بیشتر ما آدمها محبوبیت و دیده شدن را دوست داریم. اینکه برای عدهای مهم باشیم انگار دنیا را به ما دادهاند اما کافیست کسی بهمان اهمیت ندهد یا مورد نقدی خصمانه قرار بگیریم. آنوقت در دلمان چیزی به جوشش در میآید.
چرا؟
اول از همه چون یاد نگرفتیم قرار نیست همیشه مورد تحسین و تمجید همه قرار بگیریم. گاهی بدون هیچ غرضی ناگاه کسی با خشم یا حسادت به سمتمان حملهور میشود. و آنوقت ما متعجب به آن حمله و ترکشهایی که برجای گذاشته مینگریم. کافیست تازه ابتدای راه باشیم و قید همه چیز را بزنیم و بگوییم ما را به خیر و تو را به سلامت.
دوم اینکه نقد درست هم یک مهارت است. و ما برای اینکه ساخته شویم و قدمهای محکمتری برداریم نیاز داریم مورد نقد قرار بگیریم. و این تازه شروع ماجرای ماست.
در هر مسیری که وارد شوی دوست و دشمن فراواناند. اتفاقن هر چه بالاتر بروی شاید بیشتر مورد اصابت گلولههای کلمهای که از دهان عدهای خارج میشود قرار بگیری.
نقدهای قرضورزانه
یاد روزهایی افتادم که به صورت جدی و اصولی تصمیم گرفتم نویسندگی را آموزش ببینم. همیشه برداشتن قدمهای اول با چالش همراه است و این اجتنابناپذیر است. اولش خانواده موافق نبودند که بخواهم این همه راه تا تهران بروم و کلاسی شرکت کنم. بعد که بالاخره راضی شدند، چالشهای مسیر و آدمها میخواستند مرا عقب بکشانند. دوره اولیهی نویسندگی که فشرده و در دو روز بود را شرکت کردم و بعد از چند ماه دوره پیشرفته برگزار شد.
کارم این شد که هر هفته پنجشنبه به تهران بروم و جمعه برگردم. و با چالشهای نوشتن گروهی آبدیده شوم. طرح اولیه داستان از آقای سلطانی بود و هر کدام از ما شخصیتی از آن داستان بودیم. شخصیتی که خودمان انتخابش کردیم و واردش شدیم. حالا هر هفته این من نبودم که سفر میکرد بلکه در نقش شخصیتم فرو رفته بودم. هر بار مینوشتم و کلی مورد نقد قرار میگرفتم و دوباره از نو باید مینوشتم. برای من که تازه قدمهای اولم را در نویسندگی برداشته بودم این کار شبیه شکنجه بود. البته چیزی که آزارم میداد این بود که چند نفر از هم تیمیها روی من حساس شده بودند و از همان ابتدا فهمیدم که بخاطر عقاید متفاوتمان است که حتا مدل سلام کردنشان هم فرق دارد.
***
چنان نوشتهام را میکوباندند که انگار خودشان سالها قلم میزدند و عالمی به حساب میآمدند.
آنها با استفادهی نادرست از کلمات و لحن نامناسبشان مرا به دار میآویختند. (مبالغهآمیز نوشتم تا عمق فاجعه را نشان دهم.) و من بارها در راه برگشت که سوار مترو میشدم دلم میخواست زار بزنم.
نقد کردن، یک چیز عادی بود اما من اولین بار بود اینگونه تجربهاش میکردم آن هم با قصد و قرض. تا پایان این مسیر و چاپ کتاب مشترکمان همچنان تیرهای ترکششان ادامه داشت و روزی بالاخره ناراحتیام را ابراز کردم، روزی که دیگر آنها را ندیدم. و حالا بعد از چند سال متوجه شدم کسی که جدی باشد با این حرفهای صد من یه غاز کنار نمیکشد.
تا جایی که از افراد تیممان خبر دارم، فقط دو نفرمان خیلی جدی داریم در این مسیر پیش میرویم. و کسی که از من ایراد میگرفت دیگر در این مسیر نیست. حتمن این هم یک درسی برای من بود تا امتحان شوم چند مرده حلاجم.
چگونه؟
یکی از راههایی که نوشتههایمان بیشتر مورد توجه قرار میگیرند استفاده از تجربهی شخصیمان است. چیزی که خودمان تجربه کردیم و میتوانیم با گفتنش به دیگران کمک کنیم. زمانی که از خودمان و آنچه بر ما گذشت مینویسیم بسیاری از افراد با خواندنش تحت تاثیر قرار میگیرند.
عدهای همزادپنداری خواهند کرد و دیگر حس نمیکنند تنها هستند و عدهای دیگر میتوانند از تجربهمان استفاده کنند تا زودتر مسیری را طی کنند.
شاید فکر کنیم که محبوب شدن ساده نیست. اما به نظر میرسد که از بس ساده است کارهایی که باعث محبوبیت میشود را خیلی از ما آدمها فراموش میکنیم و فقط به فکر خودمان هستیم.
در کتاب آیین دوستیابی شش روش برای محبوب شدن بین مردم شرح داده شده که به این ترتیب است:
اصل اول
از ته دل دیگران را دوست بدارید.
اصل دوم
لبخند بزنید.
اصل سوم
یادتان باشد که نام هر فردی شیرینترین و مهمترین کلمه در زبان اوست.
اصل چهارم
شنوندهای خوب باشید و مردم را به صحبت دربارهی خودشان ترغیب کنید.
اصل پنجم
از علایق دیگران صحبت کنید.
اصل ششم
حس مهم بودن را در مردم ایجاد کنید و این کار را صادقانه و بیتکلف انجام دهید.
نوشتن چه تاثیری در محبوبیت دارد
فردی که محبوب میشود در ابتدا خیلی روی خودش و شخصیتش کار کرده است و همچنان این کار را میکند. هیچکس از ابتدا محبوب به دنیا نیامده است. این خصوصیات به ظاهر نیست بلکه همگی از روی رفتار و عملکرد ما تشخص داده میشوند.
یکی از کارهایی که آدمهای موفق انجام میدهند این است که هر روز خودشان را مورد بررسی و ارزیابی قرار میدهند. از رفتارها و چیزهایی که گذراندند مینویسند و نمیگذارند آنچه امروز بدست آوردند یا حتا از دست دادند از بین برود.
نوشتن چنان لایههایی از وجودمان را بهمان نشان میدهد که خودمان هم شگفتزده میشویم.
مسئولیت محبوبیتمان را برعهده بگیریم
محبوبیت از همان روزی آغاز میشود که شاید سر سوزنی خودمان را قبول نداریم. اما اگر خودمان را هر روز در نقش آن شخصیتی که دوست داریم قرار ندهیم، برای رسیدن به آن قدمی برنمیداریم.
مثلن هر روز برو جلوی آینه و خودت را معرفی کن. نه در جایگاهی که الان هستی بلکه آن جایی که میخواهی باشی. سپس با جزئیات از آن شخصیتت بنویس. ببین الان کدام یک از ویژگیهای آن شخصیت را داری و کدام را باید بسازی.
پس ابتدا با نوشتن جزئیات را بیرون بکش. سپس در مرحلهی بعدی اقداماتی که نیاز است را فهرستوار بنویس. قرار نیست معجزه شود و ناگهان یک ویژگی در ما متولد شود بلکه همان قدمهای کوچک(شناخت ویژگیهای خود) و قبول مسئولیت محبوبیت میتواند به زمان رسیدن ما به آن شخصیت سرعت ببخشد.
البته رسیدن به هر چیزی یک سری مزایا و معایب دارد پس باید محبوب شدن را با تمام سختیهایی که دارد بپذیریم تا دستمان به آن برسد.
در خواب هم محبوب باش
صبحی از خواب بیدار میشوی. صبحی که محبوبیت از سر و کول خودت و زندگیات بالا میرود. حس میکنی میان پر قو هستی. به محض بیدار شدن موبایلت را برمیداری و شخصیتی که از خودت ساختی را روی تصویر زمینهی آن میبینی. آنقدر پیام و ایمیل تشکر و قدردانی داری که نمیدانی سراغ کدامشان بروی. حتا زمانی که خواب بودی هم عدهای داشتند به تو فکر میکردند، برایت چیزی مینوشتند یا دورهات را میخریدند. تا پیامکهای واریزی برای دورهای که برگزار کردی را میبینی، چشمانت برق میزند. دلت میخواهد باز هم بخوابی و محبوب باشی.
تمام آنچه میخواهیم
-دیده شدن را دوست داری؟
– بله بسیار.
– چرا؟
– چون آدمم.
– حیوانات هم دیده شدن را دوست دارند. فقط گاهی برای دیده شدن چنان وحشی میشوند که جانت را میگیرند. و تو تازه میفهمی دیده شدن همچین هم خوب نیست چون باعث میشود گرگی که در کمین نشسته را سوی تو بکشاند و ضربهی کاری زده شود.
تو ناچاری برای محبوبیت هزینهای بپردازی و آن هزینه گاهی تکه تکه شدن روح و جسمت است. شبیه پازلی میشوی که هزار تکه دارد و برای بدست آوردن هر تکهاش روزها و سالها تلاش کردی و تجربه کسب کردی تا کنار هم قرار گیرند. میارزد؟ قطعن.
آخرین دیدگاهها