گفتگوی من و آناهیل( درد روحی و جسمی)

آناهیل: می دانم هنوز کاملا حالت خوب نشده اما سوالی ذهنم را مشغول کرده است. می توانم بپرسم؟

زهرا: سلام آناهیل عزیزم ، دلم برای صدایت تنگ شده بود کپلچه ی من. حتما بپرس. من نیز بعد از پنج روز حالم بهتر است.

– چرا انسان ها انقدر ضعیف هستند؟ یعنی زود مریض می شوند. البته خیلی ها هم هستند که بدنی ایمن دارند اما تعدادشان محدود است. تو برایم بگو که چرا؟

– ضعف در وجود ما آدم ها از هر لحاظی وجود دارد. اما بیماری و درد هم جزو امتحانات الهی محسوب می شوند. البته گاهی اوقات هم بخاطر سهل انگاری خودمان است. می گویند اگر بیمار نشوی قدر سلامتی را آنطور که باید نمی دانی. من همیشه می گویم کاش درد و بیماری نبود و ما بیش از همیشه قدر سلامتی را می دانستیم.

– برای ما اصلا این بیماری ها معنایی ندارد. بیماری ما بیشتر روحی است. درگیر واکنش های عجیب می شویم. باید خیلی مراقبت کنیم و زمان می برد تا کامل از روحمان خارج شود. یک بار من به این بیماری دچار شده بودم و دوستم سناهیل بعد از بهبود برایم تعریف می کرد که تو یک حالت هایی در چشم ها و صورتت ایجاد شده بود که ما ترس برمان داشته بود اما نمیشد ترکت کنیم چون می ترسیدیم بلایی سر خودت بیاوری.

رنگ چشمم کاملا کدر شده بود و صورتم بی روح. به یک جا خیره می شدم و هیچکس را نمی شناختم. و مدت زمان زیادی نیاز داشتم تا کاملا خوب شوم. فکر می کنم یک ماهی طول کشید تا به حالت اولیه ام برگردم.

می خواستم بگویم یک وقت دلت نخواهد جای من باشی چون بیماری روحی هم بد دردیست.

– پس شما هم چه رنج ها که نمی کشید. حالا دلیل این نوع بیماری چیست؟ یعنی چگونه مبتلا می شوید؟

– راستش اگر سه بار از دستوراتی که برایمان وضع شده سرپیچی می کردیم، خود به خود یک روز درگیر می شدیم.

دلیل دیگرش هم خوردن تمشک از جنگل شَنگَبیل بود. که من درگیر دومی شدم. یک روز از گشنگی از آن تمشک ها چیدم و خوردم و فردای آن روز درگیر شدم. خداروشکر دوستم سناهیل پیشم بود وگرنه معلوم نبود چه میشد.

-که اینطور، روزی که من درد می کشیدم کجا بودی؟

– همین جا در اتاقت بودم و با اشک داشتم نگاهت می کردم. دعا می کردم حالت زودتر خوب شود. و می دانستم تو تحملش را داری و خدا بسیار دوستت دارد.

– ممنونم آناهیل، خوشحالم که حالم برایت مهم است. خدا را شکر که حالا بهترم. این چند روز کسی سراغم را نگرفت. نمی دانم چرا؟ می خواستم گله کنم اما گفتم شاید آن ها هم گرفتار یا چون من بیمارند. نمی دانم اما من دلم برایشان تنگ شده. هنوز بی حوصله ام و قبل از اینکه بیایی بیهوده حین خواندن کتاب، اشکم سر ریز کرد.

خوشحالم که دوستی چون تو دارم.

-گریه سبکت می کند. ضعیف شده بدنت ، زمان می برد تا کاملا خوب شوی اما می دانم چند روز دیگر دوباره مثل قبل سرپا خواهی شد زهرای عزیزم.

 

(این گفتگو برای دوم دی ماه است.)

 

وقتی آناهیل دوست خیالی ام متولد شد.+ از لینک زیر بخوانید.

 

ساختن یک دوست خیالی

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *