروز با زهرا زمانلوی ۱ ماه قبل فرق دارم
    چرا ؟
    چون کتابای بیشتیر خوندم، چون فکرای بیشتری از ذهنم گذشته
    چون با آدمای بیشتری آشنا شدم
    چون تصمیمات جدیدی گرفتم
    چون در طول روز با شرایط مختلفی دست و پنجه نرم کردم و …
    ما معمولن یه قراری با خودمون میذاریم، تازه خیلی وقتا بهش عمل نمی کنیم
    این نامه نگاری هر از گاه که گفتی و خیلی ایده قشنگی بود و من چقدر دلم خواست
    و همین عمق دوستی رو بیشتر میکنه رو هم طرفی داره انجام میده که میتونه تغییر کنه
    یه روز بیاد به خودش بگه مثلن اسمش نازنینه…
    بگه اه کی حوصله داره نامه بنویسه
    یا انقدر سرش شلوغ کار زندگی باشه که نوشتن نامه براش زجر آور باشه.
    و کم کم اون تعهد کنار گذاشته بشه.
    یا توی محیط جدیدی که قرار گرفته دوستای جدیدی پیدا کنه که با اونا حس بهتری بگیره و …
    اینا رو نگفتم ته دلتو خالی کنم و زهرا گلی. واقعن نمی دونم دوستت تو چه شرایطی بوده
    و آیا حق داشته یا نه.

    اما خودت باید با خودت بیشتر دوست باشی
    با خود خود خودت

    گلوم خشک شد برم آب بخورم یکم 🙂

    1. سلام زهرا جانم
      چقدر حرفات به دلم نشست. انگاری شبیه آب رو آتیش بود.
      اوهوم درست میگی، خیلیا بخاطر همین دیگه یسری روابط رو ادامه نمیدن.
      ولی یه چیزی خیلی بده اینکه آدم تعهدی که داره رو کنار بذاره و بخاطر آشنایی با دوستای جدید، کهنه بشه دل آزار.
      به نظرم این اوج بی معرفتیه. من حتا درباره‌ی دوستم همین فکرو کرده بودم چون توی همین مدت دیدم که با دوستای جدیدش رفته بود بیرون و عکسشو گذاشته بود. یهو یه زهرایی درونم صداش در اومد و گفت ببین الان با اوناست و تو رو فراموش کرده.
      هر چند آدم نمیتونه به زور کسیو توی دوستی نگه داره.
      من همیشه خودمو خیییلی دوست دارم. اگه برای دوستام هدیه می‌خرم قبلش خودمو هدیه بارون کردم.
      ممنونم از دیدگاه ارزشمندت.

      1. قربون زهرا دخمل خوب و قشنگمون
        چون ازم کوچکتری قشنگ میتونم حسابی صمیمی قربون صدقت برم

        راستی زهرا گلی اینم میخواستم بگم که ما هرچقدر به کسی یا چیزی وابسته میشیم اون از ما دور میشه
        این قانون طبیعته
        چون قراره ما رشد کنیم و این وابستگی مانع رشدماست

        یه مدت اصلن توجه نکنی و با خود خودت عالی باشی و به کارای جدید و مورد علاقت مشغول باشی میبینی خود اون دوستت میاد سراغت
        میگه زهرا دیگه سراغ نمیگیری

        برای من خیلی خیلی پیش اومده گل دختر

        1. قربون شما برم که انقدر همدلانه باهام صحبت می‌کنید🥲
          آره من تجربه‌ی وابستگی و البته از دست دادن کسی که خیلی دوستش داشتم رو دارم و خیلی دردناکه.
          دارم تلاش می‌کنم وابستگی رو به حداقل برسونم و استقلال خودمو بدست بیارم.
          خیلی خیلی مرسی بخاطر این پیامای دلگرم کنندت❤

  2. زهرا منم این تجربه رو داشتم خیلی هم. یکی دو بار نبود اوایل ناراحت میشدم. بگم الان ناراحت نمیشم دروغ گفتم اما کمتر شده.
    حتما اشکال از من بوده. نمیدونم گاهی فکر میکردم یه سردی تو وجودم هست که کسی با هام تا اخر نمی مونه اما بعد رسیدم به کلمه تغییر و رشد. ما رشد میکنیم تغییر میکنیم. گاهی از سطح دوستای قبلیمون بالا می زنیم گاهی هم اونا بالاتر میرن چون ما تغییر نکردیم. برای همین دیگه با هم بودن سخت میشه. اینجوری میشه که یکی تحملش کم میشه و ول میکنه و میره. قطعا تو رشد داشتی برای همین این اتفاق برات افتاده.

    1. ممنون که تجربه‌ات رو باهام به اشتراک گذاشتی. به نظرم وقتی کسی برامون ارزش قائل نمیشه باید سعی کنیم خیلی معمولی باهاش رفتار کنیم. نمی‌دونم شاید چیزی که شما میگی درست باشه لیلا جان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *