در دنیای گیجی پرسه میزنم. گاه گنگم گاه از شفافیت لبریز. هنوز هم نمیدانم کی قرار است بعضی کارهایم را شروع کنم. مدام منتظر یک فرصت مناسبم اما کدام فرصت مناسب. هر روز که میگذرد میگویم خب از فردا دیگه شروع میکنم.
میدانی چه شد دیروز گفتم باید یکی از کارها را شروع کنم. دورهی درستخوانی شرکت کرده بودم که آفلاین بود و ویدیوهایش را که دیدم آخرش یک چالش ۳۰ روزه گذاشته بود تا تمرین کنیم و عادتی خوب ساخته شود. در طی این ۳۰ روز باید هر روز حدودن یک ساعت وقت بگذارم. تمرینهای تندخوانی و تمرینهایی برای تقویت چشم را انجام دهم. هر سه روز باید تعداد کلماتی که در یک دقیقه میخوانم را اندازهگیری کنم تا ببینم چقدر رشد کردم. فعلن تعداد کلماتم در سطح متوسط است، دویست و خوردهای کلمه در دقیقه. اما من میخواهم آنقدر حرفهای شوم که کتابها را ببلعم و با بالا رفتن سرعتم بیشتر مطالعه کنم. بعد از تمرینها هم باید ۴۰ دقیقه کتابی را مطالعه کنم سپس خلاصهنویسی انجام دهم. اما برای رمانها معمولن چیز خاصی نیاز نیست نوشته شود و بعد از پایان کتاب، خوب است به صورت کلی خلاصهای نوشته شود.
دو روز از ۳۰ روز را انجام دادم به امید اینکه با استمرار ادامه دهم و شاهد رشدم باشم. حتمن اینجا از روند پیشرفتم هم مینویسم.
همچنان در حال خواندن آبنبات هلدار هستم و دیگر به پایانش نزدیک شدم. دلم میخواهد همین امشب تمامش کنم تا فردا سراغ یک کتاب جدید بروم.
امشب جلسهی آخر دورهی طنزبانک هم بود. باورم نمی شود دیشب بخاطر اینکه مهمان داشتیم دوره را فراموش کردم. بعد از اینکه تمام شد یادم آمد و خیلی ناراحت شدم. چون من بیشتر دوست دارم آنلاین حاضر باشم تا اینکه بخواهم ویس را گوش دهم. البته این دوره آنقدر پربار بود که باید دوباره و چندباره به فایلها گوش داد و نمونهها را آرام آرام خواند و یاد گرفت. مدتیست بیشتر به طنز علاقهمند شدم. گویا امسال که با طنز شروع شد و گره خورد باید سرشار از شادی و مسرت باشد. انشاالله که همینطور است.
نیاز به یک همراهِ همدل دارم تا بتوانیم با هم بخوانیم و بنویسیم و به هم گزارش دهیم. حالا ماندم به کدام یک از دوستان نویسنده این پیشنهاد را بدهم. اما انجامش میدهم تا زودتر کاری را مصمم شروع کنم و ادامه دهم. اینکه به کسی بگویی این کارها را انجام دادم انگار یک احساس مسئولیتی ایجاد میکند که خوب است و به کارهایت نظم میبخشد.
آخرین دیدگاهها