۱.
امروز پدرِ خواب را در آوردم. انگار نیمی از روز را خواب بودم و کار بخصوصی انجام ندادم. جز نوشتن صفحات صبحگاهی، انجام چالش تندخوانی، خواندن آخرین انار دنیا و صحبت با خود و اشک و گریه. پاهایم داشت از سرما یخ میکرد. زیر پتو خزیدم و چشمان خوابآلودهام را آرام بستم. به دنیای دیگری سفر کردم. خواب همیشه برای آرامش روح خوب است. اصلن بهتر که خوابیدم. ساعت پنج با خوابهای زشت و زننده بیدار شدم. فکرش را هم نمیکردم ساعت پنج باشد. چند ساعت خوابیدم؟
فکر کنم از ساعت دو خوابم برد. آدم که از چیزی غمگین است وقتی میخوابد سبک میشود. اما ای کاش خوابها تمام نشوند و تو بتوانی بعضی اوقات چند روز پشت سر هم بخوابی تا هر چه تو را آزرد را فراموش کنی. هزار بار گفته بودم که فراموشی کیمیاست. آدمی تصور میکند میخوابد و میمیرد. و واقعن هم خواب نوعی مردن است. اگر دیگر روح به بدن بازنگردد تو برای لحظاتی میروی. زندگی سخت است، مردن سختتر.
۲.
نور واقعی خداست زمانی که از همه جا و همهکس ناامید شدیم و به درگاه خودش پناه بردیم. چه میشود اگر برایمان درس عبرتی شود که دیگر دست به دامن آدمها نشویم و همان اول از خداوند آنچه میخواهیم را طلب کنیم. خدا خودش خوب بلد است به دل بندگانش چیزی را بیندازد. اگر واقعن بخواهد میشود.
همیشه زندگی برایمان چیزهای جدیدی دارد. زمانی که با آنها روبرو میشویم شاید جا بخوریم، بترسیم یا هیجانزده شویم و بخندیم. اما باید بپذیریم و آماده باشیم.
۳.
در قسمتی از آخرین انار دنیا این عبارت را خواندم:
خیلی زمان میخواست تا یاد بگیرم انتظار نکشم… آه هیچ هنری از این سختتر نیست که به خودت بیاموزی انتظار نکشی… خدایا… خدایا، انسان چه موجود پرانتظاری است. چه موجود ناتوانی است. در مقابل وسوسهی آن مژدهای که هرگز نمیرسد و میباید تا قیامت در انتظارش بمانی…
راست میگویی آقای نویسنده، راست میگویی. اگر هنر انتظار نکشیدن را بیاموزیم جانمان راحت میشود. دیگر عین خیالمان نیست که اتفاقی از راه برسد یا نه. دیگر رها میشویم از تمام سنگینی عالم که روی دوشمان است.
بله ناتوانیم، بسیار ناتوان و تنها خداوند تواناترین عالم است. راستی پس چرا ما گاهی چنان غروری برمان میدارد که بقیه را کوچک میبینیم و خودمان را بزرگ و قابل احترام؟ چه میشود که فراموش میکنیم تمام دار و ندارمان از اوست و هر لحظه باید شکرگزارش باشیم.
۴.
از ابن عبّاس نقل است كه گفته: انسان ناميده شدن انسان، از اين روست كه عهدى داشته و فراموش كرده است. ابومنصور، گفته است: اگر اصل انسان، انسيان باشد، از فِعلان و از مادّه «نسيان» مشتق شده و گفته ابن عبّاس ، دليل محكمى براى آن است.
گفتنى است كه از امام صادق عليهالسلام نيز روايت شده كه مىفرمايد :
سُمِّىَ الإِنسانُ إنساناً لِأَنَّهُ يَنسى، وَ قالَ اللّهُ عز و جل :«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى ءَادَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ»طه : آيه ۱۱۵ ..ر . ك : ص ۱۶۸ ح ۱۵۰ .
انسان، «انسان» ناميده شده، چون فراموش مىكند. و خداوند عزوجل فرموده است:«پيشتر، با آدم عهد بستيم، و او فراموش كرد».
4 پاسخ
زهرا من این یادداشتهاتو خیلی دوست دارم.
باید دونهی انتظار درستو توی خاک مناسب و درست کاشت. ببین نظامی چه قشنگ گفته:
هر نظری را که برافروختند
جامه به اندازهی تن دوختند
رخت مسیحا نکشد هر خری
محرم دولت نبود هر سری
مژدهی درست بالاخره میرسه 🙂
یادداشتهامم تو رو دوست دارن یولداش.
آره همینطوره. چقدر هم شعر قشنگی بود.
انشاالله 🙂
پس چرا آخرین یادداشتت ۱۳امه. کجایی پس خوشذوق جان؟
عاقا منم دنیای خواب رو خیلی دوست دارم. خیلی وقتا با اندوه سنگینی خوابیدم وقتی بیدار شدم اصلن انگار نه انگار اون غمگین سابق بودم. البته به همون اندازه هم طرفدار بیداریام. نشاط زندگی کردن با همهی زهرماریهاش رو دوست دارم.
چقد این بختیارعلی خوبه. نه؟
دربارهی دست شستن از انتظار خیلی حرفا توی دلم هست. شاید توی قالب نامه بنویسم برات. بعضی حرفا رو برای همه نمیشه نوشت. مخاطب خاص میطلبه.
منتظرم بازم بخونم ازت. ماچ به کلهت
نمیدونم که، گویا تنبل شدم. ولی نمیذارم بیشتر از یه روز وقفه بیفته. امروز پرقدرت نوشتم.
آره دقیقن. من شبا دلم نمیاد بخوابم دوست دارم بیدار باشم و کلی کار انجام بدم.
آرهههه مریم خیلی خوبه. ازش چه کتابی خوندی؟
وای چه خوب. من منتظرم برام بنویسی دربارش. مخاطب خاص کی بودم من (خنده)
قربونت. ماچ به خودت.