در جستجوی زمان از دست رفته نام رمانی چند جلدی است که خیلی اسمش را شنیدم. اسم خیلی جالبی دارد. دوست دارم آن را بخوانم.
ما آدمها خیلی از اوقات در جستجوی زمان از دست رفتهایم و همینطور که جستجو میکنیم زمان حال را هم از دست میدهیم و این اصلن به نفعمان نیست. به نظرم آدم باید حواسش را جمع کند و ببیند چه میخواهد. بعد در جهت آن پیش برود. وقتی متوجه شدی که زمانت را از دست دادی دیگر در پی این نباش که چرا و چگونه. چون هر چه بیشتر پیاش را بگیری زمان بیشتری از دست میرود.
ما زیادی خودمان را در بطن زمان و مکان زندانی کردهایم. ساعت برایمان تبدیل به یک بت شده و ما را مجذوب خود کرده. مدام به اعداد رویش چشم میدوزیم تا چیزی را از دست ندهیم. این ساعت مدور قرار است ما را به کجا ببرد. مفهوم روز و ماه و سال چیست. آیا باید باور کنیم که زمان دارد همینطور که جلوتر میرویم تمام میشود. آیا زمان با ساعت معنا میشود؟ به نظر میرسد زمان یک چیز خطی است و همینطور پیش میرود و انسانها برای اینکه برایشان قابل درک باشد و بدانند الان کجای زمانند ساعت را اختراع کردند.
چه کسی برای اولین بار ساعت را ساخت؟
او آن هنگام که ساختن ساعت به ذهنش رسید داشت به چه چیزی فکر میکرد. آیا ذهنش درگیر شده بود که چرا چیزی از زمان نمیفهمد؟ شاید همه چیز برایش بیمعنا شده بود برای همین این فکر به سرش زد. حتمن ایدههای مختلفی به ذهنش رسید و سوالاتی را از خودش پرسید. شاید به سختی این کار را انجام داد تا به همه بگوید ما هم میتوانیم زمان را در کف دستمان بگیریم تا او از ما جلو نزند.
و البته اینکه اسم ساعت را چه کسی روی این ابزار گذاشت؟ این هم موضوع جالبیست. برای من که عاشقانه در پی یافتن ریشه کلمات هستم و میخواهم کلکسیونی از واژگان داشته باشم که ریشهشان به چیزهای جالبی میرسد. پس همین الان از زمانت بیشترین بهره را ببر و دنبال این نباش که دیروز چه شده و فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد. ما آزادیم در لحظه به چیزهایی که میخواهیم برسیم. ما آزادانه در پی یافتن بیشترین زمان ممکن میگردیم. دیگر نگران نیستیم که از کفمان برود چون حواسمان را جمع کردیم تا در همین لحظه باشیم و از بودن در اکنون لذت ببریم. همه چیز همینگونه پیش میرود.
بین زمان و وقت کدام را انتخاب میکنی؟
من هر دو را دوست دارم اما زمان یک حس دیگری به من میدهد. انگار یک واژه معمولی نیست. فرق دارد. مثلن آدم را یاد ماشین زمان میاندازد. یاد کارتونهاو فیلمهای کودکی. که از زمانی به زمان دیگر سفر میکردند. یادم میآید فیلمی بود که در کمد را باز میکردند و پایشان به زمان و مکان دیگری باز میشد. این خودش حیرتانگیز است. آدم چقدر میتواند خلاق باشد. چقدر دلش میخواهد فراتر از زمان برود که همچین فیلمهایی میسازد. یا فیلمی بود اگر اشتباه نکنم آن سوی آینه اسمش بود. که زن وقتی وارد آینه میشد زمان و مکانش تغییر میکرد.
ما قرار است از این چیزها به کجا برسیم؟ این یعنی انسان از گذشته دلش میخواست بتواند بین زمانها جابهجا شود و توانایی ویژهای داشته باشد که هر زمان خواست به زمانی دیگر برود تا آن موقعیت را بچشد. فکر کن برای نوشتن داستانی که برای گذشته است و نیاز به اطلاعات خاص داری میتوانستی مدتی به گذشته بروی و خودت انتخاب کنی در چه عصر و دورهای دلت میخواست ظهور کنی. بعد همه چیز عوض میشد. کسی تو را نمیشناخت و تو یک سفر ماجراجویانه را آغاز میکردی. سفری که قرار بود تو را آگاهتر از پیش کند. یک آگاهی خیلی ناب که به یک چیز ماندگار تبدیل شود.
فیلم ساعت برنارد
بچه که بودم فیلم ساعت برنارد در تلویزیون از شبکه دو پخش میشد و مشتاقانه منتظرش بودم. برنارد ساعتی داشت که زمان را متوقف میکرد و این هم دقیقن چیزیست که بشر خیلی دنبالش است. اینکه بتوانیم برای چند لحظه هم شده زمان را نگه داریم تا اگر در حال آسیب دیدن هستیم نجات پیدا کنیم.
البته من همیشه آن قسمتی که برنارد در مدرسه امتحان داشت و نزدیک بود وقتش تمام شود را یادم میآید. او هنوز به خیلی از سوالات پاسخ نداده بود. در این لحظه دکمه کنار ساعت را فشار داد و همه چیز متوقف شد. تنها او میتوانست راه برود و هر کاری که میخواست انجام دهد. همه چیز به اصطلاح فریز یا ثابت شده بود. و او رفت برگه یکی از دانشآموزان زرنگ کلاس را برداشت و از روی آن جواب همه سوالات را نوشت. بعد از اینکه کارش تمام شد برگه را روی میز معلم گذاشت و رفت سر جایش نشست. سپس دکمه را فشار داد و همه چیز به حالت معمول برگشت. معلم آمد برگهها را جمع کرد و او خوشحال بود. کسی خبر نداشت او همچین کاری کرده است. اما یک سوال آیا کسی تا پایان این سریال متوجه شد که ساعت او همچین کاری میکند؟
یه جایی هم یادم هست باعث شد ماشین متوقف شود تا او بتواند سوارش شود. دیگر چیزی به یاد ندارم. اما چقدر دلم خواست بروم دوباره آن را ببینم. به نظرم خیلی جالب میتواند باشد.
ارزشمند مثل طلا
مفهوم زمان همه جا برای انسانها ارزشی بیش از طلا دارد. با این حال خیلی از ما همین زمان ارزشمند را گاهی به بطالت میگذرانیم و به جای کارهای مفید خودمان را با چیزهای نه چندان مفید سرگرم میکنیم. به نفعمان است تا جایی که میشود به ضرر خودمان کاری انجام ندهیم.
ما باید به خودمان قول بدهیم که این زمانی که خدا بهمان هدیه داده را فقط برای رشدمان از آن بهره ببریم. اما خودت را محدود به زمان نکن. چون امروز به فرداها وصل است و اشتباه به عرضمان رساندند که روزها جدا از هم هستند. زمان به صورت خطی دارد پیش میرود. خطی صاف و ممتد که قرار است با آن به جاهای مختلفی برویم و خیلی چیزها را برای اولین بار امتحان کنیم.
ترس از دست رفتن زمان
آنچه مانعمان میشود ترس است و یک جایی باید این ترس را کشت و انجام داد. کشتن ترس یعنی بارور کردن شجاعت و جسارت درونی. یعنی من میترسم اما انجامش میدهم و چیزی غیر از این نیست. بدون اینکه خطوط را بشماری با زمان پیش برو. گاهی به ساعت نگاه نکن و فقط حواست باشد که داری چطور از زمانت استفاده میکنی. میتوانی از تایمر استفاده کنی و هر موقع میخواهی کاری خاص را شروع کنی مثلن یک ساعت یا بیست و پنج دقیقه را بزن و کارت را انجام بده. که دیگر نگران نباشی که الان ساعت چند است چقدر کار انجام دادم و قرار است به کجا برسم.
اما برای انجام کارهای جدید هیچوقت زمان زیادی را در نظر نگیر چون ممکن است از خستگی دیگر دلت نخواهد انجامش دهی. زده میشوی و اگر زمان دیگری خواستی سراغش بروی تو را دور میکند و یادآوری میکند که فلان روز خسته شدی. و همین مانع میشود. پس تا میتوانی از زمان کمتر شروع کن و کم کم به آن اضافه کن. اینطوری بهتر است.
مثلن اگر الان یک ساعت نوشتن در نظر میگیریم چون مدت زیادیست که داریم مینویسیم اما برای کسی که تازه وارد است همچین چیزی تجویز نمیکنیم چون برایش خطرناک است و ممکن است از نوشتن بدش بیاید و از دور خارج شود. برای همین است که تمرینهای دیگری را به او میدهیم. مثلن تمرین پنج تا پنج دقیقه که جزو سادهترینهاست و مغز هیچ گاردی در مقابلش نمیگیرد و حتا خیلی وقتها ده دقیقه یا بیشتر هم ادامه پیدا میکند.
***
فقط کافیست خودمان را به جریان بسپاریم و کارهایمان را درست انجام دهیم چون هر چیزی در گرو کار درست بهمان داده میشود. زمان را مدیریت کنیم. در لحظه بمانیم و هیچ کجا نرویم.
کسی آینده را ندیده پس باید خودمان با همین لحظهی اکنون آینده را قدم به قدم بسازیم. چون یک دقیقه دیگر هم آینده محسوب میشود و یک روز و یک ماه و یک سال هم آینده است.
فکر نکنیم که اگر کاری که باید را نکنیم دیگر زمانی برایش نداریم. انجامش که بدهیم زمان هم پشت سرش برایمان میآید.
آخرین دیدگاهها