یک جرعه حرف با آگاهی

دنبال نوشته‌ و یادداشتی می‌گردم تا بتوانم بر قول هر روزم، که گذاشتن پست جدید در سایت است، پایبند باشم. میان دفترهایم می‌گردم تا بتوانم چیزی در خور شان شما خوبان همراهم پیدا کنم.( الکی مثلن هزار نفر هر روز توی سایتم منتظرن تا من یه متنی هوا کنم(خنده‌ی حضار))

باورم نمی‌شود همین چند ماه اخیر چیزهایی به این خوبی می‌نوشتم. انگار خودم نبودم. یا شاید الان خودم نیستم. چه می‌دانم آدم‌ها عوض می‌شوند دیگر. زمانه آدمی را آنقدر به در و دیوار وجودش می‌کوبد که معلوم نیست در آخر از ما چه می‌ماند. البته این روزها سخت مشغول خودشناسی و خودسازی هستم.

انگار می‌خواهم دیوارهای وجودم را آرام آرام خراب کنم و چیزهای بهتری را جایگزین آن کنم.

آگاهی

آگاهی با وجود دردناک بودن، انسان ساز هم است. برای اینکه کارخانه‌ی انسان‌سازی فعال بماند باید تا ابد به دنبال یادگیری و آگاهی باشیم تا جا نمانیم و له نشویم. البته آنکه بیشتر می‌داند بیشتر در خطر است و رنج می‌برد.

عیبی ندارد بگذار دانایی ما به جهت‌های خوبی کشیده شود. شاید عده‌ای همیشه در پی ساختن ظاهر خود باشند و شبانه روز به این فکر کنند که فردا ناخنم را چه رنگی بزنم یا روی بدنم چه اشکالی را تتو کنم اما برای من این چیزها اهمیتی ندارد یا حداقل اهمیتشان در درجه‌ی دوم است مگر اینکه کاری معمولی و ضروری باشد.

برای من ساختن درونم اهمیت بیشتری دارد. اینکه بفهمم کجا هستم و چرا هستم. باید در این عالم چه‌کاری انجام دهم و تهش قرار است به کجا برسم؟

گاهی دلم می‌خواهد تمام کتاب‌های چهان را ببلعم بس که تشنه‌ی آگاهی‌ام. هر روز که بیشتر می‌خوانم انگار بیشتر می‌فهمم که هیچ نمی‌دانم. باید بیشتر بخوانم. و این روند دیوانه کننده ادامه دارد که چرا من توانایی خواندن همه‌ی کتاب‌های جهان را ندارم. بعد که موقع خواندن می‌شود فقط دقایقی دوام می‌آورم انگار می‌خواهم سراغ‌ کارهای مختلف بدوم. از خودم می‌پرسم چرا با برنامه‌ی بهتری پیش نمی‌روی تا بتوانی هر روز ساعات بیشتری را صرف مطالعه کنی؟

شرمنده‌ی آن مجنون درونم می‌شوم و می‌گویم از فردا بهتر عمل می‌کنم. چه کنم که هر روز همان آش است و همان کاسه. هم کاسه باید عوض شود هم آش. همه چیز به خودمان بستگی دارد. فردا یا امروزش با ماست. پس منتظر چه می‌مانیم؟

***

امروز سه فصل از کتاب در باب زبان و زبان‌شناسی را خواندم و نیمی از داستانی که در کتاب سنگر و قمقمه‌های خالی از قبل مانده بود را هم خواندم تا به داستان بعدی برسم. اما باز هم چیزی در درونم می‌گوید کم خواندی. بیشتر بخوان تا بتوانی بهتر بنویسی. می‌گویم چشم، شاید از همان چشم‌هایی‌ست که برخی از افراد برای اینکه دهان کسی را ببندند بر زبان می‌رانند و هیچوقت هم انجامش نمی‌دهند و به فراموشی می‌سپارند.

اما من آدم وظیفه‌شناسی هستم و دلم می‌خواهد رفاقت را به حد اعلایش برسانم.  راستی ذوق یادگیری چیزهای جدید همیشه در وجودم جریان دارد و تک تک ‌سلول‌هایم را به وجد می‌آورد.

مثلن دیشب که کلمه‌ی یولداش را از صبا یاد گرفتم و او برایم درباره‌ی این واژه‌ی ترکی توضیح داد خیلی برایم لذت‌بخش بود. یولداش یعنی همراه، رفیق.

نوشته‌های زیادی در دفترم هست که باید سر و سامانی بهشان بدهم و بعد اگر خوب بودند اینجا منتشرشان کنم. امروز هم به نوشته‌هایم نگاهی انداختم و گفتم به نظر می‌رسد این چندان برای منتشر شدن خوب نباشد و همین حس باعث شد که این چند خط را بنویسم. البته فکر کنم اگر آن یادداشت را می‌گذاشتم بهتر بود.

ممنونم که تا اینجا آمدی و خواندی. امیدوارم وقتت پربرکت باشد.

