کلمه برداری، تمرینی برای افزایش دایرهی واژگان است. وقتی کتابی، یادداشت، مقاله و هر چیز دیگری را میخوانی روی عبارات و واژگان تمرکز کن و آنهایی که برایت جدید یا جذاب هستند را بردار و در دفترچهای یادداشت کن سپس با استفاده از آن ها یک متن بنویس. به زور از آن کلمات یا عبارت در نوشته ات استفاده کن. عیبی ندارد اگر بی معنا شد. این تمرین در درجه ی اول باید باعث شود کلمات با متنی که می نویسیم بیشتر در ذهنمان ماندگار شوند و جزو دایرهی واژگان فعال ما قرار گیرند تا ناخودآگاه در نوشتههای بعدی روی کاغذ جاری شوند.
حدودا دو ماه است که هر روز این کار را انجام میدهم. کتاب یک عاشقانهی آرام را برای بار سوم برداشتم و هر روز دو سه صفحه از آن را می خوانم و کلمات و عبارات را از درونش استخراج میکنم و بلافاصله یک متن مینویسم. در بیشتر مواقع شگفتزده میشوم که با همان کلمات چه متن ها یا ایدههای داستانی خوب و قابل استفادهای شکل میگیرند. همچنین این کار موجب میشود دیگر نگوییم ایده برای نوشتن ندارم.
حالا میخواهم یک سری از کلمات و عباراتی که از کتاب ” یک عاشقانه ی آرام” یادداشت کردم را اینجا قرار بدهم تا شما هم با آن ها متن بنویسید و تمرین کنید.
۱) سنگوارههای تکه تکه
۲) تلطیف کنندهی روح
۳) شتابان و سیال
۴) یادهای بی صدا
۵) ذهن فرسوده.ی خویش
۶) معرکه
۷) کهنگی پذیر
۸) من تسلیم این گرد باد کوبنده ی ضد زندگی که اسمش را «زندگی روزمره» گذاشته اند نمیشوم.
۹) حضوری مواج
۱۰) رنگ و طرح ابدیت را برتن خود دارند.
۱۱) تغییر دادن واقعیت به سود حقیقت
۱۲) گل به گونه انداخته
۱۳) جملههای مهرمندانه
۱۴) نادلخواه ترین نقطه
۱۵) عاطفه ی جوشان
۱۶) مطربان ولگرد
۱۷) شنیع ترین شکل ممکن
۱۸) سر در گریبان
۱۹) جهنم مسلّم
۲۰) عشقهای مجعول
۲۱) بی تاب برمیافروزد
۲۲) فرمان میراند
۲۳) گنگی ناتوان
۲۴) صدای گریه سرداب رود
۲۵) روحِ دردمند ولگردم
۲۶) انگار وادادهییم
۲۷) پوست کن شدگی
۲۸) ضرورت جلا
۲۹) رجعت
۳۰) بیدزده و موریانه خورده
۳۱) در مخاطرهی کهنگی
۳۲) خستگیهای نشاط آور
۳۳) پناهگاهی آفتابگیر
۳۴) ساعتهای بیکاری موجه
۳۵) چشمههایی در فرادست
۳۶) فروریزش
۳۷) استعمار پنهان
۳۸) غلبهی نهایی بر عطش، مرگ اعتبار نهایی آب است.
۳۹) سیری آغازِ اندوهِ گندم است.
۴۰) صندوقچه ی جادو
۴۱) به خشکی افتادگی
۴۲) ما گیاهِ اعتراضیم
۴۳) با گرانی زیستن
۴۴) مصیبت مفتخواری
۴۵) توهم بازیگوشانهی تنگرایانه
۴۶)مزاح
۴۷) عشق، آویختنِ بارانی به نخستیم میخی که دستمان به آن میرسد نیست.
۴۸) اقتدار خوفناک
۴۹)بطنِ شوریدگی
۵۰) چنبرِ ایام ما را به چنگ همهی چیزهایی که از آن وحشت داشتیم انداخته است.
۵۱) نظیر نمیپذیرد
۵۲) توجه برانگیز
۵۳) مستعمل و بیمصرف
۵۴) دلجویی
۵۵) چرا به موجِ بلندِ زمان فرصت دادیم که قایقمان را در تنِ پیچان خویش بپیچد و فرو بَرَد؟
۵۶) در آستانهی غرق
۵۷) رفعت
۵۸) برقآسا
۵۹) این را باید میدانستند که رسیدن، پلهی اول منارهییست که بر اوج آن، اذان عاشقانه میگویند.
