کتاب ابن مشغله | نادر ابراهیمی

معرفی کتاب

     نام کتاب:

ابن مشغله

    تاریخ چاپ:

۱۳۵۲

     تعداد صفحات :

۱۱۲ صفحه است. کتابی کم حجم که می توان در یک روز آن را به پایان رساند. کوتاه و موجز به تمام آنچه که باید پرداخته شده است.

    نویسنده:

نادر ابراهیمی

(۱۴فروردین ۱۳۱۵ – ۱۶ خرداد ۱۳۸۷) داستان‌نویس معاصر ایرانی بود. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌است. ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از معدود سخنوران ایرانی به‌شمار می‌رود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده بوده‌اند.

تا سال ۱۳۸۰ بیش از صد کتاب و همچنین نوشتارهای دربارهٔ او به چاپ رسیده‌است

 

    داستان من و کتاب:

چند سال پیش با خواندن  کتاب یک عاشقانه ی آرام  از همین نویسنده به سبک نوشتن ایشان علاقه مند شدم.  از آن به بعد هر بار کتابی از او می خریدم و از خواندنشان لذت می بردم.

کتاب ابن مشغله در لیست کتاب هایی که باید تهیه می کردم بود اما انقدر درگیر کتاب های دیگر شدم که حواسم از این نویسنده تا حدودی پرت شد. تا اینکه یک دوست نویسنده در صفحه ی اینستاگرامش در رابطه با این کتاب استوری گذاشت . برایم یک جور یادآوری بود. استوری اش را ریپلای کردم و کمی از قلم دلنشین و جذاب نادر ابراهیمی صحبت کردیم.

او می گفت این کتاب انقدر برایش جذاب بود که سر یک روز تمامش کرد. بعد به من پیشنهاد داد که حتما سراغ این کتاب بروم. از آن روز یادم ماند که هر زمان دارم کتاب سفارش می دهم، آن را در صدر جدول بگذارم. این شد که تهیه اش کردم.

صفِ خوانده شدن

مدتی در صف خواندن بود. البته در کتابخانه نشسته بود و در صف ایستاده نبود که خسته شود. ولی حتما با خودش می گفت پس کی سراغم می آید تا مرا بخواند. بعد از مدتی قرار بود به مشهد برویم. گفتم چون این کتاب کم حجمی است آن را همراهم میبرم. بعد نظرم عوض شد. میان چند کتاب مانده بودم بالاخره او از رده خارج شد و کتاب دیگری انتخاب شد. حتما در این مرحله اندکی از دستم ناراحت شد اما از دلش در آوردم.

یک ماه بعد از سفر به مشهد، قرار شد به تهران برویم و دیگر گفتم باید انتخابش کنم و همراهم ببرم.

قسمت بود که در تهران همراهم باشد. بخش ابتدایی کتاب را آنجا خواندم  و دیگر وقت نشد تمامش کنم.  چون در سفر بیشتر در تفریح و گردشی کمتر وقت پیدا می کنی. بقیه اش را در گوشه ی دنجم و در اتاقم خواندم.

     سایت و پروفایل نویسنده در شبکه‌های اجتماعی:                                

      https://naderebrahimi.com/ 

در این سایت تمام آثار نویسنده و زندگینامه، عکس ها، فیلم ها و خوانش بخشی از کتاب چهل نامه ی کوتاه به همسرم  وجود دارد.

   رابطۀ این کتاب با سایر کتاب‌ها:

این کتاب جلد اول زندگی نامه ی نویسنده است.  و جلد دوم آن با عنوان ابوالمشاغل به چاپ رسیده است.

   طرح جلد، فونت و صفحه‌آرایی:

طرح جلد کتاب متناسب است با موضوع کتاب است. صفحه آرایی و فونت خوب و مناسبی دارد که راحت می توان خطوط را با چشم خواند و گذشت.

  این کتاب چگونه به خواننده کمک می‌کند:

نویسنده  تجربیات و آنچه از سر گذرانده است را روایت کرده. در واقع بسیاری از آدم ها ممکن است همچین تجربه ای داشته باشند و با خواندن این اثر متوجه شوند تنها نیستند. حتی کسانی که سر درگم هستند متوجه می شوند آخر تمام تلاش ها به نتیجه ای خوب خواهد رسید. فقط باید جا نزد و به مسیر ادامه داد.

خود نویسنده در مقدمه کتاب نوشته:

این کتابِ به راستی کوچکِ کم مایه و ملات را  که خواندی، احتمالا به دلیل شباهت هایی که میان خود و شخصیتِ این کتاب یافتی، چنان به شوق آمدی که چنان نامه ی شوق انگیزِ غریبی برایم نوشتی، و از من خواستی به تاکید که در چند جمله، خیلی صریح به تو بگویم که زندگی را «چه» می بینم و «چگونه» می بینم…

سوالی چنین دشوار را ناگزیر بایستی کودکانه، ساده لوحانه، بازیگوشانه، و بدون تعمق جواب داد؛ چرا که تو نیز می دانی گودال را هر چه بِکنی، چاه و چاه تر می شود، و به همان نسبت کندن و پیمودنش دشوارتر.

پس، این چند کلمه که صمیمانه و ساده دلانه در پی می آید، جواب توست. خدا کند این تعریف و توصیفِ زندگی، بی فایده یی برای تو و دیگر دوستانِ جوانم داشته باشد:

زندگی، مِلکِ وقف است دوست من! تو، حق نداری روی آن فساد کنی و به تباهی اش بِکِشی، یا بگذاری که دیگران روی آن فساد کنند.

حق نداری بایر و برهنه و خلوت و بی خاصیتش نگه داری یا بگذاری که دیگران نگهش دارند. حق نداری بر آن ستم کنی و ستم را، روی آن، برتن و روح خویش، خاموش و سر به زیر، بپذیری.

-قسمتی از مقدمه را گذاشتم. و ادامه اش را امیدوارم وقتی کتاب را گرفتید بخوانید و لذت ببرید.

     کلمات و عبارات کلیدی یا نقشه ذهنی:

کار هایی که نادرابراهیمی  از ابتدای کتاب تا انتها به آن ها مشغول بود برای یک نقشه ی ذهنی که قبل از خواندن کتاب بدانید و سپس بروید مفصل در رابطه با مشقت هایی که در مسیر زندگی تحمل کرد بخوانید.

از آب حوض کشی در خانه ،بیل زدن باغچه ،خطاطی، کمک کارگر فنی تعمیرگاه سیار سازمان برنامه در ترکمن صحرا، کار در چاپخانه ، آتلیه ی کارهای تبلیغاتی، موسسه جهانی فروش، خدمت سربازی، سازمان انتشارات طُرفه، صندوقدار و حسابدار بانک، ازدواج،درآمدهای نوشتن و چاپ کتاب، کتابفروشی، روزنامه ی آیندگان، نوشتن نقد کتاب، سازمان جلب سیاحان، کار در تلویزیون، موسسه ویژه ی خدمت به کودکان، کار در یک شورای فرهنگی، موسسه ایران پژوه، سازمان همگام با کودکان و نوجوانان، درست کردن یک شرکت تعاونی کوچک، کتابفروشی و دفتر انتشارات.

    ستاره:

۵ از ۵

    ناشر:

روزبهان

    قیمت:

۳۵ هزار تومان

    چند جملۀ کوتاه از کتاب:

  1. کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار.
  2. سگ بی صاحب، پوزه بر پای احتمال می مالید، و گدای گداصفتی شده بود.
  3. ما قبل از هر چیز، به یک رستاخیز اخلاقی نیازمندیم.
  4. قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس می دهد. اگر ذره یی نفرت کاشتی، خروار ها نفرت درو خواهی کرد.
  5. کسی که نجابت را دکان می کند، به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
  6. شب تا صبح و صبح تا شب، نوشتن، رکن اساسی کار من، زندگی من ، مسئولیت من و امیدهای من بود.
  7. ما، بدون زنان خوب ، مردان کوچکیم.
  8. ثروت از پوست موز خطرناکتر است. همچو زمینت می زند که هزارجا شکسته برمی خیزی؛ تازه اگر بتوانی برخیزی.

 

    چند پاره از کتاب:

  • راستی چرا هیچ مریضی حق ندارد به پزشک بگوید:« نسخه ات مرا خوب نکرد. پولم را پس بده!» یا « نسخه ات حال مرا فقط کمی بهتر کرد. بنابراین نصف پولم را پس بده!» هیچ می دانید که اگر روزی چنین چیزی رسم بشود، بدون تردید همه ی دکتر ها حتی بی استعداد ترین شان به فکر معالجه ی جدی مریض هایشان می افتند؟ یعنی قضیه ی طب و معالجه به کلی شکل دیگری پیدا می کند؟
  • من همیشه فکر می کنم اگر آیندگان بخواهند تاریخ طبابت زمان حال ما را بنویسند، چه چیز حیرت انگیزی از آب در می آید. طبابت در این مملکت یکی از حیرت انگیز ترین پدیده های تاریخ بشر است. می پرسد « شغل ایشان چیست؟» جواب می دهد:« دکتر است، دکتر.» می گوید« خوب … پس الحمدلله درآمد خیلی خوبی دارد.» چیزی که مطرح نمی شود این است که« پس زندگی اش را وقف بیماران و مردم علیل این آب و خاک کرده…»

  • آدم کله شقِ مغرور، آدمی ست که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری… حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود» ش را فدا کند.

بنابراین، یک آدم مغرور و یک آدم خودخواه هیچ وجه تشابهی با هم ندارند، و حتی در تضاد با هم و در مقابل هم هستند. فقط یک مسأله هست، و آن اینکه آدم های خودخواه به دلیل ذلیل بودن بیش از حد و آگاهی بر این ذلت معمولا رسمشان است که آدم های مغرور و کله شق را خودخواه معرفی کنند تا از این رهگذر، به خودشان اهمیت و اعتباری بخشیده باشند و راه رو رسم خودشان را توجیه کرده باشند.

کله شقی، زندگی را به طرز خاصی شیرین و دردناک می کند؛ اما گذشته از مزه ی زندگی، به آن مفهوم می دهد، رنگ می دهد، و شکل قابل قبول و ستایش می دهد.

آدم کله شق _ و نه خودخواه، یادتان باشد _ آنقدر راحت می خوابد و آنقدر خواب های خوب می بیند که همین، و فقط همین، به زنده ماندن می ارزد.

  • اگر روح تو، درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلوده ی معیوب، تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛ اما اگر در بهشت خدا هم مزورانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانه ی خودت باشی، حتی اگر پیراهن خون آلود قدیسان را به تن کنی، چیزی نیستی که نیستی…
  • روزگاری ، در نیمه راه قله یی بلند، خسته کنار چشمه یی نشستیم و میوه هایمان را در آب خنک و سلامت کوه که بو و طعم برف داشت شستیم. و به دهان بردیم. چه گوارا طعم جاودانه یی داشت آن میوه های نیمه راه.

و ما، بازی کنان، پنجه در خاک فرو بردیم و زمین را کندیم و آرام آرام، گودال هایی ساختیم و هسته های سخت پوست و بی بهای آن میوه ها را کنار چشمه، در خام نرم نشاندیم و به راه افتادیم.

اینک ای دوست بیا، و از پس سال های سال ببین که چگونه چتری سبز ساخته ییم از گیاهان بالنده ی رشد یابنده و چگونه سایه یی آفریده ییم در کمرکش قله یی بلند. بنشین! خستگی فرو بگذارد!

کوله از دوش بردار و هسته ی میوه هایت را همین جا، کنار درختان ما بنشان. و ایمان داشته باش که درختان زنده تری خواهی داشت و ایمان داشته باش که روزگاری، باغ خواهی داشت…

 

  • من، هر جا که بمانم، مثل آب راکد می گندم. باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمه یی آخرین چشمه نیست. دل بستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ، ندیده گرفتن جمع آبادی هاست. من مرد راه و سفرم، ولگرد و کوله بار بر دوش. و شغل برای من مثل چای خانه های سر راه است.

عمر، بیدادگرانه کوتاه است؛ عمر من، عمر تو و عمر تک تک آدم ها…اما عمر مردم و ملت، هیچکس نمی تواند بگوید که کی به پایان می رسد. و به همین دلیل، اگر حس می کنی که ترک این منزل و حرکت به سوی منزل های دیگر، ممکن است تو را به موجودی تبدیل کند که سودمندی های مختصری داشته بای، بار سفر ببند و آسایش این خانه را فرو بگذار.

« راه، بهتر از منزلگاه است.»

  • نوشتن، مسأله یی ست جدا از تمام مسائل. ابن مشغله حتی دوست ندارد که درباره ی نوشتن حرف بزند. نوشتن، به تک تک مشاغل و جز جز زندگی او مربوط است اما از چشمه ی دیگری آب می خورد.

اشتباه نکنید. نه حرف از استعداد بالذاته در میان است و نه چیزی در خون. حرف از جبر زمانه است و قبول این جبر و تن سپردن به آن و پی گرفتن سرسختانه و شاید بیمارگونه.در حقیقت این راه به ما تحمیل شد و ما غمگنانه پذیرفتیم.

 

  • ما عاشق چشمه های خلوت بودیم؛ اما از نتوانستن بود که کنار هیچ چشمه ننشستیم. عاشق صدای پرندگان و باز شدن گل های جنگلی بودیم؛ اما از خواستن نبود که گوش بر آواز هر پرنده بستیم و از کنار گلشاران، چشم بسته گذشتیم. ما به راستی، قصه ی روزگار خویش نبودیم که ناگزیر قصه پرداز روزگار خویش شدیم.

ما زائر دلشکسته ی این خاکیم. اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل بود که آن را در خود داشتیم؛ بل بدان سبب بود که امید را چون ودیعه یی به دست ما سپرده بودند تا به دست دیگران بسپاریم.

ما خواسته ییم که بی هیچ منتی پل باشیم میان کویر و باغ به این امید که عابران خوب، از دشت سوخته، به سبز باغ درآیند. و دست های ما همیشه به پایه های در باغ بسته است_ مختصر فاصله یی ناپیمودنی…

مطالب مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *