علاقه ی کودکی |نامه ­ی نهم

این نامه را دارم برایت تایپ می کنم. نه نامه هایم را می بینی و نه حالی می پرسی. صدای آتش گرفتن چیزی را از آنسوی دیوار پشت خانه می شنوم. یعنی چه چیز دارد اینگونه می سوزد که صدای سوختنش به گوشم می رسد؟ کاش هر سوختنی صدا داشت، آنوقت هنگام سوختن وجودمان کسی به دادمان می رسید و سعی می کرد آتشی هر چند اندک را خاموش کند. البته نیاز نیست بگویی چون می دانم این روزها عده ای از آدم ها حتی اگر صدای سوختنت را هم بشنوند به دادت نخواهند رسید. تنها کاری که می کنند این است که آن گوشی لعنتی را بیرون می کشند و تنها از درد سوزناکت فیلم می گیرند.

چقدر تاسف برانگیز است حال و روزمان. ذره ای برای همدیگر ارزش قائل نمی شویم . بعضی وقت ها می گویم کاش شبیه کودکی هایم همه گوشی نداشتند( البته فرهنگی که همراه وسایل مختلف می آید خیلی مهم است.)

همراهِ آواز پرندگان

حالا که در بهارخواب خانه ی روستایی مان نشسته ام  یاد روز های کودکی ام افتادم. با صدای آواز پرندگان دارم این نامه را برایت می نویسم. روبرویم درخت انار قد علم کرده است و شکوفه های نارنجی اش دارند برایم دلبری می کنند. راستش من همیشه متن های احساسی و عاشقانه ی خوبی می نوشتم اما در کودکی بینهایت ژانر وحشت و فانتزی را دوست داشتم. هر وقت مادر یا پدر می خواستند برایم کتاب بخرند با هیجان می گفتم داستانای ترسناک دوست دارم. ولی  بعد از خواندنشان  مثل چی می ترسیدم و  حتی وقتی می خواستم از راهرویی که به سمت دستشویی می رفت عبور کنم ، حتما باید کسی همراهم می آمد.

همچنان به عشقم پایبند بودم . تا دوران نوجوانی به همین صورت گذشت اما بعدش انگار این حس کم کم خوابید. نه اینکه علاقه ام از بین رفته باشد . چون وقت نمی کردم سراغ کتاب و فیلم بروم برای همین دیگر مثل قبل نبودم. این روز ها خیلی دلم می خواهد ژانر خاصی را برای نوشتن داستان هایم انتخاب کنم اما در یک چند راهی گیر کرده ام.

ژانر داستان هایم

نمی دانم ژانر داستان هایی که می نویسم دقیقا چیست. البته می شود یک داستان در چند ژانر باشد. یادم می آید وقتی نوجوان بودم خواهرم همراه دانشگاه شان به نمایشگاه کتاب رفته بود. مشتاقانه منتظر بودم برسد و ببینم چه کتاب هایی برایم خریده است. یکی از آن کتاب ها نامش ” داستان های ترسناک هورویتس” بود اگر اشتباه نکنم.

البته هنوز کتاب را دارم اما فعلا در دسترس نیست. فکر می کنم همان سال بود که خواهرم  رمانی به نام ” رویا” هم از نمایشگاه کتاب خرید که ژانرش عاشقانه و پلیسی بود . نمی دانی چقدر از خواندن آن رمان لذت بردم.  تا جایی که به خاطر دارم از آن داستان هایی بود که نمیشد زمین گذاشت. با گفتنش دلم خواست دوباره سراغش بروم و سرکی میان صفحاتش بکشم.

ژانر جنایی و فانتزی

این روز ها متن ها یا داستان های کوتاهی که می نویسم انگار مرا سمت ژانر جنایی ، وحشت و فانتزی می کشانند. به یک طریقی می خواهم با این ژانر وارد رابطه شوم و هیجان کار را بالا ببرم. البته در هر ژانری می توان هیجان و تعلیق ایجاد کرد اما تصور می کنم هیجان و جذابیتی که در ژانر  وحشت و فانتزی هست با بقیه فرق دارد.

یادم نمی آید از کجا شروع کردم و چه شد به اینجا رسیدم.

احساسم می گوید باید به سمت  این ژانر بروم. البته از آنجایی که عاشقانه های خوبی هم می نویسم می توانم ترکیبی کار کنم. اما باید یادم باشد قیمه ها را توی ماست ها نریزم.

نمی دانم چرا انقدر میان نامه نوشتن هایم فاصله می افتد. می دانم آن روز در سکوت ساحل و صدای موج های دریا می توانستم برایت بنویسم اما تنها نبودم. نوشتن یعنی خلوت یعنی اگر تنها نباشی سخت است تمرکز کنی. می دانم برای نوشتن باید وقت گیر بیاورم حتی اگر در گردش و تفریح هستم اما یک زمان هایی فرصتش پیش نمی آید حتی فرصت را نمی شود قاپید. در تلاشم آدم بهانه گیری نباشم، باور کن.

اصلا اگر کسی جلویم بخواهد بهانه بگیرد متوجه می شوم  و حتما باید به او هشدار دهم.

هنگام غروب خورشید وقتی بالای صخره های سنگی نشسته بودم و به صدای موج ها گوش می سپردم به هیچ چیز جز زیباییِ آن لحظه فکر نمی کردم.

هراز اصلح   ۱۴۰۱/۳/۱۶

 

نامه های بی مقصد | یادداشت نویسی در قالب نامه

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *