توی آینه به خودم نگاه کردم. پرسیدم تو کی هستی؟
هر چند وقت همچین حسهای مسخرهای سراغم میآید و دلم میخواهد تمام دنیا را زیر و رو کنم. خودم را بشکافم.
تغییر هورمونها همیشه آزاردهنده است. کاریش هم نمیتوان کرد. ناچاری تحملش کنی. ناچاری بنشینی و اشکهایت را پاک کنی. ناچاری همانطور که زانوزدهای، ناز خودت را بکشی و بلند شوی و کمر راست کنی. بعد از چند ساعت انگار نه انگار آن کسی که داشت از درون متلاشی میشد تو بودی. با لبخند مقابل بقیه ظاهر میشوی. دلت میخواهد بیرون بزنی و بگردی تا آن غباری که روحت را آزرد کنار بزنی.
اما کاش درک شوی. اصلن ولش کن درکم نشدی عیبی ندارد.
برای اینکه از آن حال و هوا در بیایی داشتههایت را به خود یادآوری کن، ویژگیهای مثبتت را نام ببر، حس خوب ایجاد کن. هر چند گاهی همینها هم کارساز نیستند و فقط باید طاقت بیاوری تا آن احساسات فروکش کنند. خواستم بگویم احساسات مزخرف اما دیدم این احساسات متعلق به من هستند و هر طور که باشند کنارشان میمانم تا کم کم آرام بگیرند. وقتی با خودمان تنهاییم باید مهربانتر باشیم و صدای سرزنشگر درون را کم کنیم.
امروز جلسهی اول ۲۶امین کارگاه تمرین نوشتن بود و نمونهها و تمرینهای خاص و خوبی ارائه شد. در طول این جلسهی دو ساعته هفت بار بخش کوچکی از تمرینها را نوشتیم و نیاز است هفتهی آینده هر روزش را به یک تمرین اختصاص دهیم. باید به خودم قول بدهم که انجامش بدهم این بار از زیر کار در رفتن دیگر مجاز نیست و تنبیه دارد. میشود تشویق هم داشته باشد. حتمن تشویق از تنبیه برایمان خوشایندتر است.
آخرین دیدگاهها