چه بگویم. نمیدانم این روزها چگونه از احساسم بنویسم. حالم خوب است آنقدر که گاه تصور میکنم باید بنشینم و از غصه گریه کنم. میدانم خیلی ضد و نقیض است اما باید بگویم گاهی آدم نمیداند چگونه است. نه غمگین و نه خوشحال، فقط رونده و مستمرنده(این کلمه هم همینطوری بر زبانم جاری شد، مثلن یعنی کسی که ادامهدهنده است و استمرار دارد 🙂 ) خب باشد مثلن میخواهی بگویی من هم کلمه درستکن شدم. نه والا، نه بالله. من هنوز در ابتدای الفبای نوشتن گیر کردهام. مرا چه به واژهسازی، من همین که مشغول واژهبازی باشم معرکه است.
من با نوشتن معرکه به پا میکنم. من همچنان که مینویسم خودم را در آغوش میگیرم. من بینهایت بار به خودم گفتم گیر چی هستی وقتی میتوانی بنویسی.
راستش تحت تاثیر دورهی هفت کار هستم و مننامهها در ذهنم جریان دارد.
امروز هم بادگونه گذشت و نفهمیدم چه شد. آدم باید بفهمد چه میشود وگرنه حس میکند هیچ اتفاقی نیفتاده. اصلن تقصیر خودم است که از صبح نمینشینم بنویسم. و نوشتن یادداشت را میگذارم برای آخر شب. همان موقع که یادم میآید ای داد بیداد قرار بود امروز هم زیاد بنویسم، هم زیاد فیلم ببینم. هیچکدام را انجام ندادم. البته نوشتم اما کم. فیلم که اصلن ندیدم. الان هم با خودم لج کردهام. کتری را روی گاز گذاشتم و دارم تند و تند مینویسم. مادر هم مدام صدایم میکند و میگوید بیا کتری جوش اومد. من هم برای بار سوم میگویم الان میرم. شاید این بار بله را بگویم و تمام. چون برای بار سوم میگویم آیا وکیلم شما را از نوشتن جدا کنم و به سوی کتری در حال ترکیدن بکشانم و برای آخر شب آب ولرم و عسل بخورم؟
ساعت ۲۳:۴۸| رفتم کتری را آرام کردم. آبجوش را در لیوان ریختم. دو قاشق عسل و کمی آبلیمو به آن اضافه کردم. و آمدم ادامه بدهم. راستش نمیتوانم به نوشتن نه بگویم. هر چه باشد ما تازه پیوندمان با هم عمیق شده است. تازه دارم هم خودم را بیشتر میشناسم و هم او را.
دورهی سایت نویسنده هم که عشق من است. اصلن با آن یکشنبهها و چهارشنبههایم رنگ و بوی ویژهای گرفته است. با اینکه هر بار که میخواهم تمرینش را انجام دهم، ذهنم دچار فشاری عجیب میشود تا بتواند مسیرش را پیدا کند. وقتی شروع میکنم دیگر کسی جلودارم نیست و اینگونه مقالهای دیگر متولد میشود.
مقالهی امروز هم ایشان بودند:
آخرین دیدگاهها