روزمرگی های زندگیت را به متنی ناب تبدیل کن

اینکه ناگهان ذهنمان کاری را که داریم انجام می دهیم، به یک نکته در زندگی ربط می دهد بسیار جالب و هیجان انگیز است.به نظر می رسد تمام تمرین های نوشتن روزانه یا مطالعه کردن یک جاهایی غافلگیرمان می کنند. ذهن پس از خواندن و نوشتن های مکرر پویا می شود. یک وقت که درگیر چیز دیگری باز هم تو را به سمت نوشتن سوق می دهد. این یعنی تو داری درست پیش می روی.

جولیا کامرون در کتاب حق نوشتن می گوید از هر چه در همین لحظه برایت اتفاق می افتد بنویس. مخصوصا وقتی که فکر می کنی چیزی برای نوشتن نداری.

اتفاقا آنقدر می شود همین اتفاقات به ظاهر ساده ی روزانه را با آب و تاب نوشت و جذاب قلم زد که حتی اگر کسی آن را بخواند حس کند دارد تکه ای از یک داستان را می خواند. مدل روایت کردن مهم است. که این با خواندن در وجودمان شکل می گیرد. شاید ما ده کتاب بخوانیم و از هر کدام چیز های مختلفی یاد بگیریم بعد یک سبک مختص خودمان را در نوشته ها داشته باشیم .

من و دوستم مدتی ست که  به همدیگر  نامه  می نویسیم. بعد از گذشت چند روز نمی دانستم باید در نامه برایش از چه بگویم و بنویسم. انگار داشتم سخت می گرفتم، درست زمانی که فکرم را آزاد کردم و گره را شل تر کردم راحت تر توانستم بنویسم. اتفاقا همین نوشته ها بیشتر هم مورد پسند واقع می شوند.

هر چه بخواهی در ذهنت چیزی را بزرگ کنی مدام گره های ذهنی کور می شوند و آنگاه باز کردنش بسیار سخت است. بگذار ذهنت آزاد باشد و فقط بنویسد و بنویسد. می دانم ممکن است زیاد خوب نشود اما بهتر از این است بیکار بنشینی و بگویی چرا نمی توانم بنویسم.

خب آدم زرنگ با دستان خودت گره را محکم می زنی بعد حتی خودت هم نمی توانی بازش کنی. این راهش نیست . باید به پیش بروی و بگویی آمدم بنویسم . می دانم حرفی برای گفتن ندارم اما از همین لیوان پر آب روی میزم می خواهم بنویسم. یک روایت کوتاه از زبان لیوان یا حتی از مورچه هایی که از سرو کول اتاق بالا می روند. هر چه آن ها را با دست له می کنی باز  تعدادشان بیشتر هم می شود.

شاید بگویی این را انجام می دهم اما هنگام نوشتن داستان کم می آورم. گیر می کنم. نمی دانم اصلا باید چه بنویسم. انگار همه یه مشت کلیشه است که قبلا از فیلم ها یا کتاب های مختلف خوانده ام.

چه می شود کرد؟ راهکارش چیست که اینگونه ننویسم؟

حالا من از تو یک سوال می پرسم. کسی که اینکونه ننویسد آیا می تواند روزی داستانی بنویسد که بی عیب و نقص باشد؟(البته در هر اثری ممکن است عیبی هر چند کوچک وجود داشته باشد حالا نه برای نویسنده ای که دیگر در کارش خبره شده است.)

پس برای شروع تو باید انقدر اینطور نوشته ها و داستان ها را تولید کنی تا بالاخره بتوانی پیشرفت را ببینی.

البته باید قواعدش را هم بیاموزی . با مطالعه و همچنین با آموزش های مدرس های خوب و باسواد. این ها برایت راهنما می شوند تا بر اصول و قواعد پایبند باشی و براساس آن ها چیزی بنویسی.

 

این دو نوشته ی کوتاه زمانی از ذهنم گذشتند که مشغول انجام کاری بودم

*بعضی چیز ها مانند چرک بدن چسبنده و محو هستند تا زمانی که بهشان دست نزنی اصلا مشخص نمی شوند.

کافیست چند بار دستت را محکم رویشان بکشی تازه پیدا می شوند و انگار تمامی هم ندارند.

وقتی از ما جدا می شوند تازه سبکی را حس می کنیم. انگار لایه ای بی مصرف از بدنمان جدا شده است. نمی توان گفت پوست انداختن زیرا آن مورد متفاوت  با این است.

گاهی سراغ این چرک ها برو . ناپیدایی دلیل بر نبودن نیست. ظاهرشان کن و با تیپا از خودت دور کن.

نیاز است هر چند وقت به پاک سازی بپردازی.

 

*گاهی از سرگذشت بعضی آدم ها می ترسم. اینکه دوباره تکرار می شوند. اینکه نکند من نیز به آن دچار شوم.

بعد به خودم نگاه می کنم و حتی به اتفاقی که برایم افتاده می نگرم می گویم کاش هیچوقت دوباره تکرار نشود.

تکرار شدن یک امتحان یعنی تو در امتحان قبلی مردود شدی برای همین از نو امتحانی از تو گرفته می شود.

کاش در همه ی امتحانات نمره ی قبولی بیاوریم تا مجبور به تکرار نشویم.

مطالب مرتبط

6 پاسخ

  1. واقعا من هم دوست ندارم بعضی از امتحان های زندگی دوباره تکرار شود .
    به قول استاد کلانتری هروقت خواستی شبیه نویسنده ها بنویسی بدون داری اشتباه می نویسی و این که فکر کنیم نویسنده ها با نوشتن عجیب و غریب شروع می کنند کاملا اشتباه است .

  2. سلام زهرا جان،
    در مورد غافلگیری از تمرین‌های روزانه‌ی نوشتن که گفتی یاد تجربه‌ی اخیرم افتادم.
    یک بار که داشتم غرغرهای بی‌حاصلم را می‌نوشتم تا از ذهنم خارج شوند، ناگهان متوجه شدم شیوه ی نگاهم به موضوع چقدر در ناراحتی‌ام تاثیر دارد!
    خلاصه غافلگیری‌های تمرین نوشتن ممکن است در زمینه‌ی خودشناسی هم باشد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *