دیروز مشغول نوشتن مقاله برای سایت بودم و در کتاب «گفتوگوهای عاشقانه» غرق شدم. برای همین اینجا حاضر نشدم اما آنقدر به نوشتن در دفترچه یادداشت آنلاین عادت کردم که اگر یک روز در آن ننویسم دلم تنگ میشود.
چند نفر این یادداشتها را میخوانند؟
اگر دوست داشتید اعلام حضور کنید.
هر چند اگر کسی هم نخواند من برای خودم مینویسم و به اشتراک میگذارم. اما وقتی میبینی کسی هر روز بخاطر یادداشتهایت میآید و سر میزند حس خیلی خوبی دارد. انگار هر روز در خانهات را میزند و میخواهد تو را ببیند و از تو دربارهی روزی که گذراندی بپرسد. و تو روبرویش بنشینی شروع کنی به بافتن کلمات و او در سکوت غرق صحبتهایت شود.
البته در بیشتر موارد من کسی هستم که پای صحبتهای دوستانم مینشینم و دلم میخواهد گوش شنوای آدمهای اطرافم باشم حتا اگر کاری از دستم ساخته نباشد.
خیلی وقت بود که کتابی شبیه «گفتوگوهای عاشقانه» نخوانده بودم. هر زمانی که گیر بیاورم دلم میخواهد آن را بر دارم و بخوانم. لذت میبرم از اینکه نظرات آدمهای مختلف که روانشناس و نویسنده و … هستند را دربارهی عشق و دوستی میخوانم و مطالب بسیار ارزشمند و مفیدی دستگیرم میشود. کتابش بسیار بغلکردنی و روان است چنان که در در دهلیزهایت جاری میشود.
امروز بعد از یک هفته استراحت به باشگاه رفته بودم. حرکات قدرتی و کششی سختی انجام دادیم و با وجود درد و خستگی همیشه از ورزش کردن انرژی خوبی میگیرم و لذت میبرم.
یکی از بهترین دورههایی که دو دوره در آن شرکت کردم و حالا آخرین دوره از آن در حال برگزاری است، دورهی سایت نویسنده است. دورهای سرشار از تمرینهای نو و تازه است. هر جلسه تمرین داریم و تا جلسهی بعد انجامش میدهیم و در سایت منتشر میکنیم. استاد هم همه را یکی یکی میخواند و دقیق بررسی میکند. این برایم بسیار ارزشمند است. با وجود کمی استرس و فشار برای نوشتن مقاله و بررسی آن، همچنان بسیار دوستش دارم.
مقالهی چگونه روابط دوستانه نظرم را تغییر دادند را برای جلسهی امروز نوشتم.
چند روز پیش جملهای را در کتاب روزگار سورمهای نویسنده کتاب دوم از بهار رهادوست خواندم که دقیقن شبیه حسی بود که من دارم.
« همیشه که دوست دارم عکاسوار رخدادهای ناب زندگیام را ثبت و ضبط کنم، به خودم میگویم اگر همین لحظه ترکش نکنم، این تابلوی زیبای دیدار خراب خواهد شد.»
امروز بالاخره برای دوستم ریحانه نامه نوشتم. معمولن قرارمون جمعههاست اما جدیدن به شنبه تا دوشنبه انتقال پیدا کرد. او هم مثل من همین روزها معمولن نامه میفرستد. من باید مثل آن فیلم قدیمی که اکبر عبدی در آن بازی میکرد و میگفت بازم مدرسهام دیر شد، بگم بازم نامه نوشتنم دیر شد.
تصمیم گرفتم این بار طور دیگری نامه را بنویسم. یک کلمه انتخاب کردم. نظر و نگاهم را دربارهاش شرح دادم.
بخشی از آن را اینجا هم میگذارم.
∞ از عشق شروع میکنم که این روزها خیلی لقلقهی زبونها شده در حالی که مفهوم عشق خیلی عمیقه. کتاب گفتوگوهای عاشقانه رو که در حال خوندنش هستم خیلی قشنگ به این مفهوم میپردازه. دلم میخواد این کتاب رو بغل کنم بس که قابل درکه برام و می تونم ببینم چقدر آدما شبیه به هم هستن. اینکه تنها نیستم و احساساتم مختص به من نیست. هر کسی ممکنه عشق رو تجربه کنه. اونم نه فقط عشقی که خیلیا تصور می کنن فقط مختص به جنس مخالف و همسره.
عشق مادر به فرزند، عشق خواهر و برادر، عشق دو تا خواهر یا دو تا دوست و …
هر کدومش ویژگیهای خاص خودشو داره و نوعش متفاوته.
البته من خیلی وقتا گفتم عشق وجود نداره چون از نظر من معنای عشق یعنی تو از خودت بگذری و حاضر باشی برای طرف مقابلت هر کاری بکنی. عشق یه نوع فداکاریه. کسی که عاشقه تو رو همونطور که هستی میخواد و ارزشمند میدونه. بهت انقدر اعتماد داره که مدام چک نمیکنه که کجایی. دلش میخواد هر جایی که هستی حالت خوب باشه.
عشق یعنی زیستن در روح دیگری. عشق یعنی صداقت، یعنی من رنجت رو محترم میشمارم اگه از چیزی ناراحت شدی نمیگم این که چیزی نیست یا من که چیزی نگفتم ناراحت شدی.
میگم اگه حرفم ناراحتت کرد معذرت میخوام. الان دیگه میدونم باید واضحتر باهات صحبت کنم و تصور نکنم تو علم غیب داری. هر روز که بیشتر میشناسمت یاد میگیرم عاشقی کردن در عین حال که سخته، خیلی هم آسونه چون عشق از شناخت میاد. عشق یعنی من میشناسمت که چی خوشحالت میکنه و چیا باعث میشه که ناراحت و غمگین بشی. عشق یک طرفه معنایی نداره چون آدما تا یه جایی میتونن تحمل کنن که کسیو که دوسشون نداره دوست داشته باشن.
معیارهای ما توی عاشق شدن هم متفاوته. حتا ممکنه تو عاشق ظاهر یه آدمی بشی که من وقتی میبینمش هیچ حسی بهش ندارم. یا عاشق باطن کسی بشی که برای من چیز خاصی نیست و برعکس. خیلی وقتا دلم نمیخواد بیخودی از عشق استفاده کنم چون عشق همونطور که خیلیا گفتن مقدسه و نباید آلوده به هوس بشه. کسی که عاشقه به نفع خودش فقط فکر نمیکنه. مدام به این فکر میکنه سود ما دو نفر توی چیه. نظر طرف مقابلش رو میپرسه و اگه حرفی زد که اون قبول نداشت ناراحت نمیشه اتفاقن احترام میذاره و عشقش بیشتر میشه نه کمتر.
به نظرم شناخت کامل خودمون منجر به عشق به خود میشه. بعد از اینکه خودمون رو کامل شناختیم و متوجهی گیر و گورهای درونمون شدیم میتونیم عاشق یه انسان دیگه بشیم و اونوقت با رفتارهای متفاوت اون فرد هم آشنا بشیم و بریم سراغ کشف یه آدم دیگه. این خیلی شگفتانگیزه. شبیه سفره، سفر به درون آدمها. بیشتر دربارهی رفتارهای هم فکر میکنیم. میگیم مثلن اگه اون روز دوستم عصبانی شد یا یه حرفی زد که باعث ناراحتی من شد، ممکنه از یه جایی توی کودکیش نشئت گرفته و فقط باید آگاه بشه. من میتونم کمکش کنم پس بهش با عشق و مهربانی میگم. این یعنی چون دوستت دارم حاضرم هر کاری برات انجام بدم تا خودت رو بهتر بشناسی و روابطتت رو بهتر بسازی.
ساعت ۰۰:۰۵ است و من خوابم میآید. چه میشود اگر یکی از این شبها زودتر به رختخواب بروم؟
اما این کتاب مگر میگذارد. شاید بخوانم و بعد بخوابم.
غزل ۱۳۸۹/ مولانا
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم
این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون
تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر
کز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم
من ترک فضل و فاضلی کردم به عشق از کاهلی
کز عشق شه کم بیشی است وز عشق شه بیشی است کم
بیخ دل از صفرای او می خورد زد زردی به رخ
چون دیده عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم
تلوین این رخسار بین در عشق بیتلوین شهی
گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم
گر مست و هشیارم ز من کس نشنود خود بیش و کم
بازار مصر اندرشدم تا جانب مهتر شدم
دیدم یکی یوسف رخی گفتم به غفلت ذابکم
گفتا عزیز مصر گر تو عاشقی بخشیدمت
من غایه الاحسان او من جوده او من کرم
من قدر آن نشناختم آن را هوس پنداشتم
یا حسرتی من هجره یا غبنتی یا ذا الندم
ای صد محال از قوتش گشته حقیقت عین حال
ما کان فی الدارین قط و الله مثل ذالقدم
تبریز این تعظیم را تو از الست آوردهای
از مفخر من شمس دین از اول جف القلم
2 پاسخ
🤚 من میخونمت زهرا جان. دستم بالاس.
ممنونم از شما شیوا جان. باعث افتخاره.