چگونه گم شویم؟

تا به حال گم شده اید؟

آخرین باری که گم شدید را یادتان می آید؟

هیچکس دلش نمی خواهد روزی گمگشتگی را تجربه کند. یکی از ترس های ما در زندگی این است که مسیرمان را گم کنیم چه در یک خیابان یا در مسیر رسیدن به اهدافمان.

اما یک جاهایی از زندگی تنها کاری که می توانیم انجام دهیم گم شدن است. سراغ کارهایی برویم که ما را از آنچه که واقعن هست دور می کنند و در خیالاتمان گم شویم.

شاید همه ی ما خاطره ای از گم شدن دوران کودکیمان داشته باشیم. زمانی که مادرمان را گم می کردیم چه حسی داشتیم؟ به همه ی آدم هایی که از کنارمان می گذشتند نگاه می کردیم و وقتی می فهمیدیم هیچ کدام مادر ما نیست می زدیم زیر گریه. عده ای بی توجه رد می شدند. برخی می گفتند:آخی مادرتو گم کردی.

و یک سری آدم انگشت شمار قصد یاری رساندن به ما را داشتند تا بتوانیم با تصویر سازی مادرمان را پیدا کنیم. همانطور که ما پر از دلهره بودیم ، مادرمان هم پریشان به این سو و آن سو می نگریست تا بلکه یک بچه ی فسقلی را ببیند که در خیابان میان مردم سرگردان شده است.

حتی شاید از پشت کسی را با مادرمان اشتباه می گرفتیم و با امید به سمتش می رفتیم اما وقتی قیافه ی آن فرد را می دیدیم متوجه ی سرابی می شدیم که قرار نبود دستمان را به آب برساند.

تا مادر را پیدا نمی کردیم آرام نمی گرفتیم. شاید درآن لحظات با خود فکر می کردیم چرا دست مادرمان را ول کردیم و به حرفش گوش ندادیم.

دلیل ترس از گم شدگی چه بود؟

چون جایی را بلد نبودیم و هنوز بالغ نشده بودیم تا خودمان مسیر خانه را در پیش بگیریم. ناشناخته بودن محیط و نداشتن اطلاعات بر ترسمان می افزود.

حتی ممکن است در بزرگسالی هم دچار چنین حسی شویم. در محیط های شلوغ سعی می کنیم همراهمان را گم نکنیم چون پیدا کردن دوباره ی همدیگر کار بسیار سختی است.

وقتی به سنی رسیدیم که دیگر خودمان توانایی تنهایی رفت و آمد  کردن را داشتیم دیگر ترسی در وجودمان نبود. همیشه ترس از گم شدن بخاطر غریبه بودن و نداشتن اطلاعات کافی است. یکی از چیز هایی که این روزها باعث شده دیگر از گم شدن نترسیم داشتن تلفن همراه است. حتی اگر کسی را گم کردیم سریع با او تماس می گیریم تا هر کجا هست خود را به او برسانیم.

 

راه هایی برای گم شدن

اولین گام

برای گم شدن رفتن به مسیر هایی هست که تا به حال واردشان نشدیم. باید خودمان را ماجراجویی فرض کنیم که در پی یافتن صندوقچه ی طلا است.

شاید برخی مناطق ناآشنا خلوت باشند و ما را بترسانند اما خوبی گم شدن همین است که در کوچه پس کوچه ای به دنبال کوچه ای بگردیم که بن بست نباشد.

اگر فکر می کنی ممکن است  توهم بزنی و صدای گامی از پشت سر بشنوی و مدام رویت را برگردانی بهتر است بیشتر وارد این مسیر ها شوی تا دیگر حتی اگر صدای قدمی واقعی را شنیدی رویت را برنگردانی.

اتفاقا وقتی به پشت سر نگاه می کنی به طرف می فهمانی ترسی در وجودت هست و اگر او دزد یا خفت گیر هم باشد مصمم تر به سویت خواهد آمد.

خیلی از ما این توهم ها را  داریم. مخصوصا اگر آدم خیال پردازی باشیم و تخیل بخش جدایی ناپذیر وجودمان باشد.

دومین گام

برای گم شدن برداشتن یک شمع روشن و پریدن به دل ترس هایمان است. معمولن در تاریکی حس گم شدن هم سراغمان خواهد آمد . اما این کار ها همه بستگی به این دارد که چقدر شجاعت و جسارت لازم را داشته باشیم. ریسک پذیر باشیم تا بتوانیم گم کردن خویش را تاب بیاوریم.

 

سومین گام

می توان دفتری را برداشت و وارد خیالاتی شد که هیچوقت به درونشان نرفته بودیم. یعنی حتی جرئت ابراز آن را نداشتیم. اینکه روحمان را آزاد بگذاریم تا ببینیم او چه کلماتی را روی کاغذ ردیف می کند می تواند بسیار الهام بخش باشد تا بار دیگر در درونمان گم شویم و دنبال راهی نو برای پیدا شدن بگردیم.

هر چه بیشتر گم شوی تجربیاتت برای پیدا شدن بیشتر خواهد شد. ممکن است در مواردی دچار بهت و پریشانی شوی و نتوانی یک جا بایستی بس که مضطربی اما بدان بالاخره با حرکت کردن نور را از میان ظلمت پیدا خواهی کرد.

تا گم نشوی، پیدا نخواهی شد

برای پیدا کردن خویش نیاز به گم شدن داری.  گاهی ممکن است با خود فکر کنیم که در این جهان گم شده ایم. شاید ما متعلق به جهانی دیگر هستیم ولی از سیاره ای به زمین پرت شدیم.  تصور کن اگر چنین اتفاقی افتاده باشد آنوقت تو چکار می کنی؟ برای رسیدن به جایی که بودی تلاش می کنی؟

برخی از ما حاضریم حتی در جاده های منتهی به سیاره مان متحمل رنج های بسیاری شویم اما به جایی که بودیم دست پیدا کنیم.

شاید اگر یک جایی از زندگی گم نمی شدیم هیچ تلاشی برای شناختن بهتر خود نمی کردیم.

مثلا با یک سری اتفاقات و حوادث غیر مترقبه ناگهان روبرو می شویم. شوکی عظیم رعشه بر انداممان می اندازد و در یک آن نمی فهمیم کی هستیم و اصلا چرا این اتفاق برایمان افتاد. میان سیل آدم ها حس غرق شدن می کنیم. انگار کسی ما را از میان امواج بیرون نمی کشد و فقط نظاره گر هستند.

***

آن لحظات دست و پایمان را که هیچ، ذره ذره وجود و سلول هایمان فریادی از سر گمگشتگی سر می دهند.  حس گم شده ای را داریم که ناگهان با افرادی روبرو می شود که تا به حال آدم ندیده اند.

از آن لحظه کوهستان سرد و یخ زده ی درونمان شروع می کند به آب شدن. گرمایی در درونمان پیچ و تاب می خورد. به خودمان می آییم که چه اشتباهاتی مرتکب شدیم. متوجه می شویم یک رفتار عذاب آور باعث شده کسی در زندگیمان بخاطر رشد و تغییر ما قربانی شود.

و ای کاش ها جوابگو نیستند چون زمان را از دست دادیم. دنبال فرصتی نو می گردیم تا بالاخره جبران کنیم. تنها راه جبران پیدا کردن خود درونمان است و تغییر و اصلاح پیش فرض هایی که از کودکی درونمان نهادینه شده است و خود را با آن وفق دادیم.

 

گمگشتگی

یک روز گرم تابستانی با شخصی آشنا شدم. یکدیگر را نمی شناختیم. کسی ما را به هم معرفی کرد. و این شد آغاز آشنایی و گم گشتگی من در او. اولش همه چیز خوب بود هنوز پیدای پیدا بودم تا وقتی که علاقه ام به او بیشتر شد. هر چقدر این رابطه پیش می رفت من بیشتر خودم را غرق در وجود او می دیدم.

خودم هم نمی دانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. شبیه ماهی ای بودم که دوری از آب موجب بی نفس شدنش می شود.  تمام آنچه آن سال ها جمع کرده بودم را به نوعی فراموش کرده بودم. اهدافی که در سر می پروراندم بی رنگ شدند. کمتر سمت کتاب ها می رفتم . وقتی سر کلاسی می نشستم تمرکز کافی نداشتم.  می خواستم از هر کجا که هستم فرار کنم و به سمت او بروم.

گویا خودم را گم کرده بودم . دلتنگی هایی را تجربه کردم که هیچگاه فکرش را نمی کردم برای کسی اینگونه بی قرار شوم. برخی روزها ساعت ها چنان کش می آمدند که دیگر حس می کردم انتظار دارد مرا می کشد.

***

چندین ماه گذشت و ما در پی آن بودیم که از این حس های آزاردهنده رها شوم.  دنبال یک مشاور خوب می گشتیم. بالاخره با کسی که چند سال معلمم بود و روانشناسی خوانده بود ملاقات کردم. از حال آن روزهایم گفتم و یک وابستگی که داشت ذره ذره روح مرا که چون بلوری درخشان بود می تراشید.

از روزها و شب هایی که بی دلیل به اشک و آه می گذشت. و من هیچ کنترلی روی زندگی ام نداشتم.

صحبت هایش اندکی آرامم کرد. راهکارهایی در اختیارم گذاشت تا برای مدتی انجامشان دهم.

خیلی برایم سخت بود و فکر می کردم از پسشان برنمی آیم.

به نظرم مشاور ها و روانشناسان فقط راهکار می دهند و هیچوقت نمی توانند ما را از چاه بیرون بکشند. آن کسی که باید بالاخره خودش را از ورطه ی عذاب آور درونی و بیرونی نجات دهد خودمان هستیم.

تلاش های بی نتیجه

تلاش کردم تا راهکارها را عملی کنم . نمی دانم چقدر پیش رفتم و اصلا درست انجام می شدند یا خیر. هنوز چندان تغییری حاصل نشده بود که حادثه ای موجب شد تمام وجودم چون بلوری با جنسی مرغوب از بالای بوفه به پایین پرت شود و خرد خاک شیر شود.

یک روز با تمام امید راهی اش کردم تا برود. نگاهش، لبخندش و تمام حرف هایش در سرم می پیچد.

غروب منتظر بودم تا برگردد که گوشی ام زنگ خورد و خبر رسید که او تصادف کرده است.

چگونه باید باور می کردم از دستش دادم. مرگ حق بود اما نه آنقدر زود. بعد از آن حس کسی را داشتم که در بیابانی گم شده است و لب های داغمه بسته اش هیچگاه به آب نخواهد رسید.

دیگر او نبود تا در وجودش گم شوم. از حفره ای تنگ و تاریک به بیرون پرت شدم اما همچنان گم بودم.

ماه ها گذشت و من دوباره چون کودکی قدم های نخست را برای حرکت رو به جلو برداشتم. ناچار بودم به زندگی ادامه دهم و خود گم شده ام را پیدا کنم.

درسم را ادامه دادم. و در یک برهه از زندگی دوباره به نوشتن پناه بردم. البته آن روزهایی که دیوار های قلبم چون قفس تنگ شده بود هم برایش نامه می نوشتم تا بغض هایم خالی شود.

تلاش برای ادامه ی زندگی

من تاوان بسیاری دادم تا هدفی که در پس ذهنم بود را از سر بگیرم. هیچکس دلش نمی خواهد کسی که دوستش دارد را از او بگیرند تا او به خودش تکانی دهد و بفهمد دارد مسیر را اشتباه می رود.

چند سال تلاش کردم تا توانستم دوباره مثل گذشته بلند بلند بخندم. شروع هدفی جدید مرا به ادامه ی زندگی دلگرم کرد. نوشتن را از میان همه چیز برگزیدم چون تنها کاری بود که بسیار دوستش داشتم اما یک روزهایی حتی به آن سر نمی زدم. اگر عاشق کاری باشی حتی یک روز هم رهایش نخواهی کرد شاید آن زمان آن علاقه جدی نبود.

***

کم کم با نوشتن خودم را بیشتر شناختم . همچنان در حال ساختن بلورهای ریز شده ی درونم هستم. درست است مثل اولش نمی شود اما رد تجربیات نشان می دهد که روزهای سختی را پشت سر گذاشتم تا الان جایی باشم که لیاقتش را دارم. هنوز اول مسیر خودشناسی هستم. و تازه نیمی از پازل گمگشتگی کنار هم چیده شده است. اما فهمیدم تا گم نشویم پیدا نخواهیم شد.

ولی بهتان توصیه می کنم وقتی فهمیدید در حال گم شدن هستید زودتر مسیرتان را عوض کنید. راه های دیگر را امتحان کنید . تغییر را بپذیرید. این حرف ها گفتنش ساده است اما عمل به آن ها نیاز به یک فرد با اراده و با پشتکاری بسیار دارد. گاهی به ای کاش های زندگی ام فکر می کنم اما حالا چه فایده دارد.

کاش قبل از آن حادثه اگر های زندگی ام را لیست می کردم و خود را به فکر کردن وا می داشتم.

 

 

والتر بنیامین، فیلسوف و جستارنویس قرن بیستم، می گوید« پیدا نکردن راه خود در شهر شاید بسیار ملال آور و مضحک باشد. لازمه اش نابلدی ست؛ همین و بس … اما گم کردن خود در شهر، همچون زمانی که کسی خود را در جنگل گم می کند، آموزشی به کل متفاوت می طلبد.»

نقشه هایی برای گم شدن

کتاب نقشه هایی برای گم شدن را می خواندم که به مفاهیمی جالب در رابطه گمگشتگی رسیدم که شاید برای شما هم جالب باشد.

«گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش، گم شده در آغوش خود، بی اعتنا به جهان، یکسره غرق در آنچه حاضر است طوری که همه چیزِ اطرافش محو شود. به قول بنیامین، گم بودن یعنی حضور، تمام و کمال و حضورِ تمام و کمال یعنی داشتن ظرفیتِ ماندن در تردید و رازآلودگی.

انسان گم نمی شود بلکه خودش را گم می کند؛ این انتخابی آگاهانه است، تسلیمی از سر اختیار، وضعیتی روانی که دستیابی به آن از راه جغرافیاست.

چیزی که ذاتش مطلقا بر تو پوشیده است معمولا همان چیزی ست که باید پی اش باشی و یافتنش در گروِ گم شدن توست. ریشه ی واژه ی انگلیسی «lost» از واژه ی «los» در زبان نورس باستان و به معنای انحلال قشون جنگی ست و این ریشه اشاره به سربازانی دارد که از آرایش نظامی خارج می شوند تا به سرزمین خودشان برگردند، آتش بسی موقت با جهان پهناور. نگران بسیاری از آدم هایی هستم که هرگز سپرشان را نمی اندازند و هیچ وقت ورای آنچه می شناسند قدم نمی گذارند.

ساده ترین توضیح برای گم شدن

امروزه ساده ترین توضیح برای گم شدن، به معنای عام آن، این است که خیلی هایی که گم می شوند حواس شان را جمع نمی کنند، وقتی می فهمند راه برگشت را بلد نیستند، نمی دانند چکار کنند یا اصلا نمی پذیرند که راه برگشت را بلد نیستند. هنر در طبیعت توجه کردن به آب و هواست، توجه به مسیری که آمده ای، به نشانه های مسیر، به اینکه اگر سرت را بچرخانی مسیر برگشت چقدر با مسیر رفت متفاوت است، به جانمایی خورشید و ماه و ستاره ها برای جهت یابی، به سمت و سوی آب جاری و به هزاران چیزی که حیات وحش را به متنی تبدیل می کنند که باید سواد خواندنش را داشته باشی. گم شده ها اغلب این زبان را که از آنِ زمین است، نمی دانند یا شاید لحظه ای درنگ نمی کنند تا آن را بخوانند.

هنر آرام بودن در عین گم بودن

و هنر دیگر حفظ آرامش در دلِ ناشناخته هاست، هنر آرام بودن در عین گم بودن، طوری که ماندن در دل ناشناخته ها باعث وحشت یا عذابت نشود.

بچه ها راه و رسم گم شدن را بلدند چون « کلید نجات در این است که بدانی گم شده ای»؛ کودکان خیلی دور نمی شوند و شب را کز کرده در سرپناهی می مانند. آن ها نمی دانند به کمک نیاز دارند.

پرسش این جاست که چطور می شود گم شد. اگر هیچ گاه گم نشده ای، هیچ گاه زندگی نکرده ای. اگر ندانی چطور گم شوی، تباه خواهی شد. زندگی کاشفانه جایی در میانه ی سرزمین های ناشناخته قرار دارد.

ربکا سولنیت نویسنده ی این کتاب اضافه می کند:

آرون سَکس در کتاب والدن می نویسد« گم شدن در جنگل، هر زمان که باشد، تجربه ای یگانه، فراموشش ناشدنی و ارزنده است. تا زمانی که به کل گم نباشیم، با دور خود نچرخیم_ چرا که برای  گم بودن در این جهان تنها کافی ست انسان چشمانش را روی هم بگذارد و یک بار دور خود بچرخد_ عظمت و غرابت طبیعت را در نمی یابیم. به عبارتی، تا زمانی که گم نباشیم، تا زمانی که جهان را گم نکرده باشیم، نمی توانیم خود را بیابیم و بدانیم کجا ایستاده ایم و مناسبات مان تا کجا بی کران است.»

ثورو در واقع با پرسش کتاب مقدس بازی می کند: چه سودی برای انسان دارد اگر کل دنیا را به چنگ بیاورد و روحش را گم کند؟ او می گوید جهان را واگذارید و در آن گم شوید تا روح تان را بیابید.

پیله ی تنهایی

شاید روزهایی که فکر می کنیم در پیله ی تنهایی خویش گم شدیم در واقع میل به پیدا شدن داشتیم که چنین حسی سراغمان آمد. زمانی که در زندگی حس کردی میان جمعیتی گم شده ای که حتی آن افراد برایت آشنا هستند یعنی فهمیدی این مسیری که در حال گذر از آن هستی تو را به مقصد مناسب نخواهد رساند. هیچ نگران نشو زیرا همین که متوجه شدی یعنی می خواهی تلاش کنی خود را پیدا کنی.

پیدا شدن ساده نیست . فکر کن دور خودت بچرخی و ببینی در جایی ایستاده ای که کسی را نمی شناسی یا حتی جایی باشی که بنی بشری آنجا نباشد.  آنوقت به هر دستاویزی چنگ میزنی تا مسیری پیدا کنی . خداخدا می کنی که ته مسیری که در آن هستی بن بست نباشد بلکه راهی باشد برای یافتن خود و تمام آنچه که باید بدست آوری.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *