افکار آسیب زا

فکر کردن های نیمه شب شروع شده بود.می خواستم شیوه مبارزه خودم را پیدا کنم…

همیشه در این مرحله نمی دانستم چطور تمام این احساسات و افکار پریشان را کنترل کنم.

چقدر راه طولانی ای برای این مبارزه در پیش داشتم.

در سایت ها دنبال فیلمی مناسب می گشتم تا این افکار فراموش شوند. فیلم را انتخاب کردم

و حدودا نیم ساعت را تماشا کردم اما اصلا چیزی از فیلم متوجه نشدم.

هجوم افکار بدجور درگیرم کرده بود. باید سرباز های نیمه ی مثبت اندیشم را پر قدرت تر از آنها می فرستادم.

خیلی وقت ها نیمه ی منفی گرای ذهنم در این مبارزه برنده شده بود چگونه میتوانستم این افکار را

از سرم به بیرون پرت کنم.

کاش میشد دست گذاشت درون ذهن و شر هر چه حس ها و فکر های آزاردهنده را کم کرد.

فکر دیگری به سرم زد رفتم سراغ نقاشی کشیدن و از پینترست چند نمونه نقاشی برداشتم

و یک آهنگ بیکلام پخش کردم تا پس زمینه ی آرامی هم باشد. دفتر و مدادرنگی هایم را آماده کردم.

شروع کردم و یکی از تصویرها را طبق مراحل کشیدنش که شماره گذاری شده بود کشیدم

اما اصلا شبیه آنی که در تصویر بود در نیامد. اعصابم بهم ریخت و همه را پاک کردم.

همینطور ساکت نشسته بودم و آهنگ در تمام سرم می پیچید.

داستان ها با کلماتی از جنس های متفاوت در سرم روان شدند و در حال شره کردن از ذهنم بودند.

از جایم بلند شدم و خودکار و دفتر نوشته هایم را گرفتم . درست بود باید می نوشتم از تمام چیزهایی

که ذهنم را به خود مشغول کرده بود اینگونه شاید ذهنم کمی آزاد میشد.

حدودا نیم ساعت بی وقفه نوشتم و دست از روی کاغذ برنداشتم. انگار کسی داشت به حرف هایم گوش میداد

و حتی یک جاهایی به من راه کار هم نشان میداد.

خیلی جاها حق را به من میداد و بعضی جاها با زبانی نرم مرا از ادامه دادن یک بحث یا موضوع وا میداشت.

چقدر مرا دوست داشت و من برایش اهمیت داشتم. خیلی از دوستان یا اطرافیانم بعضی وقت ها

میان درد و دل ها و کمک هایشان حرف هایی میزنند که گاهی ناراحت می شوم یا بعضی چیزها را نمی شود

اصلا با کسی در میان گذاشت. انگار در ذهن و دل می ماند و می ماند تا به بغض تبدیل می شود.

مانند میوه ای که مدتی می ماند و می پوسد یا غذایی که در گوشه کنار یخچال میگذاریم

و بعد از چند روز از بوی گند فاسد شدنش به سراغش می رویم و میبینیم دیگر مورد استفاده که نیست

حتی نمیتوان لحظه ای آن را در دست نگه داشت چون از بویش خفه می شویم.

افکار آزار دهنده و منفی هم باعث پوسیدگی می شوند شاید این پوسیدگی با آن که مثال زدم فرق داشته باشد

اما یک جایی رشدمان را فلج می کند و جلوی کار های روزمره را می گیرند.

ما را در ورطه ی سرگردانی رها می کنند. آن جایی که نمی دانیم چرا حالمان خوب نیست،

چرا حال و حوصله ی انجام کارهایمان را نداریم و انگار امید و انگیزه ای برای ادامه دادن در زندگیمان وجود ندارد

و داریم این مسیر را بیهوده طی می کنیم.

البته گاهی اوقات ممکن است بی حوصله شویم و باید به خودمان این حق را بدهیم که انسان ممکن است

هر چند وقت دچار چنین حسی شود. اما وقتی این حس به مدت طولانی دارد ادامه دار می شود

یا در وهله های نزدیک به هم این حس و حال مزاحم روزهایمان می شود باید از همان جا جلویش را بگیریم

که “هر جا جلوی ضرر را بگیری منفعت است. ”

پوسیدگی کم یا زیادش فرق دارد مثلا اگر کم است می توان آن مقدار خوبش را خورد؛

در ذهن هم میتوان آن افکار آسیب زا را با تمرین از بین برد. مثلا دنبال دلیل رفت و چیزی را جایگزینش قرار داد

تا طی زمان کاهش پیدا کند. درست است که خیلی سخت است و خیلی از ما گاهی از پسشان بر نمی آییم

اما نباید کوتاه آمد تا آن ها بیشتر رشد کنند.

حالا بیا از خودمان بپرسیم چرا الان این فکر منفی وارد ذهنم شد و با خودش هزاران سوال آورد؟

چکار کنم که نگران نباشم و به جای نگرانی خودم را با چه آرام کنم؟
و …

میشه حلش کرد مگه نه 🙂

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *