در جهان خیال، با واژگان قدم میزنم
اینجا آموختههایم دربارهی نوشتن، نویسندگی، زبان و کلمات را با شما به اشتراک میگذارم.
آشتی با قلم در ۶ دقیقه
اوایل که خود را نویسنده نامیدم تصور میکردم این نام خیلی برایم سنگین است چون باید مثل بسیاری از نویسندگان بزرگ نیمی از روزم را به نوشتن اختصاص میدادم. برای همین ترسیدم. خیلی از اوقات چون نمیدانستم چه بنویسم از آن فرار میکردم و به کتاب خواندن روی میآوردم. تصور
ملاقاتی که جواب سوالاتم را داد
اولین بار در مراسمی که برای ورودیهای جدیدِ دانشگاه برگزار کردند او را دیدم. مجری آن مراسم بود. همان روزها دیدم پیجم را دنبال کرده است. بعد از مدتی متوجه شدم مثل من رشتهاش کامپیوتر است. اما من ناپیوسته بودم و او پیوسته. برای همین فقط یکسری کلاس مشترک داشتیم.
باورهایی که مرا ساختند
از آن روزی که مقابل آینه ایستادم و از خودم پرسیدم تو کی هستی؟ زمان زیادی میگذرد. همان روزهایی که خودم را نمیشناختم و عمیقن توی فکر فرو میرفتم. زیاد اندیشیدن مرا به سوی پوچی هدایت میکرد. مخصوصن اگر به خدا فکر میکردم و برای ذهن کوچک من، درک بزرگیاش