۶۰) سدبندی قاهرانه
۶۱) قیام پایدار
۶۲) گیاهان سبز سیر و سبز روشن فسفری
۶۳) مُدلّل
۶۴) عادت، بازداشتِ کارکردِ اندیشه است.
۶۵) نمازت را هم،هر روز، با شعوری نو بخوان، با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو به آنچه میکنی بیندیش.
۶۶) سرِ گذر
۶۷) چرا باید با شنبه آغاز کنیم- آنگونه که انگار شنبهها رنگشان، بویشان و طراواتشان بیشتر از پنجشنبههاست؟
۶۸) رویشی خیره کننده
۶۹) یک آغاز پرشکوه
۷۰) غرق صورتی گل محمدی
۷۱) سیلاب نوازندهی عطر
۷۲) گرههای روح انسان
۷۳) رودخانهی بیخیالِ خروشان
۷۴) ادراک زیبایی
۷۵) یکپارچه بیم و یکپارچه اختلاف
۷۶) بدون غلوّ عاشقانه
۷۷) تاریک روشن خیالانگیز
۷۸) صدای نفسهای دوندگان
۷۹) زمرمه و پچپچه
۸۰) خلوص، گوهر کمیاب عصر ما
۸۱) خشونت و دنائت
۸۲) دوست داشتن، تمام دَرزهای نتیجهی کهنگی و زمان را پر میکند.
۸۳) نرمورزی، ایستورزی
۸۴) یک بینظمی حسابگرانهی دائمی
۸۵) اثبات وابستگی
۸۶) سلطهی بی رحمانهی زمان
۸۷) باور پیرشدگی روح و خواجگی عاطفه
۸۸) چاهِ وِیل
۸۹) وراجیهای مکرر ابلهانه
۹۰) بهانهجوییهای حقیرانه
۹۱) چه دشوار است رویا را نوشتن. سرما یخ را نمیشکند. ما سرمازدگان آرزویی جز شکستنِ یخِ وجود دیگران نداریم.
۹۲) به جای پسانداز کردن حرفهای قدیمی، حرفهای نو تدارک ببین.
۹۳) قندان بلور یشمی
۹۴) تُنگ قدیمی بالای رَف
۹۵) بِناکنندهی شادی
۹۶) یک قطرهییم که میچکیم در تَنِ کویر و تمام میشویم.
۹۷) شرایط، حدِّ شتاب را مقدر میکند.
۹۸) ریسه میرود
۹۹) کوهِ حوصله
۱۰۰) یک مادرشوهر شمالی، هیچ شباهتی به تصویرِ ابلهانهای که از برخی مادرشوهرها ساختهاند ندارد.
(ادامهی لغات در پستی دیگر با همین عنوان قرار داده میشود.)
4 پاسخ
خیلی دوست داشتم این پستو زهرا جون. اصلن جنس نوشتههات دِگَر است.
خدا سلامت کنه استاد خواهرمو. خواهرم ازش بدش میومد. سال ها بعد منم وقتی از جلو دانشکده فنی میگذشتم و میدیدمش به تبعیت از خواهرم نیمچه قیافهای براش میومدم.(انگار خودم قوه تفکر نداشتم. یا نه اصلن مرد بیچاره بیاعصاب قرار بود با نگاههای چپ اندر قیچی خواهر دانشجوی ده سال قبلش، رو به سوی درگاره خداوندی آورده و بخاطر اخلاق بدش توبه کند.) این استاد خیلی علاقه داشت از کلمه دِگَر استفاده کنه. منم که میمونی بیش نبودم. از اون روزی که تو جشن فارغالتحصیلیشون گفت عمران مانند نقل ارومیه دِگَر است، گیر کرد به مغزم و هر وقت از چیزی خیلی خیلی خوشم بیاد میگم دِگَره.
حالا ببین با خوندن نوشتههات چی به ذهنم رسید یهو.
نادلخواه ترین نقطه زندگی من این گردباد کوبندهی ضد زندگیست که اسمش را گذاشتهاند زندگی روزمره و به شنیعترین شکل ممکن، ذوق و روح را تبدیل به سنگوارههای تکهتکه میکنند. جهنم مسلم این سردرگریبانیست که بیتاب برمیافروزد و نشانگر گنگی ناتوان روح دردمند و دلگرم است. انگار وا دادهایم. سالهاست که وا داداهایم و در مخاطره کهنگی زندگی را پوستکن کردهایم.
سلام صبا جونم
ممنونم ازت
آخ چه خاطرهای زنده شد😁
چقدر قشنگ از کلمات توی نوشتهات استفاده کردی👌
سلام. آمدیم خانه نبودید.
عزیزدلی
چه خوبه که هر روز به خونهی نوشتههام سر میزنی🥰