یادداشت نویسی روزانه | چه کسی دفتر های مرا برداشت و خواند؟

چه کسی دفتر های مرا برداشت و خواند؟

آیا تو می ترسی کسی نوشته هایت را بخواند؟ گاهی به چیز هایی فکر می کنی که حتی خودت هم از آن ها خجالت می کشی یا خنده ات می گیرد؟ حس می کنی اگر چیز هایی که راجع بهشان فکر می کنی را بنویسی و یک روز کسی عمدا یا سهوا برود بخواند آبرویت می رود؟

یادداشت هایت را از دید بقیه پنهان نکن

در روز های اولی که یادداشت های روزانه می نوشتم انگار به زور داشتم دستم را روی برگه به حرکت در می آوردم تا حداقل یک صفحه را پر کنم. چند ماه که گذشت دیگر این کار برایم به عادتی خوب تبدیل شد. عادتی که مرا از جایم بلند می کند و هر کجا که باشم باید انجامش دهم.

آیا تو کارت را آنقدر دوست داری که بخواهی هر طور شده انجامش دهی؟ فقط برای کسب درآمد و گذراندن زندگی شغلی را انتخاب کردی؟

وقتی به این سوالات جواب بدهی و از تجربه و نظرت بنویسی این می شود یک یادداشت روزانه که تو آنچه را که در زندگی به آن روبرو شده ای را نوشتی. تجربیات زیسته حتی اگر چندان عجیب و بزرگ نباشند سبب می شوندبرای روزهای پیش رو  حواسمان را جمع کنیم که اصلا چرا من هیچوقت به سمت علایقم نرفتم؟ چرا به حرف بقیه گوش کردم که امروز با پشیمانی به کسانی که با عشق کار می کنند نگاه کنم؟

وقتی صدای سانسورچی درونت را می شنوی با آن مقابله کن. او مدام در گوش ات می خواند که نکند این چیز ها را مکتوب کنی آنوقت یک روز اگر کسی ببیند و بخواند تو آبرویت می رود. این کار سبب می شود نتوانی راحت بنویسی و فقط یک مشت کلیشه تحویل می دهی که حتی برای خودت هم بعدا ارزشی نخواهد داشت.

اما زمانی که از اتفاقات روزت  یادداشت کوتاه یا بلند می نویسی ، هم در ذهنت ماندگار تر خواهد شد و هم تجربیاتی مکتوب از زندگی ات خواهی داشت که می توانی به عنوان نمونه ای از روزهایی که گذراندی نگه داری حتی از آن برای کمک به دیگران استفاده کنی.

تجربیات زیسته

عمدتا ما تجربیات کوچک را فراموش می کنیم و فقط آن هایی را به خاطر داریم که ما را از جایمان جدا کرده باشند و با سر به زمین خوره باشیم.  اما در همین روزی که می گذرانی نکاتی نهفته است که باید با توجه به جزئیات آن را بیرون بکشی. قرار نیست نویسنده شوی. تو حتی با نوشتن یادداشت ذهنت را نظم می دهی و کنترل می کنی و تصمیم درست تری خواهی گرفت. مثلا در رابطه ای گیر کردی و نمی دانی چطور باید مسئله ای را حل کنی.

بحث و جدل کار را خراب کرد . می توانی تمام اتفاق را بنویسی و از خودت چندین سوال بپرسی . بگویی حالا می توانم چکار کنم تا این رابطه دوباره مثل روز اولش شود؟

چرا همیشه زود عصبانی می شوم؟ برای اینکه خودم را کنترل کنم باید چه کنم؟

قرار نیست کسی این ها را بخواند. همین که بتوانی با این کار به زندگیت اندکی تکان بدهی عالی ترین و بهترین کار ممکن است که می توانی در طول روز عملی اش کنی.

اما نترس از اینکه دیگران دفترت را بخوانند چون کسی حوصله نمی کند یادداشت های طولانی را بخواند مگر اینکه قرار باشد از تو یک آتو پیدا کند یا بخواهد تو را خراب کند. تو فقط جایی اختصاصی برای دفتر هایت در نظر بگیر. اتفاقا گاهی دزد به چیز هایی که سر راهش است نگاه هم نمی کند و دنبال آن طلا هایی می گردد که در پستو ها پنهان شده اند. برای همین می توانی گاهی ریسک کنی  و همه چیز را دم دست بگذاری.

به یک موجود خیالی دست بده

یک روز هایی حس می کنی دیگر تجربه ای نمانده که ننوشته باشی یا اصلا با چیز خاصی در زندگی روزانه روبرو نمی شوی حتی چیز های کوچک هم تو را به وجد نمی آورد، آنوقت می توانی یک موجود خیالی بسازی و حتی از اتفاقاتی بنویسی که شاید هنوز تجربه شان نکردی. نیاز است که تو در تمرین های روزانه بعضی چیز ها را آب و تاب بدهی . مثلا اتفاقاتی برای آن موجود بیفتد و تو کسی باشی که می خواهد کمکش کند و راه حل هایی جلوی پایش بگذارد.

ممکن است درباره ی موضوعی خاص اطلاعات چندانی نداشته باشی اما آیا نمی توانی در اینترنت جستجو کنی و چیز هایی که نمی دانی را با گشتن در سایت های مختلف پیدا کنی؟ این کار باعث می شود تو به چالش کشیده شوی و برای اینکه از موضوعات متنوع بنویسی دنبال منبعی بگردی  برای کسب اطلاعات.

پس یادداشت های روزانه می تواند غیر واقعی هم باشد و تو وارد تخیلاتت شوی. آن موجود خیالی می تواند دوست تو باشد و یک نام هم رویش بگذاری . هر روز با او حرف بزنی و گهگاه از دغدغه هایت بگویی . دیالوگ هایی برای خودت و او بنویسی. ویژگی های ظاهری و رفتاری اش را بنویس تا بهتر بتوانی از زبانش چیزی را بگویی.

اگر فکر می کنی او نیز شبیه تو حرف می زند عیبی ندارد چون معمولا در ابتدا شخصیت هایی که می سازیم شبیه خودمان هستند اما به مرور سعی کن از شخصیت خودت فاصله بگیری و بیشتر به یک شخصیت متفاوت فکر کنی.

آناهیل، دوست خیالی من

مثلا من چند وقتی ست که یک دوست خیالی برای خودم ساختم. نامش آناهیل است. او شبیه فرشته هاست و از سرزمین دیگری آمده است. برای ورود به دنیا سختی های زیادی را تحمل کرد اما با تمام وجود سعی کرد وارد اینجا شود. تپل مپل و قد کوتاه است. موهای بلندی دارد. لباس تنش آبی روشن است. لباسش را هیچوقت نمی تواند  عوض کند چون جنس تنش است و فقط با دلایل خاص قابل تعویض است.

از وقتی به دنیا آمد بسیار کتاب می خواند. سرعتش به مراتب بیشتر از انسان هاست مثلا در طول روز چندین کتاب می خواند. بدون غذا می تواند دوام بیاورد. به دریا علاقه ی ویژه ای دارد. از دویدن چندان خوشش نمی آید. دوستی به نام سناهیل دارد و گاهی دلتنگش می شود.

به همین صورت با تمام جرئیات موجود خیالی ات را بساز و در یادداشت های روزانه از او بنویس یا دیالوگی با او صحبت کن.

شروع یادداشت نویسی با کلمات کلیدی

برای روزت چند کلمه کلیدی انتخاب کن و در طول روز به آن کلمات فکر کن و ازشان در یادداشت هایت استفاده کن . مثلا می توانی از کلمات انتزاعی و حسی استفاده کنی تا بهتر بتوانی از پس نوشتن بربیایی.

این کار باعث می شود نسبت به آن کلمات حساس شوی و در پس ذهنت جا بگیرند.

یکی از کارهایی که موجب می شود تا بتوانیم خلاقانه بنویسیم ترکیب کلمات عینی و ذهنی است مثلا پنج دقیقه زمان بگذاریم و هر کلمه ی عینی که در لحظه به ذهنمان رسید را بنویسیم سپس همین پنج دقیقه را به کلمات ذهنی هم اختصاص دهیم. بعد از اتمام این ده دقیقه کلمات عینی و ذهنی را ترکیب کنیم . کلمات عینی مثل تفنگ، دیوار، لیوان، شکلات و کلمات ذهنی مثل عشق، اهداف، موفقیت، حسرت .

بعد این دو را ترکیب کنیم مثلا دیوار حسرت، شکلات عشق، تفنگ اهداف و … این ترکیب های نو باعث می شوند ذهنمان خلاقانه به موضوع بنگرد و نوشته هایمان رنگ و بوی تازه ای بگیرد.

 

ترسی که هر نویسنده ممکن است داشته باشد

تمام دفتر ها و خودکارهایی که به پایان می رسید را نگه می داشت تا هر بار با دیدنشان به خودش افتخار کند. شاید این برای بقیه مضحک بود اما همین که خودش حس خوبی می گرفت کفایت می کرد.

دفتر ها در کشویی روی هم سوار می شدند و او گویا روی ابر ها بود . بال می گشود تا به دفتری دیگر و ماجرا های دیگر برود. یادداشت هایی که مسیر نوشتن را برایش هموار کرده بودند. دیگر فکر نمی کرد باید ایده ای برای نوشتن داشته باشد بلکه همین که اراده می کرد می توانست چیزی بنویسد و همان لحظات چیز هایی به ذهنش می رسید که بیشتر اوقات هم به نتیجه ی خوبی می رسیدند.

او می خواست فقط یک صفحه بنویسد اما ناگهان می دید دارد به صفحه ی بعدی می رود و نمی تواند از ادامه دادن دست بکشد. همین جدیتش را بیشتر می کرد که نوشته حین نوشتن شکل می گیرد.

حتی همین یادداشت های روزانه به او صد ها ایده برای نوشتن داستان می دادند در حالی که اگر منتظر می ایستاد تا ایده ای سراغش رابگیرد شاید هر چند هفته یک ایده ناگهان به ذهنش می رسید.

دیگر نگران این نبود که کسی دفتر هایش را بردارد و بخواند چون می دانست اینجا کسی حوصله نمی کند دو خط مطلب را بخواند چه برسد این دفتر ها که پر از یادداشت شخصی و غیر شخصی بودند.

دیگر هیچ سانسوری در کارش نبود. البته یک وقت هایی هم می ترسید چیزی که هیچکس درباره اش نمی داند را بنویسد و یک زمان که غافل شد کسی برود و دقیقا همان یادداشت را بخواند. معمولا آدم شانس ندارد. هزار متن خوب می نویسی اما شاید یک در هزار خوانده شود اما یک چیز بد و خصوصی بنویسی و همه دنبال خواندنش باشند.

عنوان دفتر هایش را هر بار چیز جدیدی می گذاشت. شاید در کل موضوع به آن یک چیز برنمی گشت اما او به یک واژه ی کلیدی اشاره می کرد.

وقتی دید بسیاری از نویسندگان ترس این را دارند که دفتر هایشان خوانده شود عنوان دفتر جدید را گذاشت: چه کسی دفتر هایم را برداشت و خواند؟

برای همه این عنوان جذاب بود. پس بیشتر دلشان خواست یادداشتش را بخوانند.

تا به حال کسی بدون اجازه سراغ نوشته هایتان رفته؟

به راستی کسی تا به حال دفترتان را برداشته و بی اجازه خوانده است؟ آیا ممکن است کسی این کار را انجام دهد؟ آیا هنگامی که کسی می خواست دزدکی برود و بخواند مچش را گرفتید؟ برای چه داشت فضولی می کرد؟ آیا می خواست شما را جلوی بقیه خراب کند یا هدف دیگری داشت؟

در دفتر ها اغلب چه می گذرد؟

معمولا بین ده نوشته ممکن است حداکثر پنج تایش خوب باشد و بقیه چیز های معمولی و تکراری باشند.

ممکن است یک جایی سانسورچی درونمان روشن و جایی خاموش باشد. بسته به حال و احوالمان یادداشت ها متفاوتند. یک جا تمام اتفاق ریز و درشت روز را می نویسیم و جایی دیگر فقط به نکات مهم و خاص توجه می کنیم. گاهی بیشتر به جزئیات می پردازیم و گاهی کمتر. اما آنچه مهم است میزان تاثیرگذاری نوشته هاست. اینکه با نوشتن چقدر می توانیم به خودمان کمک کنیم. آیا باید در همان روز های ابتدایی انتظار داشته باشیم نویسنده ای خلاق و درجه یک شویم؟

قطعا به زمانی بیش از دو سال نیاز داریم تا بتوانیم روندی را طی کنیم و مستمر در حرکت باشیم و تمرین کنیم تا کم کم از زیر زمین به سطح برسیم و طی زمان رشد کنیم .

نوشتن یادداشت های روزانه راهی برای بیشتر آشنا شدن با روحیات و درونیات و کار هایمان است. اینکه چطور با قضیه ای سر و کله زدیم یا چه عادتی ساختیم و کدام عادت را ترک کردیم. ترس هایمان ما را به کجا بردند و در کل این همه آموزش و مهارت در عمل چگونه بروز کردند. آیا  از خودمان راضی بودیم ؟ اگرنبودیم اشتباهمان چه بود ؟ و هر چه بیشتر به بطن ماجرا ورود می کنیم این شناخت و توجه و اصلاح هم بیشتر می شود. به شرط آنکه این مسیر ادامه پیدا کند و در نیمه وقتی خسته و پریشان شدیم از آن دست نکشیم و نگوییم چقدر با تکرار در حال دست و پنجه نرم کردن هستیم.

 

یادداشت نویسی روزانه را جدی بگیر حتی اگر دستت در آتش باشد

هر نویسنده ای مشتاقانه دنبال  ایده یا موضوعی نو است تا بتواند متنی را شکل دهد. اما ایده های نو از کجا سر و کله شان پیدا می شود؟ لا به لای در و دیوار ها؟ در خیابان؟ پشت پنجره های خانه ها؟

هر کجا که فکرش را بکنی پر از ایده است فقط باید چشم ها را شست و جور دیگری دید. جزئیات ، جزئیات و جزئیات تمام آن چیزی ست که یک کاتب به آن نیاز دارد.

اغلب ما به زندگی خودمان و روز هایی که می گذرند چندان توجه نمی کنیم و دنبال چیز های جالب و نو در زندگی  دیگران هستیم، چرا؟ چون می ترسیم همه از اوضاعمان مطلع شوند یا از چیز هایی پرده برداریم که دلمان نمی خواهد ملتی از آن باخبر شوند. البته قرار نیست تو هر آنچه از زندگی خودت را مکتوب کردی در معرض دید و انتشار قرار دهی. می توانیم آن قسمت هایی از زندگی که دوست نداریم کسی بداند را حذف کنیم.

کسی چه می داند ما در روزگاری چه مصیبت ها کشیدیم! ما می توانیم حتی با الهام از یادداشت ها و همین روز هایی که در حال گذر هستند یک داستان نو بسازیم که کاملا متفاوت از زندگی خودمان باشد اما اندکی از تجربیات خودمان هم لا به لای آن بدون اینکه توی ذوق بزند وجود داشته باشند.

در واقع آنچه مهم است دیدی ست که ما به موضوعات داریم و جزو تجربیات زیسته مان محسوب می شوند. برای همین می توانیم بهتر از پس توصیف حالات شخصیت ها در یک سری موارد تجربه شده، بربیاییم.

البته همیشه هستند کسانی که فکر می کنند هر آنچه می نویسی داستان زندگی خودت است اما باید بگویم اینطور نیست. مثلا وقتی از عشق می نویسی می گویند ای وای شکست عشقی خوردی؟ یا  خوش به حالت که همچین فردی رو توی زندگیت داری . حتی شده برای یک سری نوشته ها تبریک ها در نظرات به صف شدند. در نهایت می خواهم بگویم همیشه قرار نیست نویسنده دقیقا تجربه اش را بنویسد بلکه گاهی همه ی چیز هایی که نوشته می شود ، تراوشات یک ذهن پویا است.

تخیلات یک نویسنده همه چیزاست، که او می تواند با تکیه بر آن به داستانی سرو شکل دهد و وارد جزئیات شخصیت ها و  فضا ها شود.

باید گاهی از قضاوت های زود هنگام دست نگه داشت. اگر قرار باشد یک واقعیتی بیان شود طور دیگری نشان داده خواهد شد و شفاف تر به بیان آن خواهد پرداخت.

 

جرقه های کوچک، داستان های جذاب

یادداشت های یک نویسنده می توانند جرقه ای برای شکل گرفتن یک داستان کوتاه یا بلند باشند. حتی ممکن است در یک روز معمولی که هوس پیاده روی به سرت می زند وارد فضا هایی از شهر شوی که تا به حال به آنجا قدم نگذاشتی.  مدتی ست که دلم پیش آن مغازه ای ست که در یکی از روز های پاییزی از کنارش گذشتم .

پر از تلویزیون های قدیمی بود. به نظر می رسید تعمیرگاه تلویزیون و وسایل الکتریکی باشد. بعد از اینکه رد شدم دوباره مسیر را برگشتم و به مغازه نزدیک شدم تا ببینم کسی در آن هست یا نه اما مشخص نبود که شخصی در آن هست یا خیر. بعد از اینکه حرکت کردم ، تخیلم گل کرد و حتی صاحب مغازه را هم پیرمردی تصور کردم که کلاهی به سر دارد و ماجرا های پیچیده ای هم از سر گذرانده است.

آن روز که به خانه رسیدم تمام چیز هایی که دیدم را یادداشت کردم حتی یادم می آید نوشته بودم که یک روز به آن مغازه سر بزنم اما حالا چند ماه می گذرد و من دوباره به آنجا نرفتم. گاهی که به یاد می آورم با خودم می گویم نکند روزی بروم که صاحبش از دنیا رفته باشد.

ذهنم با دیدن همین چیز های ساده مرا وادار به داستان سرایی می کند و من نیز به آن میدان می دهم و هیچوقت دلم نمی خواهد حرف هایش در نطفه خفه شود. اتفاقا پیش می آید روز هایی که برای چیزی ناراحت و غمگینیم ایده های بکر بیشتر سراغمان می آیند و می توانیم از همان حال و احوالمان کمک بگیریم و یادداشتی منحصر به فرد خلق کنیم که موجب بهتر شدن حال خودمان هم شود.

مطالب مرتبط

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *