کتاب خواندن

۳ سوال مهم درباره‌ی کتاب خواندن که جرات پرسیدنشان را نداشتید

در این روزگاری که عده‌ای برای کتاب خواندن هیچ وقتی باز نمی‌کنند، بعضی‌ها هستند که مشتاقانه در هر لحظه‌ای که گیر می‌آورند کتابی از کیفشان بیرون می‌کشند و با ولع شروع به خواندن می‌کنند. گویا دارند یک خوراکی خوشمزه را به خورد روحشان می‌دهند. در این جریان دوپامین، اکسی‌توسین و اندورفین ترشح شده که باعث می‌شود حس سرخوشی و لذت در وجودمان افزایش پیدا کند.

وقتی مغز ورود این هورمون‌ها را می‌بیند سریع دستور می‌دهد:« این چرخه باید تکرار شود.» چون داریم لذت می‌بریم، کم کم کتاب‌ خواندن به یک عادت خوب تبدیل می‌شود که هر روز ولو برای دو دقیقه چند خط می‌خوانیم تا کیفمان کوک شود.

چه کتاب‌هایی بخوانم؟

کتاب خواندن می‌تواند از ما آدمی متفاوت بسازد در صورتی که چیزهای خوبی بخوانیم. بعضی از افراد فکر می‌کنند هر کتابی بخوانند مفید است. در حالی که این اندیشه از بیخ و بن غلط است. آیا شما حاضرید غذایی که هیچ سودی به بدنتان نمی‌رساند یا کپک زده و خراب است را بخورید؟

پس به نفعتان است به روحتان هم هر چیزی را ندهید. کسی که هر چه دستش می‌رسد را می‌خواند دارد به روحش خیانت می‌کند. گاهی ممکن است آن چیزهایی که می‌خواند برایش جذاب هم باشد اما به چه قیمتی؟ بهتر نیست از این زمان و نعمتی که بهمان داده شده به شکلی استفاده کنیم که بعدن حسرتش را نخوریم؟ پس گاهی برای انتخاب کتاب‌هایی که می‌خوانید وسواس به خرج دهید. ولی این باعث نشود که در خواندن دچار کمالگرایی شوید و مدت‌ها دنبال کتاب مناسبی بگردید اما پیدایش نکنید. تا کتابی پیدا کردید که می‌تواند بهتان چیزی اضافه کند را بخوانید.

شاید کتابی که در حال حاضر برای من خواندنش ضروری و مفید باشد برای شما اهمیتی نداشته باشد. ما آدم‌ها بسته به موضوعی که نیاز امروزمان است و چیزی که دانستنش شگفت‌زده‌مان می‌کند کتاب‌ها را انتخاب می‌کنیم. شاید افرادی فقط برای سرگرمی کتاب می‌خوانند ولی آن‌ها هم با انتخاب رمان‌های خوب می‌توانند چند پله از کسانی که کتاب نمی‌خوانند آگاهی بیشتری بدست بیاورند و در زندگی‌شان از آن نکات استفاده کنند.

از اینکه تصور کنید که خواندن رمان و داستان برای افراد بیکار است و کتاب خواندن یعنی خواندن کتاب‌های روانشناسی و توسعه فردی سخت در اشتباهید. شما هنوز چیزی از جادوی داستان‌ها نمی‌دانید وگرنه به داستان پناه می‌آورید و شگفت‌زده می‌شوید از دیدن خودتان درون شخصیت‌های کتاب‌ها. پس حتمن امتحان کنید تا متوجه شوید وقتی از داستان حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم.

با کتاب‌های نخونده‌ام چکار کنم؟

حتمن شما هم مثل من کلی کتاب نخوانده دارید که هر روز چشمتان بهشان می‌افتد و نمی‌دانید چه بلایی سرشان بیاورید. دست نگه دارید. ابتدا قشنگ به همه‌شان نگاه کن. حتا می‌توانی قربان‌صدقه‌شان هم بروی اما بهشان رو نده چون می‌آیند سوارت می‌شوند که مرا بخوان، مرا بخوان.

سپس همه‌ی این کتاب‌ها را لیست کن. ببین دلیل‌ات برای خریدش چه بود؟ شاید هم آن‌ها را هدیه گرفته باشی.

بعد از خودت بپرس چرا هنوز نخواندم؟ جلوی آن کتاب به این سوالات پاسخ بده.

با این کار متوجه می‌شوی که چند کتاب نخوانده داری و چرا هنوز نخواندی. این آگاهی جلوتر خیلی می‌تواند کمک‌ات کند.

این را بگویم که قرار نیست تمام کتاب‌های نخوانده را بخوانی. خیالت راحت. شاید نیاز باشد بعضی از کتاب‌ها را برداری و فقط یک فصلش را بخوانی و به بقیه فصل‌هایش نیاز نداشته باشی.

ممکن است متوجه شوی بعضی از کتاب‌ها الان به دردت نمی‌خورد و بخواهی دست دوم بفروشی یا به کتابخانه‌ای ببخشی.

 

چطور کتاب‌هایم را اولویت بندی کنم؟

حالا از خودت بپرس به چه کتاب‌هایی علاقه داری و چه کتابی برایت مفید است؟

به هر کدام از کتاب‌ها طبق علاقه و فایده از صفر تا پنج امتیاز بده. در واقع علاقه و فایده دو ستون جدا از هم باشند و امتیاز متفاوتی می‌توانند داشته باشند. به علاقه ضریب یک بده. به فایده ضریب سه. بعد از ضرب، دو عدد بدست آمده را با هم جمع کن تا امتیاز آن کتاب بدست بیاید.

اینطوری ذهنت سازمان‌دهی می‌شود. متوجه می‌شوی کدام کتاب‌ها اولویت بالاتری برایت دارند و به ترتیب چه کتابی را باید بخوانی.

بعد از اولویت‌بندی باید به این نکته توجه کنیم که هر کتابی را به شیوه‌ی خاص خودش باید بخواند. اینطور نباشد که کتاب داستانی را با کتاب فلسفی شبیه هم بخوانیم چون فهمشان متفاوت است.

 

«هر کتاب اسکلت و طرحی دارد که در میان مطالبش پنهان است. کتابی که در دسترس شما قرار می‌گیرد و درباره آن هیچ‌گونه شناختی ندارید، به مثابه اسکلت انسان است که ابتدا با گوشت و پوست سپس سراپا با لباس پوشیده شده باشد. برای رسیدن به ساختار اصلی و محکمی که در زیر این سطح نرم قرار دارد نباید لباس را از تن درآورد و گوشت‌ها را پاره پاره کرد. بلکه باید کتاب را با چشمانی نافذ همچون اشعه ایکس خواند، زیرا فهم ساختار کتاب برای درک آن ضروری است.»

از کتاب «چگونه کتاب بخوانیم»

 

کتاب‌های نیمه‌کاره، باری روی دوش

چند سال پیش بیشتر رمان و داستان می‌خواندم اما چندان به این توجه نمی‌کردم که دنبال چه آثاری بروم. عادت داشتم از مجله تا کتاب، هر چه گرفتم را از ب بسم‌الله تا آخرش را بخوانم وگرنه روی مخم می‌رفت که چرا فلان قسمت را نخواندم. اگر یک قسمت را جا می‌گذاشتم، انگار قرآن غلط می‌شد. اما خواهرم برعکس من بود. هر جایی از مجله یا کتاب را که خوشش می‌آمد را برمی‌داشت و ناگهان از وسطش می‌خواند. برایش مهم نبود که بقیه را بخواند یا نه.

فکر می‌کردم کار من خیلی درست است و آدم هر چیزی که می‌گیرد باید کل‌اش را بخواند. بالاخره برایش پول داده و اگر چیزی جا بماند از دست می‌دهد.

تا همین دیروز نمی‌توانستم کتابی را نصفه و نیمه رها کنم چون شبیه باری می‌شد روی دوشم و اذیتم می‌کرد. کتابی جدید شروع می‌کردم اما سنگینی نیمه‌کاره رها شدن کتاب‌ها همچنان همراهم بود.

البته خیلی کم پیش می‌آمد کتابی نیمه‌کاره بماند اما گاهی ولع خواندن کتاب‌های مختلف باعث می‌شد یکی را مدتی کنار بگذارم و نرسم که بخوانم. از خیلی‌ها شنیده بودم که اگر کتابی، فیلمی یا هر چیزی باب میلت نبود ادامه نده چون ارزش عمر و وقتت بیشتر از این‌هاست.

گوشم بدهکار نبود چون از کودکی این عادت در من شکل گرفته بود و رها کردنش اذیتم می‌کرد. وقتی کتابی زیاد برایم جذاب نبود با خودم می‌گفتم: عیبی نداره حداقل الان که براش هزینه کردم یه بار بخونمش تا وقتی توی کتابخونم می‌بینمش خیالم راحت باشه این کتابم خونده شد. انگار تیکی توی ذهنم می‌خورد و سبک‌بال به سمت کتاب بعدی می‌رفتم.

برچسبی روی ذهن

تا همین چند وقت پیش کم کم توانستم این عادت را کمرنگ کنم اما انگار هنوز از من جدا نشده بود و شبیه برچسبی روی ذهنم باقی مانده بود. نیاز بود آن را بکنم و دور بیندازم.

این را وقتی فهمیدم که مشغول دیدن سریالی بودم که زیاد تعریفش را از بقیه شنیدم. چند قسمت دیدم اما چنان که باید جذبم نکرد. ادامه دادم چون می‌خواستم بدانم این همه تعریفش را می‌کنند و چند بار هم به تکرار آن را تماشا کردند، آیا قرار است بالاخره یک جایی از آن مرا هم به وجد بیاورد؟

این مسئله را با یکی از دوستانم که با هم نامه‌نگاری می‌کنیم مطرح کردم و او گفت درست برعکس من است و اگر چیزی برایش جذاب نباشد خیلی راحت آن را رها می‌کند. خیلی ساده گفت ولش کن. قرار نیست هر چیزی که بقیه خوششون میاد تو هم خوشت بیاد و تا ته بخوای ببینی.

تلنگری به ذهنم خورد. از آن روز کم کم برچسب این عادت از ذهنم جدا شد. بار کتاب‌های نیمه‌کاره را روی زمین گذاشتم و به خودم گفتم: عیبی نداره شاید بعد از یه مدت بازم خواستی ادامشون بدی. اگه هم ادامه ندادی مشکلی نیست.

مطالب مرتبط

2 پاسخ

  1. خط اول مقاله‌تو که خوندم، به خودم گفتم کتابا هم مثل آدمان. پس وقتی کمال همنشین در تو اثر می‌کنه، قطعا کمال کتابا هم در من اثر می‌کنه.

    تازگیا از کتاب نبرد هنرمند خیلی توسگ اومد و دوست دارم هر روز بخونمش. از بورخس هم خیلی خوشم میاد، احساس می‌کنم یه رگه از بورخس در منه یا برعکس. جالب بدونی بورخس خودش رو از بورخس جدا می‌دونه. اصلا فوق‌العاده‌س. پیشنهاد می‌کنم هزارتوهای بورخس رو بخونی.

    زهرا من اصلا تصور نمی‌کنم خوندن رمان واسه آدمای بیکاره. چه کارز مهم‌تر از ادبیات که پناه جان و مایه‌ی آرامش روانه؟ پس برای ساختن یه زندگی خوب، حتما باید رمان بخونیم.

    از پیشنهادهایی که واسه خوندن کتاب‌ها دادی خیلی ممنونم، حتما از خودم دلیل نخوندن کتابا رو می‌پرسم. فقط یه پیشنهاد؛ بیا و ضریب علاقه رو نیار پایین. خیلی وقتا اون تصوری که از فایده داریم، طبق شنیده‌هامونه نه نیاز واقعی ما. اما علاقه از زبون روح ماس و اون خیلی بیشتر ما رو به هدف‌مون نزدیک‌تر می‌کنه.

    به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره کردی، نمی‌شه کتاب فلسفی رو مثل رمان خوند. اصلا صفحه‌‌ی اول رمانو که باز می‌کنی، یهو به خودت میای و می‌بینی که کل کتاب رو تموم کردی.

    ممنون بابت معرفی کتاب. خیلی کتاب خوبیه، هی می‌خوام برم بخرم، می‌رم یه کتاب دیگه می‌خرم به‌جاش.

  2. زهرا🥲 بسیار لذت بردم از خوندن مطلب تازه سایتت👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻چقدر نکات خوبی گفتی👏🏻👏🏻👏🏻و بحث اخر عالی بود خوشحالم که تونستی رها کنی و به قول خودت بار روی شونه‌هات رو زمین بذاری👏🏻👏🏻👏🏻😍😍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *