نامه ای برای عزیز نیامده!

شادی ها تماشایی ست و دلتنگی ها گرفتارت می کند. چه کسی گفته که نمی توان در میان خاطراتِ دلتنگی، لبخند زد و شادی را در هر ورق آلبوم هایی که نیمی از  آدم هایش دیگر در این دنیا نیستند، ندید!

شادی همان لحظه هایی بود که هنگام عکس گرفتن دست روی شانه ی یکدیگر می انداختیم

و با بوسیدن یکدیگر عکس ها را زیباتر می کردیم یا عکس ها را با بوسیدن مزین می کردیم

و اندکی بوسه را روی صورت کش می دادیم  تا در عکس بیوفتد.

ناگهان دنیا فروریخت؛ بوسه ها محو شد، دست ها از یکدیگر دور شدند و دیگر صورت ها را با لبخند نمی دیدیم.

فقط چشم ها در این میان بیانگر احساساتمان بودند و چه زیبا خوش رقصی می کردند و

می خواستند بیشتر حالت ها را در خودشان تقویت کنند.

کاش روزی صفحات دفترم به دست کسی که سال ها بعد پا به این دنیا می گذارد بیوفتد و بخواند.

هر آنچه می نوشتم از  شادی و غم و روزهایی که حسرت به دل خیلی چیزها بودم و روزی که دلم بدجور از آدم ها گرفته بود.

درباره ی کتاب هایی که میخواندم و تمام حسی که داشتم می نوشتم تا او بخواند.

عزیز نیامده ی من، تمام روز ها به آینده ای دور فکر می کنم اینکه تا چند سالگی می توانم

بنویسم و گنجینه ای از نوشته هایم را در صندوقچه ای برایت بگذارم.

می دانم خیلی چیزهای دندان گیری نیستند اما لابه لایش حتما جملاتی پیدا می شود که برایت الهام بخش باشد.

این روزانه نویسی ها و صفحات صبحگاهی که گاهی دیرگاهی نوشته می شوند برایم چنان

لذت بخش شده اند که اگر روزی ننویسم انگار چیزی کم دارم یا چیزی را گم کرده ام.

چقدر نوشتن و خواندن سرشار از لذت است.

پیشنهاد می کنم تو هم این دو کار را در زندگیت انجام دهی حتی اگر نمی خواهی نویسنده شوی.

بنویس زیرا نوشتن باعث می شود از لایه های زیرین وجودی ات آگاه تر شوی، خودت را در میان انبوهی از واژه های بهم ریخته پیدا کنی

و دست خودت را بگیری و از آن دریا بیرون بکشی.

عزیزِ من دوست داری از این به بعد بیشتر از خودم برایت بنویسم؟

می دانم اگر بودی با ذوق نگاهم می کردی و می گفتی: آره بیشتر از گذشته و جوونیت برام بگو.

پس من صبر نمی کنم تا جوابت را بشنوم و نگفته می دانم علاقه داری تا بیشتر برایت بنویسم و روز هایم را توصیف کنم.

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *