جرئت پیدا کردن

فراموش نکن که هستی با وجود تو معنا می یابد و هر آنچه در درونت هست نشان از هستی دارد. خودت را دست کم نگیر. روی شاخسار بینهایت ها بنشین و سعی کن پرواز کردن را یاد بگیری. پرندگان را دیدی وقتی می خواهند از همان اول پرواز کردن را یاد بگیرند به مکانی کم ارتفاع می روند تا اگر پرت شدند آسیبی نبینند.

کم کم می پرند، بال می گشایند. مدتی بعد به خود جرئت پرواز در ارتفاع بالاتر را می دهند.

راستی خیلی از کار ها جرئت می خواهد و سخت است از درون این را بپذیری و بگویی من شجاعم و جرئتش را دارم چون زبانی تاثیری ندارد باید از اعماق وجودت بخواهی.

انیمیشن لوکا

چند وقت پیش انیمیشن لوکا را دیدم. انیمیشن درباره ی یک موجودی بود که با خانواده اش در دریا زندگی می کرد.

او دلش می خواست دنیای بیرون از آب را ببیند. برای اولین بار کمی می ترسید چون پدر و مادرش می گفتند تو حق نداری پایت را از آب بیرون بگذاری اما او کنجکاوتر شد.

روزی در دریا یک سری ابزار دید که از بالا در دریا پرت شده بودند، برایش جذاب بودند آن ها را جمع کرد.

همینطور که داشت فکر می کرد ناگهان کسی با لباس زیر دریایی به سمتش رفت. او ترسید و عقب عقب رفت.

فکر کرد انسانی وارد محیط زندگیشان شده و قصد جانشان را دارد.

اما ناگهان آن موجود لباسش را در آورد و گفت نترس منم شبیه خودتم و سریع وسایلی که او گوشه ای جمع کرده بود را برداشت و به سمت بالای آب رفت.

لوکا بار هم کنجکاو شد و آهسته به بالای آب حرکت کرد. اولش خارج شدن برایش سخت بود. آن موجود که اسمش آلبرتو بود دستش را گرفت و به بالا کشید. ترسید و اولش مانند ماهی ای که از آب خارج می شود، بدنش دچار پرش های بزرگ و کوچکی شد. کم کم خوب شد. راه رفتن بلد نبود و آلبرتو به او یاد داد.

آن ها وقتی از آب خارج می شدند سریع بدنشان واکنش نشان می داد و از یک موجود دریایی به انسان تبدیل

می شدند و دیگر کسی نمی فهمید آن ها موجوداتی دریایی هستند. فقط آب آن ها را دوباره به حالت اولیه

برمی گرداند و آن ها را لو می داد.

آن دو با هم دوست شدند و وارد شهر شدند. آنجا موتور وسپا که دیدند لوکا سخت عاشقش شد.

قرار بود بزودی مسابقه ای آنجا برگزار شود و جایزه اش یکی از همین موتور ها بود. آن ها هم به کمک دختری

در آن مسابقه  شرکت کردند و با هم یک گروه شدند.

داستانی طولانی دارد اما تا همین جا گفتم تا بگویم بعضی کار ها که ما جرئتش را پیدا نمی کنیم بخاطر آن است که از کودکی چیزی باعث شد که برایمان بد و ناشناخته بماند و خانواده اجازه ندادند تا انجامش دهیم؛

البته که آن ها هم خیر خواه ما هستند و نمی خواهند ما در خطر بیوفتیم اما در بعضی موارد نیاز است ریسک کنیم.

باید برای جرئت پیدا کردن تلاش کرد!

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *