روزهای خوش کودکی

کودکیِ من پر از لحظه های ناب و شگفت انگیز بود. در خانه ای روستایی و سرسبز روزهای خوش کودکی را سپری کردم.
با صدای گنجشکان از خواب بیدار میشدم و کش و قوسی به بدنم میدادم تا برای رفتن به مدرسه حاضر شوم.
تابستان که از راه میرسید دل توی دلم نبود که سراغ علاقه مندی هایم بروم. از حال خوش بعد از ظهر های تابستان گرفته تا خوردن مربای تمشک و کره در صبحگاه های گرم تابستان، میوه های چشم نواز و رنگین، چای های عصرگاهی در تراس دلباز و باصفا که رو به سرسبزی و هوای تازه بود.
گلِ ساعت های رنگارنگ که دو طرف کوچه را پر می کردند و شکایت های پدر برای کنه بودن این گل.
تماشای برنامه های کودک در عصر های تابستان به همراه خواهرم و ذوق و شوق قبل از شروع شدنشان. نوشتن اسم کارتون ها که یکی از جذاب ترین بخش کودکی ام بود(حتی خیلی از کارتون ها را نگاه هم نمیکردم اما حتما باید اسمشان را مینوشتم😁)
حالا که به آن دوران فکر میکنم میفهمم استعداد و علاقه ام به نوشتن از همان زمان مشخص بود.
شکم درد های صبحگاهی هنگام رفتن به مدرسه؛ هر روزی که قرار بود معلم املا بگوید.
تعطیل شدن مدرسه و ماندن در خانه ی مادربزرگ تا زمانی که مامان و بابا از سرکار برگردند.
خوشحالیِ ،گرفتن مجله و یک ریز خواندنش از “ب” بسم الله تا پایان.
شادی جشن گرفتن برای روز معلم و دسته گل هایی که خواهرم با گل های توی حیاط درست میکرد تا برای معلمم ببرم.
نقاشی هایی که خواهرم برای املای تصویری برایم میکشید و من از نگاه کردن به آن تصویر در واقع باید املا مینوشتم.
املا هایی که معلم میگفت املای شب و من فکر میکردم حتما باید شب نوشته شوند🙈🤦‍♀️
مشق هایی که بعد از ظهر ها باید مینوشتم و برایم عذاب و زجری بود تا به پایان برسند.
کودکی ام پر بود از بازیگوشی و لذت… کودکی ای که هیچوقت دوباره تکرار نمیشود.
خوشحالم که قدر آن لحظات را دانستم و الان از فکر کردن به آن روزها احساس رضایت میکنم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *