خلوت با کلمات| احساس

می‌توان ساعت‌ها با کلمات و مفهومی که در درونش نهفته است خلوت کرد. اگر هر روز با کلمه‌ای خلوت کنیم و هر چه درباره‌ی آن به ذهنمان می‌رسد بنویسم تازه می‌توانیم بگوییم اندکی با آن کلمه آشنا شدیم. مگر می‌شود نویسنده باشی و با کلمات رفیق نباشی. چندیست که دلم می‌خواهد بیشتر با کلمات و زبان خودم را درگیر کنم و از رازهای مگویشان پرده بردارم. خودت را دست کم نگیر شاید تو آن کسی باشی که می‌تواند پرده از واژه‌ای بردارد و معنای ویژه و تازه‌ای به آن بدهد.

از این به بعد می‌خواهم خلوتم با کلمات را اینجا منتشر کنم.

اول از همه با آن کلمه جمله می‌سازیم تا حضورش در جملات مختلف را ببینیم.

  1. احساسم را پشت منطقم پنهان کردم.
  2. برای اینکه او را تحت تاثیر قرار دهم از احساسم کمک گرفتم.
  3. احساس را باید با تمام وجود ارج نهیم.
  4. اگر احساسی در کار نباشد دیگر نمی‌توانیم مهربان باشیم.
  5. آدم‌هایی که به بقیه ظلم می‌کنند خالی از هر گونه احساس‌اند.
  6. می‌خواستم احساسم را بروز ندهم اما او خودش بدون مقدمه جاری شد.
  7. احساساتی شدن فقط مخصوص خانم‌ها نیست بلکه هر انسانی اعم از مرد یا زن دارای احساس هستند؛ فقط این احساس در خانم‌ها به شیوه‌ای متفاوت بروز می‌کند.
  1. احساسم از چشمانم چون رودی جاری گشت.
  2. اگر کسی را دیدی که احساسش بر منطق پیش قدم بود بر او خرده نگیر.
  3. احساس برخاسته از قلب ماست.
  4. برای هر کسی احساست را خرج نکن.
  5. به احساس آدم‌ها احترام بگذار حتی اگر منطق حرف اول را می‌زند.
  6. احساس‌ها می‌توانند متنوع باشند اما احساسی که با شادی همراه باشد بسیار ارزشمند است.
  7. احساسش را کشت تا دیگر کسی را دوست نداشته باشد.
  8. کسی که بی‌احساس باشد آدم‌ها را قتل عام می‌کند.
  9. وقتی حسمان بهمان چیزی را می‌گوید حتما درست است.
  10. چشمانت را ببند و احساس کن من کنارت هستم.
  11. سایه‌ی احساسم را با تیر می‌زند.
  12. می‌دانستم اگر برای رسیدن به او احساسم پیش قدم می‌شد من همان ابتدای خط باخته بودم.
  13. مرگ احساس زمانی اتفاق می‌افتد که به محبت‌های کسی بی‌توجه باشیم.
  14. برای کشتن احساسِ کسی او را منتظر بگذارید.
  15. حتی اگر کوه‌های بلند را دیدی که پشت سر هم ایستاده‌اند بدان احساس قدرت آنها را سرپا نگه داشته است.
  16. خدا احساس را در وجودمان کاشت تا وجودمان نرم و تازه بماند.
  17. نامه‌هایی که نوشتم از سر احساس بود چون هیچگاه آنگونه که باید دوستش نداشتم.
  18. احساس سرگردانی مرا به انتهای راهرویی پر پیچ و خم برد.

 

جمله نویسی را تا جایی که می‌توانیم ادامه می‌دهیم سپس به کمک آن واژه متنی می‌نویسیم.

برای اینکه احساسم را کنترل کنم بارها تلاش کردم اما بی‌نتیجه ماندند. شاید این کار ما نیست. اصلن چرا این همه حس در وجودمان هست اما هیچوقت به نتیجه‌ای نمی‌رسد؟ گاه آنچنان آزاردهنده می‌شوند که دلت می‌خواهد آن حس را از درونت به بیرون پرت کنی. انگار با پرت کردنش دوباره با شدت بیشتری به خودت باز می‌گردد.

اگر به کسی احساسی پیدا کنی و نتوانی به او بگویی انگار در برزخ گیر می‌کنی. خسته و پریشان می‌شوی و فکر می‌کنی دیگر همه چیز به پایان رسیده است و باید احساست را بکشی. کشتن احساس مساوی‌ست با کشتن قسمتی از روح. ذره ذره خرده‌های روح را می‌بینی که از آن احساس جاری می‌شوند تا بالاخره نتیجه‌ای حاصل شود.

احساس می‌کنی کسی دوستت ندارد، تنها و بی‌کسی و انگار در این دنیا هیچکس نیست که بگوید چقدر دوستت دارد. واقعن این حس چیست و از کجا می‌آید؟

احساستمان می‌خواهند به ما چه بگویند

خیلی برایم سوال است که انواع حس‌ها می‌خواهند به ما چه بگویند. با ما چکار دارند. و هر کدام درست در کدام قسمت از وجود تعبیه شده‌اند. اصلا جای خاصی دارند یا در محوطه‌ی درونی آزاد و رها هستند و با بروز یک اتفاق فعال می‌شوند؟

موضوع جالب شد. برای منی که دلش می‌خواهد همه چیز را خوب بداند بسیار قابل تامل و جذاب است.

اینکه حس می‌کنم آگاهی درباره‌ی هر چیزی برای هر انسانی ضروری‌ست؛ مخصوصن اگر آن چیز در درونمان باشد. ماجراجویی در وجودمان لذتی وافر دارد. کشف آنچه از خود و درونمان نمی‌دانیم و احساساتی که بوجود می‌آیند تا ما به کسی نزدیک شویم، سرشار از شوق یا غم شویم و در واقع بفهمیم کجای قصه را اشتباه رفتیم.

حتا همین احساس یک روزهایی ما را چنان زمین می‌زند که از انجام هر کاری دست می‌کشیم و حال و حوصله‌ی هیچ چیزی را نداریم. حتا موجب افسردگی و پس زدن آدم‌های افرادمان می‌شود.

دیگر ترجیح می‌دهیم تنها در کنجی بنشینیم و کسی سراغمان نیاید. انگار در این مرحله تمام حس‌هایمان با حوادثی می‌میرند و غم و اندوه شدت می‌یابد و بالاتر از بقیه قرار می‌گیرد. چون این حس زیاد است بقیه‌ی حس‌ها فرصت بروز پیدا نمی‌کنند و اینجاست که ما رنجور و سردرگم می‌شویم  و نمی‌دانیم چطور حالمان را خوب کنیم.

 

مطالب مرتبط

4 پاسخ

  1. وای زهرا جان چقدر خوشگل نوشته بودی. مخصوصن متن های آخرت. نه چک زدن نه چونه اومدن نشستن تو قلبم. من خیلی خوشم اومد از این سبک نوشتنت بازم برامون بنویس. اگه تونستی هر روز بنویس. خیلی الهام بخش بود.

    1. ممنونم دوست مهربونم
      خوشحالم دوستش داشتی💜😍
      راستش مدتیه اینطوری با یه کلمه خلوت نکرده بودم و این متن رو یه مدته که نوشته بودم و تازه فرصتش پیش اومد که منتشرش کنم. حالا که نظرت رو دیدم انگیزه گرفتم تا دوباره هر روز با یه کلمه خلوت کنم و متنی که شکل گرفت رو منتشر کنم. ممنونم از لطف و توجهت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *