نامه ای که همه چیز را تغییر می دهد

مردی در ایستگاه قطار منتظر ایستاده است. آدم های زیادی دور و اطرافش هستند. بی تابانه منتظرند که قطار برسد. با وجود شلوغی هیچ سر و صدایی شنیده نمی شود. مرد غرق در افکارش به دختر بچه ای که عروسکی با موهای بنفش دستش هست خیره شده است.

ناگهان کسی از پشت سر صدایش می کند. از افکارش به بیرون پرت می شود. رویش را برمی گرداند و نامه ای را مقابل خود می بیند. یک پیرمرد نامه را سمتش گرفته است. انگار قرار نیست حرفی رد و بدل شود. اینجا ایستگاه سکوت و گذر کردن است.

پیرمرد بعد از چند دقیقه ناپدید می شود. نامه را باز می کند.

در نامه نوشته شده:

سلام به تو

می دانیم قصد سفر داری. بعد از رسیدن قطار سریع سوار شو. به واگن بیست و هفتم برو و وارد اتاقک اول شو. بعد از دوازده دقیقه کسی وارد اتاقت می شود. به سوالاتش جواب بده. او به تو نامه ی دیگری می دهد که تو را برای رسیدن به مقصد راهنمایی می کند. می دانیم آنچه می خواهی در آن نامه به تو گفته شده است.

 

مرد سوار قطار می شود. و تمام دستورات را اجرا می کند. زنی وارد کوپه ای که او در آن است می شود.

بعد از صحبتی کوتاه نامه را به او می دهد. مرد نامه ی دوم را باز می کند. ناگهان می بیند زن ناپدید شده است.

در نامه ی دوم نوشته شده:

این قطار هیچوقت متوقف نخواهد شد. برای خارج شدن در آن باید به تمام دستوراتی که آخر نامه نوشته شده را انجام دهی.

در کوپه ی کناری ات یک زن و مرد جوان هستند که اول باید آن دو را بکشی. پسری کوچک در کوپه ی بیستم هست که باید به او بگویی آن سنگ مرمری که در ایستگاه به او دادیم را به تو بدهد  اما این ساده نیست.

 

این نامه ادامه دارد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *