ساعت جلسه۱:۴۰ شب| امروز بعد از مدتها به خانهی روستایمان آمدیم. دلم برای اینجا تنگ شده بود. مخصوصن برای کتابخانهام. چون در اتاق آن خانه جا نداشتم، کتابخانهام را اینجا گذاشتم و هر کتابی را که میخوانم به اینجا منتقل میکنم.
امروز با ذوق چند کتاب خوانده شده را در قفسه چیدم. از خودم فیلم گرفتم. کتابهای گلی ترقی را بعد از مدتها برداشتم و نگاهی بهشان انداختم. تصمیم گرفتم از خودم فیلم بگیرم و معرفیشان کنم. ویدیوها را در استوری گذاشتم. خودم که حس خوبی داشتم. مثل اینکه خیلیها از این مدل معرفی کتاب خوششان آمد. پس تکرارش میکنم.
در حال نوشتن مقاله بودم که خوابم آمد. چون صبح ساعت هفت بیدار شدم و باشگاه رفتم. برای همین خسته بودم. دو ساعت خوابیدم.
ساعت ۹ جلسهی اول دورهی هفت کار شروع شد. کتاب اتوپرتره را بهمان معرفی کرد و کمی از آن خواند. شیوهی روایتش جالب بود. بعد به همان شیوه یک ربع با هم نوشتیم.
بخشی از تمرین من
- من آدم حساسی هستم.
- من دلم میخواهد از صبح تا شب کتاب بخونم.
- من عاشق کتابهایم هستم.
- من گاهی خودم را سرزنش میکنم.
- من رنگ بنفش را دوست دارم.
- من همیشه راست میگویم.
- من از دروغ متنفرم.
- من از آدمهای فرهیخته و اهل مطالعه خوشم میآید.
- من شنوندهی خوبی هستم.
- من با نوشتن به آرامش میرسم.
- من یک دختر روستایی هستم.
- من دلم میخواهد راحت بتوانم به همه ابراز احساسات کنم.
- من ابروهای پرپشتی دارم.
- من به استقبال تجربیات تازه میروم.
- من از کودکی دلم میخواست دوستان زیادی داشته باشم.
- من بلدم حال خودم را خوب کنم.
- من از بچهها حس خیلی خوبی میگیرم.
- من صدای منهای درونم را میشنوم.
- من خودم را در آغوش میگیرم.
- من تنهایی را دوست دارم.
دورهی سایت نویسنده باعث شد که آنقدر مقالهی شخصی بنویسم که دیگر رس تجربیاتم کشیده شود. تصور میکنم باید بنشینم برای انجام کارهای جدید برنامهریزی کنم. احتمالن باید بروم بنایی، نجاری، نقاشی، خیاطی و چه و چه را یاد بگیرم و سفر به ماه و مریخ را در تجربیاتم جا بدهم که نوشتههایم پر و پیمانتر شوند.
دلم میخواهد روزی به جایی برسم که آنقدر تجربه برای نوشتن و بیان کردن داشته باشم که وقتی به موهای سفیدم در آینه نگاه میکنم فقط لبخند بزنم.
آخرین دیدگاهها