زندگی، یک بازی بچگانه است!

زندگی همه اش بازی است.بچه ها با ترکه بازی می کنند و چوب و بادبادک.بزرگ ها با فکر هایشان،فرقش این است که بچه ها جدی می بینند بزرگ ها جدی می گیرند.بزرگ ها به بچه ها می خندند و بچه ها بزرگ ها را قهرمان می دانند.

پاراگراف اول کتاب غصه ای و قصه ای، نوشته ی محمود کیانوش

 

شاید بچه ها دارند کار درست را انجام می دهند که آنقدر از بازی هایشان لذت می برند که دنیایی منحصر به فرد برای خودشان می سازند. آن دنیایی که بزرگ تر ها برای خود می سازند خیلی از اوقات بیشتر گیرشان می اندازد.

زندگی را پیچ در پیچ و ملال آور می کنند. متوجه نیستند که چگونه از یک مسیر ناآشنا سر در آوردند.بعد گم می شوند. غریبه ها دورشان را می گیرند. آنوقت است که چشم می گردانند تا یک آشنا پیدا کنند که دستشان را بگیرد.

بزرگ ها همه چیز را جدی می گیرند میان جمع گریه نمی کنند اما دلشان پر غصه است و صورتشان نشان از یک دل تنگ دارد. دلی که هوای کسی را کرده اما غرورشان اجازه نمی دهد پا پیش بگذارند. حداقل یک زنگ بزنند و حرفی بزنند تا گره از دلشان وا شود.

بچه ها همه چیز را جدی می بینند برای همین از لحظه لحظه زندگی ناخودآگاه استفاده می کنند. نمی خواهند وقتشان وسط بازی گرفته شود و حتی برای دستشویی رفتنشان هم تعلل می کنند بعد که مادر دعوایشان می کند، آنقدر بلند به گریه می افتند گویا تیر خورده اند.

بچه ها برای اسباب بازی هایشان نقش پدر یا مادر دارند. درست زمانی که بزرگتر می شوند همه ی این ها را فراموش می کنند. توی گوششان می خوانند دیگر بزرگ شدی نباید گریه کنی و آن ها کمتر اشک می ریزند یا پنهانی این کار را می کنند. در شادی های بچه ها خبری از فکر های آشفته نیست. آزاد و رها فقط در لحظه به سر می برند. اما بزرگ ها حتی در شادی هایشان رگه هایی از غم را می توانی ببینی. همه که می روند و بزرگ ها تنها می شوند، دیگر زمان آن است که ببینند با خودشان چند چندند.

گاهی کم می آورند. گاهی هم یاد کودکیشان می افتند . برای بی دغدغه بودن دلشان تنگ می شود.با  نوه شان که بازی می کنند انگار چشمانشان می خندد شاید دوباره دارند کودکی می کنند و دلشان نرم و لطیف می شود. درست شبیه بچه ها.

بچه ها یادشان نمی رود که چه قولی بهشان دادی. اگر دوباره تو را ببینند می گویند فلان چیز را برایم خریدی و کسی هم ناراحت نمی شود و همه می خندند. اما بزرگ ها اگر چیزی را به کسی یادآوری کنند که قرار بود بهشان بدهد با خود می گویند عجب آدمی است.بزرگتر ها همه چیز را سخت می گیرند اما بچه ها آسان رد می شوند.

کاش دوباره کودکی کنیم یا حداقل کودک درونمان را فراموش نکنیم که با ما قهر کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *