تجربه های صائقه وار در سفر

درست زمانی که صائقه زد من در سفر بودم. بی تابانه وسایلم را جمع می کردم تا خودم را از آن مکان دور کنم. در حالی که زمانم به غارت می رفت و صائقه هم هر جا که می رفتم به دنبالم می آمد.

در سفر فردی خام و بی تجربه هم همراهمان بود که مدام هر آنچه را که می دید از من که تجربه ی چندین ساله داشتم می پرسید. تا دقیقا متوجه ی ماجرا نمیشد ول کن نبود. من نیز صبورانه برایش توضیح می دادم. حتی اگر خاطره ای هم داشتم در خلال حرف ها به میان می آوردم تا چاشنی دلنشینی برایش باشد.

هر بار شوقی عمیق در چشمانش می دیدم و این مرا مصمم می کرد تا باز هم به سوالاتش پاسخ دهم.

اما به هنگام آن صائقه هم او دست بردار نبود. نمی دانستم باید چه کنم . فقط گفتم الان وقتش نیست دوست من.  انگار اصلا حواسش به اتفاقی که داشت می افتاد نبود. طوفان شده بود و درختان گویا می خواستند از ریشه شان جدا شوند. او نمی فهمید هنگام صائقه جنگل خطرناک تر از هر وقتی می شود.

همچنان داشت مغزم را میخورد. دیگر نمی توانستم عصبانیتم را کنترل کنم و فریاد کشیدم : لطفا دهانت را برای چند دقیقه ببند. نمیبنی در چه وضعیتی گرفتار شدیم؟

شاید هر دو هفته این مسیر را با افراد مختلفی در گروه می رفتیم اما هر بار چیزی به گنجینه ی تجربیاتم افزوده میشد. این بار فهمیدم:هر سفر صائقه ای ست که موجب می شود شریان های ذهنمان تکانی بخورد و جرقه ای رخ دهد تا به چیز های نویی دست پیدا کند.

سفر کردن از آن جهت ما را با غارت هایی که ممکن است دیگری ازمان بکند آشنا می کند. گاه کسی در سفر موجب می شود تا زمان همه ی افراد گروه به غارت برود زیرا که در آن زمان مقرر خودش را نمی رساند. بعد از نیم ساعت بالاخره سایه ی فردی را میبینی که سلانه سلانه در حال آمدن به محل مقرر است. در نگاهش بی خیالی موج می زند. در حالی که همگی خسته منتظرش ایستاده اند و او حتی عذرخواهی هم نمی کند.

به این شخص نباید مهر ورزید چون رفتارش فریاد می زند که دیگران برایش مهم نیستند .

یک روزهایی برای غارت و چپاول تمام داراییمان گام بر می دارد و ما در حالی که فکر می کنیم او احمق و ساده است به او توجهی نمی کنیم. بعد با ناباوری می بینیم خامش شدیم و او تمام آنچه که داشتیم را به غارت برده است. دیگر چه شوقی برای ادامه برایمان باقی می ماند؟

خدا می داند حالمان در آن اوضاع چگونه است . چون ماری چنبره می زنیم و نمی دانیم باید چگونه او را پیدا کنیم. به راستی مهر ورزیدن به این اشخاص غارتگر که در ظاهر خام و نابلد هستند کاری بس بیهوده و غلط است. گاهی ما گول ظاهرشان را می خوریم و نمی دانیم چه شد که از جایی دیگر سر در آوردیم.

شناخت آدم ها گویا سفری  به درونشان است. وقتی می خواهیم فردی را بشناسیم باید بلد باشیم صائقه وار بر وجودشان نفوذ کنیم تا حتی متوجه ی این حرکت نشوند.

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

-سعدی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *