کودکِ کتابخوان

شهرک ترافیکی راه انداخته است. از جرثقیل و کامیون گرفته تا تاکسی و ماکت ماشین های فلزی که بینهایت بهشان علاقه مند است. قطعات خانه سازی اش را شبیه خطی پشت سر هم پیده تا آن محدوده از اتاق را برای ماشین هایش جدا کند. برای خودش چه دنیایی دارد.

حتما در ذهنش دارد این جمله می گذرد که اینا بمونه همینجا تا فردا بازم باهاشون بازی کنم. کیف می کند؟ قطعا، سرشار از ذوق و شوق می شود. چرا که آدمیزاد یعنی کودک و کودک اگر در درونمان زنده نباشد انگار دیگر مثل قبل به خودمان جرات پرواز و قهقهه زدن نمی دهیم.

او برحسب کودکی اش دارد تمام حس ها را تجربه می کند و چقدر شیرین و دلچسب می تواند باشد. هیچ گره ی ذهنی ندارد تا در بازی حواسش پرت آن باشد. در میان اسباب بازی ها به چیزی فکر می کند که دارد انجام می دهد. و این است که باعث می شود از کارش لذت ببرد.

گوشی ها تعادل را بهم می زنند

هر بار که تماس می گیرم و می گویم داری چکار می کنی؟ با صدای نازک و نمکین اش می گوید دارم بازی می کنم. اما گوشی ها این تعادل را بر هم زدند. او همچون کودکان این دوره درگیر بازی با موبایل شده است و نمی تواند از آن دست بکشد. جذابیت های این دوره نباید با تکنولوژی آسیب ببیند.

گوشی ها شاید چیز های زیادی یاد بدهند و حتی بازی ها آموزنده باشند اما قطعا روی بخش هایی از ذهن کودکان تاثیر می گذارند. کاش کودکان بیشتر با اسباب بازی و کتاب انس بگیرند. کودک در صورتی کتاب می خواند و در آینده فردی فرهیخته و کتابخوان خواهد شد که برایش تهیه کنیم و در ترویجش کم نگذاریم.

چگونه کودکی که خانواده اش کتاب نمی خوانند به سمت کتاب ها برود؟

قطعا نخواهد رفت چون کتاب نقشی در زندگی اش نداشته تا آن را در طول روز ببیند. کتاب ها و داستان ها در واقع تلاشی برای بقا هستند. درست است همه ی ما در حال زندگی کردن هستیم اما چه نوع زندگی را داریم تجربه می کنیم؟ آیا چندان خوشایندمان است؟

شاید برای خیلی ها این روز ها لذت بخش نباشد. فقط کار می کنند تا نان بخرند و نان می خرند تا کار کنند. این چرخه برای عده ی بسیاری هر روز تکرار می شود. و البته یک سری اصلا وقت ندارند کتابی را ورق بزنند بس که از خستگی ناگهان ولو می شوند.

کتاب ها ما را از تاریکی بیرون می کشند

با همه ی این اوصاف به نظرم کتاب ها همیشه چیز هایی را بازگو می کنند که ما بهشان نیاز داریم. چرا که همزادپنداری و آنچه شخصیت ها در خلال داستان برایشان رخ می دهد  با زندگی و حوادث آن گره خورده است.

یک زندگی نزیسته را در برخی کتاب ها می بینیم یعنی ما تجربه ای در آن خصوص نداشتیم اما با خواندن یک کتاب گویا به درکی کلی می رسیم و قدرت درکمان بالا می رود.

زندگی نزیسته آن بخشی از زندگی ست که در ما گم شده است. آن قسمت را فراموش کردیم یا اصلا فرصت بروز به آن ندادیم. چه می شود که ما یک بخش هایی از زندگی را روی دور تند می گذاریم و نمی خواهیم به معنای واقعی زندگی شان کنیم.

همه ی اتفاقات می توانند دستمان را بگیرند . به سویی که فکرش را نمی کنیم ببرند. ما چشم بسته در تاریکی قدم می گذاریم و بالاخره یک جایی در نور آن ها را می گشاییم. حوادث ممکن است ما را پرت کنند و در جایی دیگر فرود بیاییم اما در ادامه قطعا چیز هایی خواهیم آموخت که به رشدمان کمک می کند. رشد در تمام ابعاد اتفاق می افتد.

پس نباید داستان ها و کتاب ها را دست کم بگیریم بلکه آن زندگی هایی که کاغذ به کاغذ و کلمه به کلمه چیده شده بسیار گرانبها هستند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *