در جهان خیال، با واژگان قدم میزنم
اینجا آموختههایم دربارهی نوشتن، نویسندگی، زبان و کلمات را با شما به اشتراک میگذارم.
منطقهی امنی که امنیتش را از دست داد
اولین بار نبود که از منطقهی امنم خارج میشدم اما این با بقیهی مواقع فرق داشت. روبرو شدن با آدمها و شناختنشان برایم جذاب بود. دلم میخواست تجربه بدست بیاورم اما ابتدا با خود گفتم به چه قیمتی؟ یک چیز این وسط مرا عقب میکشید و میگفت: ولش کن، باهاشون
چگونه روابط دوستانه نظرم را تغییر دادند
تازه از روستا به شهر نقل مکان کرده بودیم. برای مقطع راهنمایی در یکی از مدرسههای مطرح شهر ثبتنام کردم. اولین روز مدرسه که وارد کلاس شدم، بیشتر بچهها با دوستشان روی یک نیمکت نشسته بودند. دوباره همان من درونی که همیشه میخواهد اشکم را در بیاورد ظاهر شد و
۱۰ کلمهی محبوب من
بعضی از کلمات محبوب میشوند، آنها را در کتابی، متنی، گفتاری از کسی میبینی. انگار تو را تسخیر میکنند. ناگاه میبینی چنان کنج دلت لم دادهاند که قصد بلند شدن هم ندارند. شاید معنایشان زیباست یا لحن و بیانشان تو را به وجد میآورد. دلت میخواهد آنها را بارها بر