مطالب مرتبط

6 پاسخ

  1. یولداش خیلی ازت ممنوم که امروز برامون نوشتی. یعنی من داشتم زجر کش می‌شدم از خواب و نتونستم گزارش امروزم رو بنویسم و منتشر کنم. پس به خودم گفتم که می‌رم سایت بچه ها رو بخونم، بعد بگیرم بخوابم و فردا گزارش امروزو منتشر کنم، اما خوندن نوشته‌های پرمغزت خوابو از چشمام پروند و گفت باید بری یه پاراگراف دیگه بنویسی حتا اگه منتشرش نکردی. خیلی قشنگ می‌نویسی خیلی.
    راست زهرا سه تا چیز مهم در مورد کتاب خوندن:
    اول. به خودت سخت نگیر.
    دوم. به خودت سخت نگیر.
    سوم. به خودت سخت نگیر.
    از کتاب خوندن بی‌نهایت لذت ببر و مطمئن باش بعدش جوری میفتی توی سرازیری که دیگه اصلن فرصت نمی‌کنی از خودت بپرسی که کجای برنامه‌ام مشکل داشت که به مقدار کافی کتاب نخوندم. البته که اگه دوست داشتی اینکارارو بکن اگه نه، رد شو و برو سطرهای بعدی.
    راستی چرا میمون ذهنم این دوتا جمله‌ای که نوشتی رو خیلی دوست داره و تصمیم گرفته که به زور دستشونو بذار تو دست هم:
    هم کاسه باید عوض شود هم آش.
    فردا یا امروزش با ماست.

    1. ممنونم از قوت قلب و انرژیت صبااا🥰💜 آره به خودم خیلی سخت نمی‌گیرم فقط دلم میخواد بتونم زمانم رو بیشتر مدیریت کنم و البته حسم رو برای خوندن بیشتر کنم.
      میمون ذهن😅
      این جمله یهو به ذهنم رسید و خودمم خوشم اومد ازش.

  2. تاواریش هم و دروگ هم تو زبان روسی همعنای دوست و رفیق هستند و من تاواریش رو خیلی دوست دارم مثل یولداش بدجور به ادم می چسبه.
    در باب این بند
    عیبی ندارد بگذار دانایی ما به جهت‌های خوبی کشیده شود. شاید عده‌ای همیشه در پی ساختن ظاهر خود باشند و شبانه روز به این فکر کنند که فردا ناخنم را چه رنگی بزنم یا روی بدنم چه اشکالی را تتو کنم اما برای من این چیزها اهمیتی ندارد یا حداقل اهمیتشان در درجه‌ی دوم است مگر اینکه کاری معمولی و ضروری باشد.
    باید بگم که این جماعت ظاهر ساز مرتب به فکر این هستند که ما رو به راه خودشون بکشن و ما هم ممکنه گول بخوریم و به راه اونا چند صباحی بریم اما ما هرچقدر سعی می کنیم اونا رو به راه کتابخوانی و اصلاح درون و خودسازی بکشونیم، اونا با ما همراه نمی شن و نمی دونم این اشکال از ماست یا از اونا
    به هر جال که من دیگه سعی کردم دست از ارشاد اونا بردارم. اما اونا دست از ارشاد من بر نمی دارن و تا کف گیر من رو به ته دیگم نرسونن ول کنم نیستن.

    1. چه جالب، ممنونم که گفتید☺
      آره کسی که خودش نخواد تغییر کنه هر چقدر بهش بگی هم بی‌فایده‌ست پس به نظرم اگه یه بار گفتیم و فایده نداشت دیگه نباید خودمونو درگیر کنیم. حداقل خودمون بتونیم مسیر درست رو در پیش بگیریم و نسل‌های بعد رو هدایت کنیم خیلی کار کردیم.

  3. سلام سلام زهراگلی (ایموجی قلب) با کلیک راست ایموجی نمیهش واسه من.
    چند روز بود نبودم اما امروز گفتم آقا یعنی نه گفتم زهرا بالا
    امروز میری سایت زهرا گلی رو خوب دور میزنی، گلی میچینی، کلمه ای ور میداری میای و نظر پر پیمون براش مینویسی که وقتی اومد اینجا فکش بیفته، مثل اون آدم سبز رنگه بود کارتونش یادم نیست اسمش، فکش می افتاد رو خیلی یادمه،. اون منظورمه، از اتاق فرمانم که همیشه این موقع ها یکی کمک میرسونه خبری نیست.

    من قبلن اینو گفتم بازم میگم ، متانت تو کلامتو دوست دارم، آرامشی که داری انگار همینجوری که حرفاتو میزنی یه شربت بهار نارنج آرامبخش هم بدون اینکه متوجه بشیم میریزی تو گلومون.

    زهرا منم تشنه مطالعم و وقت کم میارم، اما باید برنامه داشت و حتی شده خر از کتابی که قراره بخونیم رو بخونیم اینجوری تو برنامه مطالعمون میمونیم.
    اما نکته مهم :
    تعداد کتابا مهم نیست عمق مطالعمونه
    دیرو زاتفاقن سر سفره حرف مطالعه شد گفتم من که عاشق مطالعم و … بابا گفتن خب این همه کتاب خوندی چی ازشون یاد گرفتی؟
    آب دهنمو قورت دادم و گفتم سعی میکنم عمیق بخونم و چیزایی که خوندم رو مرور کنم و به کار ببندم تا مثمر ثمر بشه وگرنه که بله این همه کتاب بخونی و هیچی بهت اضافه نشه عمقی، وقت کشیه.

    1. سلام به زهرای عزیز و مهربونم
      خوشحالم که اینجایی و منتظر دیدگاهت بودم.
      آخ چه خوبه که براتون شربت بهارنارنج هم میارم با نوشته‌هام. قندها در دلم آب گشتند.

      آره موافقم. همیشه به خودم گوشزد می‌کنم که ببین تعداد کتابا مهم نیست. مهم اینه از هر کتاب چه چیزایی یاد می‌گیری و چقدر روت تاثیرگذاره و میتونی منتقلش کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *