روزهای پربار را دوست دارم. روزهایی که بیشتر تلاش میکنم. پرانرژی هستم و دلم میخواهد همه کار بکنم. بهتر مینویسم، بهتر کتاب میخوانم و امیدی در قلبم زنده میشود. مگر کسی هم هست که این روزها را دوست نداشته باشد.
صبح بعد از نوشتن صفحات صبحگاهی که مدتهاست برایم به عادت تبدیل شده، غزلی از سعدی خواندم سپس سراغ کتاب پیرامون زبان و زبانشناسی رفتم و بیشتر از ده صفحه خواندم. مدتی بود که او هم از من ناامید شده بود چون روی میزم بود اما تحویلش نمیگرفتم.
در قسمتی از آن دربارهی شعر نوشته بود:
در زمینهی ادبیات و به ویژه شعر است که مخاطب باید بیش از هرجای دیگر از قدرت استنباط خود کمک بگیرد. گرهی شعر و در عین حال زیبایی آن به کاربرد استعاره و انواع آن بستگی دارد. در اینجا میتوان این سوال را مطرح کرد: چرا ما باید این رنج را بر خود هموار کنیم و گرههایی را که هنرمند آگاهانه در کارش انداخته است دانه دانه باز کنیم؟ در پاسخ میتوان گفت برای اینکه ما از این «ژیمناستیک» ذهنی که خالق اثر ما را به آن مجبور میکند لذت میبریم. چرا از این «ژیمناستیک» ذهنی لذت میبریم؟
نمیدانیم. شاید در آینده بفهمیم. شاید چیزی است در ساخت ذهن ما. فعلا میتوانیم بگوییم که همین لذت است که ما را به خواندن آثار ادبی میکشاند و همین چالش است که نویسنده را به خلق آنها وادار میکند.
بعد از مدتها اهمالکاری بالاخره سراغ نوشتن ادامهی داستانی آموزشی رفتم که سه قسمتش را در سایت گذاشته بودم. شاتهای موفقیتآمیز| آموزش هنر عکاسی
به خودم سخت نگرفتم چون بعد از مدتی دوباره شروعش کرده بودم. گفتم هر چقدر توانستی بنویس و ادامه بده. نوشتم اما راضی نبودم. دوباره به خودم گفتم عیبی ندارد حالا در بازنویسی درستش میکنی. همین که شروعش کردی عالیست.
همیشه فقط کافیست شروع کنیم. فقط کافیست دست خودمان را بگیریم و بگوییم تو فقط ده دقیقه بنویس عیبی ندارد اگر ادامه ندادی همین مقدار از هیچی بهتر است.
روز ۲۵ام از چالش ۳۰ روزهی تندخوانی را انجام دادم. بعد از انجام تمرینها ۴۰ دقیقه کتاب جادوی موثر بیخیالی را خواندم. هر سه روز باید سرعت مطالعهام را اندازه بگیرم تا ببینم پیشرفت کردم یا نه.
ساعت ۵ عصر با دوست و همکلاسی دوران راهنماییام، نیلوفر قرار داشتم. از جمله افرادی است که وقتی کافه میرویم ترجیح میدهد غذا بخورد و من هم وقتی با او بیرون میروم بیشتر هوس میکنم غذا بخورم چون معمولن نوشیدنی سفارش میدهم.
به کافه سیاره رفتیم. کافهای که صاحبش آنقدر سرزنده و خوشانرژی است که دلت میخواهد ساعتها آنجا بنشینی. انرژی مثبتش در فضا پخش است. امروز به هر میزی یک گل رز سفید هدیه میداد. همیشه هم قبل از سفارش چیزی برایت میآورند و امروز در استکانی کوچک برایمان شیرکاکائو آوردند. من چندمین بار بود به این کافه رفته بودم اما دوستم اولین بارش بود. وقتی در را برایمان باز کرد و به گرمی گفت: سلام دخترااا، خوش اومدین. نیلوفر از این صمیمیت و حس خوب غافلگیر شد.
حتا منوی کافهاش با تمام کافههای سطح شهر متفاوت است. تمایز همیشه عامل پیشرفت ماست و این را برای بار صدم میگویم. من مدتها دلم میخواست غذاهایش را امتحان کنم چون توی استوریهای پیجش همیشه میدیدم. آنقدر با عشق غذاها را درست میکنند که تو حسش میکنی. مثلن این روزها کیک درست میکند و برای کنار چای شیرینی هم میپزد و از خانهاش به کافه میآورد.
ما نمیدانستیم از بین آن همه تنوع غذایی چه چیزی انتخاب کنیم. او که ما را سردرگم دید گفت کمک میخواین. بعد آمد و بعضی غذاها را توضیح داد. بعد همچنان ما داشتیم فکر میکردیم. بالاخره ساندویچ مرغ و سس زرشک و پسته انتخاب شد چون همان چیزی بود که همیشه توی عکسها میدیدم و دلم میخواست امتحانش کنم. یکی از دلایلش سس زرشکی بود که خودشان درست میکنند. و خداروشکر راضی بودیم و خوشمان آمد.
این بود انشای من.
این را هم اضافه کنم که امشب تمام تلاشم را کردم که محتوای پست پیج را آماده کنم و بگذارم.
برای عکسهایش از هوشمصنوعی بهره گرفتم و با توجه به نوشتههای من عکسهای باحالی ساخت.
اصطلاحاتی را از کتاب فرهنگ موضوعی فارسی از بهروز صفرزاده انتخاب کردم که همهشان دربارهی پیری بود و عکسهای مرتبط با آن را گذاشتم و ویدیو را در اینشات درست کردم. واقعن ساختن همچین ویدیوهایی که نوشته دارد خیلی زمانبر است. برای همین گاهی تنبلیام میآید محتوا بسازم.
آخرین دیدگاهها