افرا، یا روز می گذرد

نمایشنامه ی افرا اثر بهرام بیضایی که سبک و سیاق متفاوتی داشت و با نمایشنامه هایی قبلا خوانده بودم فرق می کرد. هر شخص گویا فکر خودش و یا چیز هایی که از دیگران می شنود را برای من که مخاطب و خواننده ی کتاب هستم به صورت محاوره تعریف می کند.

مثل وقتی که یک نفر برایتان اتفاقی که از نزدیک دیده را تعریف می کند و از شخصیت ها هم نام می برد.

شخصیت های داستان، ادبیاتی کاملا متفاوت و منحصر به فرد داشتند طوری که از طرز استفاده از کلمات و نوع برخوردشان متوجه می شدی در چه سطح از طبقه ی اجتماعی و فرهنگی قرار دارند.

داستان حول محور شخصیت افرا می گردد. دختری بیست ساله که در آن محله ی کوچک معلم مدرسه است.

همه روی او جور دیگری حساب می کنند. افرا با مادر و خواهر و بردار کوچکش زندگی می کنند.

مادر افرا برای اینکه خرج خانه و زندگی شان را در بیاورد در خانه ی خانم شازده بدرالملوک کار می کند.

خانم شازده بدرالملوک یک پسر دارد به نام شازده چلمن میرزا که ساده و اندکی گیج و ویج می زند.

افرا دختری مهربان و فهمیده و سر به زیر است و در کل کار به کار کسی ندارد. جز همین رفت و آمد معمول از مدرسه به خانه و خانه به مدرسه.گهگاه از فروشگاه آقای اقدامی برای شاگردانش جایزه می خرد.

برنا برادرش هم شاگرد اوست و همکلاسی هایش به او می گویند خواهرت نمره ی بیشتری به تو می دهد و به نوعی پارتی بازی می کند اما در واقع اینطور نیست.

این محله یک دوچرخه ساز دارد که از قضا عاشق افرا می شود. همه از نگاهش می فهمد جز خود افرا که اصلا حواسش به این مسائل نیست.

افرا معلم خصوصی شازده نیز هست و به خانه شان می رود و به او درس می دهد. خانم شازده بدر الملوک از او می خواهد تا عروسش شود. اما از آنجایی که او نمی خواهد قبول کند می گوید یک پسر عمو دارم که دور از اینجا زندگی می کند و قرار است با هم ازدواج کنیم. این پسر عموی خیالی هم از آنجایی به ذهنش رسید که به شاگردانش گفته بود نامه ای به پسر عمویتان بنویسید.

افرا که این درخواست را قبول نمی کند به شازده بدرالملوک بر می خورد و می خواهد جوری آن ها را بچزاند.

یک روز که افرا به جای مادرش برای مستخدمی به خانه شان می رود آن ها مهمان دارند. آخر مهمانی هر کدام از میهمانان وسایلی که با خود داشتند را گم می کنند و او فکر می کند افرا دزدی کرده است.

از آنجایی که همان روز ها از فروشگاه هم دزدی شده انگشت اتهام سمت افرا گرفته می شود.

هنوز کسی مطمئن نیست اما اهالی محل و حتی شاگردانش را خبر می کنند تا او را هو کنند و بخاطر دزدی تنبیه شود. سرکار خادمی پاسبان محل مطمئن است که او همچین کاری نمی کند…

نمایشنامه ای کوتاه که دیالوگ های به جا و ماندگاری دارد و می توان یک روزه آن را خواند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *