مرگ، حقیقتی در جهانِ هستی

مرگ، حقیقتی انکار ناپذیر است که هیچ راه فراری برایش وجود ندارد. خیلی از اوقات از آن می ترسیم چون واقعه ای ناشناخته است. وقتی از آن طرف پرده خبر نداشته باشی، ترسی موهوم وجودت را احاطه می کند. درست شبیه وارد شدن به تاریکی. اما وقتی همراهمان چراغی داشته باشیم دیگر آنقدر ها تاریکی و ظلمت برایمان وحشت آور نیست.

باید پیش از مردن برای خودمان چراغی بسازیم تا بتوانیم وحشت ورود به جایی دیگر را تحمل کنیم.

انتقال ما به جهانی دیگر قطعا بدون ترس و دلهره نخواهد بود. زیرا در دوران جنینی وقتی می خواستیم از رحم مادرمان خارج شویم ترسی در وجودمان بود و سبب میشد تا به محض خروج گریه هایمان در فضا پخش شود.

وقتی در آغوش مادر جای می گیریم با عطری که از او به خاطر داریم و ماه ها در وجودش زندگی کردیم، آرام می گیریم.

مامنی برای آرامش ما خواهد بود و ناخواسته او تمام هستی مان می شود. و ادامه ی زندگی در کنار او شیرین و حیاتی ست.

همیشه مردن کسی مرا به فکر وامی دارد. اینکه این رفتن ها چقدر برای اطرافیان دردناک و جانکاه است…

به خودم فکر می کنم و می گویم تاب آوردن درست زمانی امکان دارد که خدا تو را محکم در آغوش کشیده باشد.

و گرنه انگار هیچ چیز دیگر برایمان ارزشی نخواهد داشت.

ما آدم ها حتی اگر عزیزانمان پیر و سالدار هم باشند، دلمان می خواهد با وجود سختی ها کنارمان بمانند.

پدر و مادرِ هر شخصی، دو مروارید گرانبهای او هستند حتی اگر رنگ موهایشان چون مروارید سفید شود.

گاهی درد ها ممکن است اذیتشان کند اما همین که می توانیم دستانشان را لمس کنیم و صورتشان را ببینیم برایمان غنیمت است.

هیچ چیز در این جهان بدون برنامه ریزی نیست. همه چیز منظم خلق شده است و به همین ترتیب باقی ست.

این ما انسان ها هستیم که به هر قیمتی می خواهیم نظم طبیعت را بهم بریزیم و چیز های جدیدی را کشف کنیم. هیچگاه کار خدا بی دلیل نیست. همیشه در پس پرده راز هایی هست که ما از آن ها بی خبریم. و همین راز ها دارند جهان را می گردانند.

به راستی خداوند چقدر بزرگ و بی انتهاست. کاش خدا صورت داشت تا روی ماهش را می بوسیدم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *