برای زبان فارسی عزیزم

امروز خیلی اتفاقی در یوتیوب ویدیویی دیدم که به چند خارجی فیلمی از کنسرت محسن یگانه را نشان داده بودند و آن‌ها واکنش‌های خاصی داشتند. توی گوششان هدفون بود و با لذت به موسیقی«بهت قول میدم» محسن یگانه را گوش می‌دادند. مدام حظ می‌بردند و با کلمات نظیر عالیه، فوق‌العادست و هر چه می‌توانستند از آن موسیقی و صدای بی‌نظیر تعریف می‌کردند. نمی‌دانم چرا به من حس غرور دست داد. آن‌ها که از من تعریف نمی‌کردند اما لبخندی عمیق روی لب‌هایم نشست و تمام آن ۱۴ دقیقه ادامه داشت.
هر کدام به نوعی حسشان را منتقل می‌کردند. یکی می‌گفت چرا زودتر این آهنگ رو‌ نشنیده بودم. دیگری می‌گفت محسن را یادم می‌ماند. بعدی می‌گفت من متوجه نمی‌شوم چه می‌گوید اما خیلی از این صدا و گیتار‌نوازی دارم لذت می‌برم.
نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم خارجی‌ها با شور و حرارت بیشتری حسشان را ابراز می‌کنند. با دیدن این ویدیو خیلی اندیشیدم و به جزئیات توجه کردم. بعضی اوقات آدم حواسش به داشته‌هایش نیست و زبان و موسیقی ایرانی یکی از آن داشته‌هاست. عده‌ای مدام سودای رفتن دارند در حالی که عده‌ای از خارجی‌ها دلشان می‌خواهد با ایران بیشتر آشنا شوند و در کشوری چهارفصل زندگی کنند و زبان فارسی را یاد بگیرند و با فرهنگ‌ها آشنا شوند.
با ذوق ویدیو را برای دو نفر فرستادم. نمی‌توانستم حس خوبم را فقط برای خودم نگه دارم. وقتی از چیزی خوشت می‌آید آن را برای دوستانت می‌فرستی تا با هم حس خوب بگیرید.
جالب بود که بعد از چند ساعت در پیج دختری ایرانی که به ۹ زبان مسلط است و در چین درس می‌خواند، ویدیویی دیدم که ما را به المپیاد زبان فارسی در چین برد. دانشجویان زبان و ادبیات فارسی که چینی بودند گروه گروه روی صحنه می‌آمدند و به زبان‌فارسی چیزی اجرا می‌کردند. و درباره‌ی عید نوروز شعر هم خواندند. برایم جالب است که آن‌ها هم دلشان می‌خواهد زبان فارسی را یاد بگیرند. با این حال مثل خیلی از ایرانی‌ها که با لهجه‌ی ایرانی به زبان خارجی صحبت می‌‌کنند آن‌ها هم لهجه‌ی خاص خودشان را داشتند.
بعد وارد پیج استادشان شدم که یک خانم ایرانی بود که در دانشگاه چین، زبان فارسی تدریس می‌کرد. در ویدیویی خودش را معرفی کرد سپس یکی از دانشجویانش را دعوت کرد. دانشجویی با نام ایرانی کیوان که از خردسالی، موسیقی و آواز را به طور حرفه‌ای دنبال کرده و حالا که دانشجوی زبان فارسی دانشگاه زبان و فرهنگ پکن است، شیفته‌ی موسیقی ناب و اصیل ایرانی شده است. تصنیف زیبای «بوی جوی مولیان» را خواند. و صدای رسا و خوبی هم داشت.

برای بار چندم به اینکه ایرانی هستم و به زبان فارسی صحبت می‌کنم افتخار کردم. به اینکه چقدر خارجی‌ها زبان فارسی را دوست دارند اما ما خبر نداریم و راحت از این زبان ناب می‌گذریم بی‌آنکه وقت بگذاریم تا بیشتر آن را بشناسیم و در این باره مطالعه کنیم و یاد بگیریم. ما تصور می‌کنیم چون بلدیم به زبان فارسی صحبت کنیم دیگر زبان‌دان هستیم و چیزی نیست که بخواهیم درباره‌اش بدانیم. ما شاید اندازه‌ی بند انگشت هم زبانمان را نشناسیم و ندانیم چه گوهری در اختیارمان است. زمانی که سراغش برویم از آن همه گستردگی به وجد می‌آییم و دلمان می‌خواهد تا ابد میان واژگانش غرق شویم و شنا کردن میانشان را بیاموزیم.

 

◊ با اینکه امروز کم نوشتم و کم خواندم و از نردبان خواندن و نوشتن بالا نرفتم اما حالم خوب است. امشب خواهرم بعد از نه روز برای تولدم غافلگیرم(کاش واژه‌ای دیگر بود تا به جایش استفاده کنم، بعضی اوقات از بس یک کلمه‌ی تکراری را می‌گویی از گفتنش خسته می‌شوی) کرد چون روزهای آخر سال سرش خیلی شلوغ بود و داشت برای مشتریانش شیرینی درست می‌کرد.

فکرش را هم نمی‌کردم. در خانه که باز شد با برف شادی و کیک دم در ایستاده بودند. روی کیکم را با گل‌های بنفش تزیین کرده بود و آنقدر خوشگل و ناز شده بود که حد نداشت.

بعد مهیار گفت چشمانم را ببندم تا هدیه‌اش را بیاورد. هدیه‌ی اول را چشم بسته باز کردم و حدس زدم. حدسم درست در آمد. یک کاشی که رویش نوشته «هر چیز که در جستن آنی آنی». باید روی دیوار اتاقم آویزانش کنم چون این جمله برایم الهام‌بخش است.

باز مهیار بازی‌اش گرفت و با هیجان گفت خالجون دوباره چشماتو ببند. چشمانم را بستم و هدیه‌ی دیگری را آورد. یک عروسک خرگوش دستساز که خیلی از آن خوشم می‌آید. دو تا خرگوش بود که یکی دختر و دیگری پسر بود. دختر را برای من خریده بود و پسر را برای خودش.

من حتا اگر پیر هم شوم باز از این عروسک‌ها دوست دارم چون کودک درونم زنده است.

گاهی نمی‌دانی بعضی چیزها را چطور توصیف کنی و دلت می‌خواهد عکسشان را بگذاری. اما خب توصیف خوب هنر نویسنده را می‌رساند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *