آن روزی که با هم داشتیم میرفتیم دریا و تو متوجهی آن سرعتگیر تپهمانند نشدی را یادت میآید؟
چنان از رویش رد شدیم که ته ماشین به آسفالت برخورد کرد و رفتیم هوا، آمدیم زمین.
سرعتگیرهای امروزی فرط و فرط هر کجا که فکرش را نمیکنی ظاهر میشوند. مثل نقل و نبات شدهاند. جاهایی که تازه ماشین میخواهد جان بگیرد و نفسش تازه شود، ناگهان همین سرعتگیرهای تپهای جلوی راهش سبز میشوند. گاه نیاز است ایست کامل داشته باشی و مورچهای پیش بروی تا پدر سیستم تعلیق ماشین در نیاید.
دقت کردی بعضی اتفاقات هم باعث میشوند تا سرعتمان را کمتر کنیم؟
سرعتگیرهای خوب
برایم از آن روزی میگفت که زندگیاش چنان روی دور تند قرار گرفته بود که خودش را فراموش کرده بود. فقط کار میکرد و نگران این بود که مبادا سر ماه نتوانند از پس خرج و مخارجشان بر بیایند. در همین بدو بدوها اتفاقی افتاد که او نمیخواست باورش کند. یکی از عزیزانش را از دست داد. روزها مات و مبهوت به دیوار خانه زل میزد و هیچکار دیگری نمیتوانست انجام دهد.
میگفت این همه دویدن چه فایدهای داشت؟ وقتی از فردایمان خبر نداریم چرا نگران این هستیم که یک ماه دیگر میرسیم خرج فلان چیز را بدهیم یا نه؟
خودش را باخته بود. اما این سرعتگیر وسط هیاهوی زندگیاش باعث شد بایستد و به خودش نگاه کند. به اینکه بدون آدمهای دور و برش، چطور خودش را تعریف میکند؟ تلاش کرد خود گمشدهاش را بازیابد.
فهمید هر اتفاقی یک نشانه است تا او سر و سامانی به خودش و دنیایش بدهد.
سرعتگیرهای خوب میتوانند ابتدا شکل و شمایل ترسناکی برایمان داشته باشند. اما زمان که میگذرد میفهمیم اگر این سرعتگیر این جای زندگیمان نبود ممکن بود جلوتر مجبور شویم رنجهای بیشتری را تحمل کنیم. ما که خبر نداریم در جادهی پیشرویمان چه چیزهایی انتظارمان را میکشند.
مثلن یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی گلویت بدجوری درد گرفته است. طوری که قادر نیستی آب دهانت را قورت بدهی. و اتفاقن فردای آن روز قرار بود برای کاری راهی شهری دیگر شوی. بیماری یک دستانداز بود تا شاید اتفاقات دیگری که قرار بود در مسیر برایت رخ دهد را از تو دور کند.
سرعتگیرهای خوب شبیه معلمهای خوب هستند. همانهایی که گهگاه با سختگیریهایشان باعث رشدت میشوند و از طرفی همیشه هوایت را دارند تا به تو انگیزهی کافی بدهند.
اصلهایی برای گذر از سرعتگیرها
اصل اول
همیشه سعی کن در مسیر نه خیلی آرام حرکت کنی که متوجهی هیچ بالا و پایینی نشوی و نه خیلی تند که سرشکسته از بالا و پایین شدن بیرون بیایی. سرعت مطمئنه مهمترین اصل است. چرا که عجول بودن همیشه کار دستمان میدهد و خطاهایمان بیشتر میشوند.
اصل دوم
هر جایی که فکرش را نمیکنی، مخصوصن در مسیر روستاها و دهکورهها با بیشترین سرعتگیر مواجه میشوی چون رسیدن به مناطق بکر با پیچ و خم و سختی همراه است. پس اگر در مسیری هستی که قرار است تهش به جایی شگفتانگیز برسی از قبل پیشبینی کن که با چه چیزهایی ممکن است روبرو شوی.
اصل سوم
در جادههای صاف، مستقیم و بدون چاله چوله بعد از طی کردن چند کیلومتر همه چیز تکراری و حوصلهسربر میشود. شبیه روزمرگی در زندگی. پس نیاز است گاهی سرعتگیری در مسیر باشد تا تغییری در زندگیمان ایجاد شود. اگر هم نبود، حتا شده خودمان سرعتگیر بسازیم تا هیولای روزمرگی ما را نبلعد.
زندگی مسالمتآمیز در کنار سرعتگیرها
اگر آگاهی لازم را در زندگی داشته باشیم دیگر هر اتفاقی قادر نیست ما را پریشان و بیرنگ و رو کند. پس کافیست زاویه دیدمان را عوض کنیم و از سوی دیگری به آنچه رخ میدهد بنگریم. وقتی برای هر اتفاق کوچک و بزرگی غر میزنیم هیچ فایدهای ندارد اما اگر با سازش و مدارا کنار آن بنشینیم و در پی یافتن معنا باشیم، سرعتگیرها محو میشوند و در مراحل بعدی با سختی بیشتری ظاهر میشوند تا دوباره درسی جدید بهمان بیاموزند.
بابت هر سرعتگیر شکرگزار باش شاید نیاز بود توقف کردن را یاد بگیری و همیشه با سرعت از کنار همه چیز نگذری.
به قول آقای طهماسبی(تجربهگر مرگ موقت): به نظرم سرعتگیرها و کنترلکنندههای سرعت توی زندگی خیلی خوبن چون تمرکز ما رو زیاد میکنن و حواسمون رو جمع؛ یکنواختی آدم رو تنبل و خوابآلود میکنه. پس عاشق سرعتگیرهای زندگیت باش. چون تجربه ثابت کرده بعد از هر پایین اومدنی؛ اوجی هست با سرعت بیشتر برای رسیدن به هدف.
2 پاسخ
چقد میفهمم این نوشتهت رو. من همیشه عاشق سرعت بودم و چندباری چنان با سر خوردم زمین که یاد گرفتم صبور باشم. اوایل مواجهه با سرعتگیرای زندگی خیلی دمغ میشدم. طول میکشید تا برگردم به مسیر. اما الان نه زیاد دمغ میشم نه چندان طولش میدم. بزرگ شدن یه دردی داره که لذتهای عمیقتری بهت میبخشه.
خیلی جذاب بود زهرای زیبا
چه قشنگ از تجربهات نوشتی. ممنون از اینکه وقت گذاشتی و خوندی مریم جان.