همنشینی کلمات در یک گردهمایی باشکوه

گاهی خیلی بیشتر نوشتنم می آید طوری که دلم می خواهد زمین را گاز بزنم. بس که سر و صدا های ذهنم زیاد است و من نیز برای قاپیدن هر کدام از آن ها حریصانه و هراسان به این سو و آن سو می روم. نمی دانم چگونه باید تمامشان را از ظرف ذهنم خالی کنم. این ظرف گویا هیچوقت قرار نیست  خالی شود. دقت کردی وقتی یک ظرف لبریز می شود تمام مواد درونش به بیرون و جداره هایش سرازیر می شود و دیگر اسیر آن فضای تنگ نیست؟

شاید کلمات و حس های درونی ما هم وقتی لبریز می شوند و سر ریز می کنند همین اتفاق برایشان می افتد.

کلمات قهقهه زنان خودشان را به بیرون از جایی که هستند پرت می کنند و شوق آزادی آن ها را ناگهان روی صفحه ی یک کاغذ سفید پرت می کند. آیا کلمات روی کاغذ هم آزادند؟ آیا آن ها حق انتخاب دارند ؟ (اینکه در چه جمله ای و چگونه قرار گیرند.) وقتی خود را میان جملات و کلمات می بینند اولش می خواهند فرار کنند اما انگار به آن نقطه چسبیده اند و راه گریزی برایشان نیست . کم کم سعی می کنند با فضا آشنا شوند شاید چون مجبورند بپذیرند. به کلمات بغل دستی سلا م می کنند و ازشان می پرسند شما هم دلتان رهایی از آن زندان را می خواست؟

یکی حتما می گوید من نیز شبیه تو بودم اما دیگری می گوید من همیشه آزاد بودم و داشتم در استخری شنا می کردم که ناگهان کسی مرا فراخواند صدایش آشنا بود برای همین حاضر شدم تا در یک گردهمایی باشکوه حضور پیدا کنم.

به نظرم انتخاب با خودتان است که چگونه با شما برخورد کنند. وقتی کلمه ی بغل دستی ی این واژه صدایش را می شنود نگاهی عاقل اندر سفیه به او می اندازد و می گوید: به نظر من همه چیز به کسی که ما را روی کاغذ می آورد ربط دارد چون اوست که تعیین می کند کی کجا بنشیند و لاغیر. اما چیزی که مهم است قدرت آن فرد در به کار گیری از ماست. شاید ما در ذهن هر انسانی قرار گیریم اما هر کدام به نوعی متفاوت ازمان استفاده می کنند.  اصلا شاید ما در دایره ی واژگان یک فردی حتی وجود خارجی هم نداشته باشیم. این دیگر بستگی به سطح سواد و میزان استفاده از هر کداممان دارد.

بفرما شاهد از غیب رسید. حالا گوش بده خود نویسنده چی میگه.

من به همه ی شما در این گردهمایی احتیاج داشتم. چون وجودتان برایم خوشایند است . چه بسا اگر نبودید این متن شکل نمی گرفت. پس مقایسه ی شما با بغل دستی تان و واژگان دیگر که حالا حضور ندارند اصلا کار درستی نیست چون ممکن است در یک متن به شما نیاز داشته باشم و در نوشته ای دیگر اصلا فراخوانده نشوید. اگر حس کردید بی اختیار دارید از ذهنم لیز می خورید مواظب دست و پایتان باشید . آن زمان درست وقتی ست که من حال و شرایط خوبی ندارم. مثلا چیزی ناراحتم کرده یا از دست کسی غمگینم و در کل جسمی یا روحی شرایط مساعدی ندارم.

پس درکم کنید و شما را سریع به دیواره ی سفید کاغذ می چسبانم. گاهی درست ازتان استفاده نمی کنم. در جای اشتباهی قرار می گیرید و  شاکی می شوید. در نهایت بدانید همیشه برای ارزشمندید و گاهی برایم شبیه معجزه زیبا و بی نظیر و خارق العاده هستید. پس برای رهایی همیشه آماده باشید. در ذهن من که باشید زیباتر روی کاغذ جاری خواهید شد و حتی ممکن است واژه ای از قرار گرفتن در جمله ای و همنشینی با کلمات متفاوت به وجد بیاید که در ذهن هیچ کس تا به حال اینگونه زیبا جاری نشده باشد و چنین اعتماد به نفسی را دریافت نکرده باشد.

من قدرت کار کردن روی اعتماد به نفس واژگان را دارم تا خودشان را هیچوقت دست کم نگیرند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *