بهانه و طفره هایی که یک نویسنده با آن مواجه می شود

بهانه هایی که به حسرت تبدیل می شوند

هر جایی که باشی با هر مرتبه و درجه فرقی نمی کند بهانه ها همیشه همراهت هستند. آن ها خوب بلدند تو را از مسیرت دور کنند. برای خودت برنامه ها را روی کاغذی لیست می کنی و با رویی گشاده منتظری روزی نو برسد و با اقتدار می گویی از فردا دیگر همه ی این کارها را انجام می دهم.

فردا که از راه می رسد شبیه یک فرد از جنگ برگشته به برنامه ها نگاه می کنی و می گویی : وای نوشتن ادامه ی یک داستان نیمه کاره. امروز به این کار نمی توانم برسم چون دوستم تماس گرفت و بعد از ظهر باید بروم او را ببینم. فعلا کارهای مهم تری هست .نباید خودم را خسته کنم تا انرژی ام تا بعد از ظهر همچنان پابرجا بماند. نمی توانم با ظاهری خسته بروم و او را ببینم.

و بهانه ها پشت هم قطار می شوند.  حتی زمانی که در چنگت هست را هم می گیرند. به جایی اینکه این همه بهانه را کنار هم بچینیم می توانیم یک قدم برداریم.

روز بعد دوباره همین ها تکرار می شوند البته با شیوه ای متفاوت.  می خواهی بروی سراغ نوشتن که همان بهانه ی نامحترم دوباره سر و کله اش پیدا می شود. معلوم نیست ناگهان از کجا می آید. انگار در درونمان پنهان شده  و هر وقت حس کند قرار است سر یک کار برویم خودش را می رساند.

همینطور که پیش بروی دیگر اولویت ها تنزل پیدا می کنند و جایشان را کار های غیرضروری می گیرد. شاید بعد از چند روز، چند ماه یا چند سال ناگهان به خودمان بیاییم و ببینیم عمرمان دارد بدون توقف می گذرد اما کاری نکردیم. اصلا هدفمان چه بود و چه شد از آن دور شدیم. متوجه می شویم بهانه ها ما را از مسیر منحرف کردند و توان مقابله  نداشتیم. درست در این نقطه است که حسرت روز های گذشته را می خوریم زمانی که دیگر هیچ سودی ندارد.

من هرگز نویسنده‌ای را ندیده‌ام که در این دنیا احساس بدی نداشته باشد. همه ما به نوعی احساس غربت می‌کنیم. این بخشی از دلیل نوشتن ماست. ما احساس می‌کنیم که با این دنیا متناسب نیستیم، مال ما نیست، و اگرچه قادر به حرکت در آن هستیم، نمی‌توانیم از آن خارج شویم. تجربیات مختلف در زندگی ما می‌تواند این احساس را کم یا زیاد کند، اما فکر می‌کنم اگر کاملا از بین برود، دیگر از نوشتن دست می‌کشیم.

آندره آ بارت

 

برای یک نویسنده بهانه معنایی ندارد چون با بهانه ها باید نوشتن را آغاز کند. بی بهانه، نوشتن را آغازیدن هنر بزرگی است و اگر کسی که تازه وارد این مسیر شده بخواهد منتظر فرصت بماند قطعا بهانه ها او را به قهقرا خواهند برد.

مثلا یک فردی که تازه می خواهد وارد مسیر نویسندگی شود حتی یک روز هم نباید نوشتن را رها کند و بهانه بگیرد که ایده ندارم و نمی دانم باید چکار کنم چون در ابتدای راه تسلیم شدن و ایستادن اصلا موجه نیست.

باید دلیل ها و ایده های نوشتن را حتی وقتی در کنج اتاقش کز کرده است برباید. نه اینکه بنشیند و مدام چیزی از ذهنش بگذرد و بگوید نه این خوب نیس پس نمی نویسم ، اون یکی هم خیلی چرت و پرته برای چی یه برگه کاغذ براش حروم کنم. یا اصلا من شخصیتمو نمی شناسم چطور داستانمو ادامه بدم. همه ی این ها ما را به اعماق چاهی پرت می کند که سال های بعد حسرتش را خواهیم خورد.

شاهین کلانتری درباره ی بهانه ها می گوید:

برای هر نوقلمی، شاید بازخوانی اولین نوشته‌هایش از لمس کردن سوسک توی دستشویی هم چندش‌آورتر باشد.

عمداً اغراق کردم که بگویم در ابتدای راه انقدر دنبال کیفیت کار و پسند دیگران نباش. شاید اینجوری کمی راحت‌تر سوسک‌آفرینی کنی!

بد شروع کردن بد نیست، بد ماندن بد است، و طفره رفتن از آغاز کار بدتر از هر چیز دیگر.

طفره رفتن غالباً با سیاهه‌ای از بهانه‌ها همراه است که در زیر پنبۀ همۀ آن‌ها را می‌زنیم.

 

فکر کردی کی هستی؟

برای یک بار هم که شده پژواک این جمله را  از درونت شنیدی ” فکر کردی کی هستی؟ ” در آن هنگام حس پوچی کردی و خواستی روی زمین نباشی. به فکر فرو رفتی و پرسیدی اصلا چرا دارم فلان کار را انجام می دهم؟ مگر من هم می توانم شبیه بزرگان به درجه ای برسم که تاثیرگذار و شناخته شده شوم؟

خودت را در چنگال افکار منفی محبوس دیدی که در حال دست و پا زدن بود. اما چرا؟ چرا به خودت اجازه می دهی که اینگونه کوچکت کند؟ مگر تو همان کسی نیستی که هر کاری از او ساخته است؟

هزار سوال از خود می پرسی اما به نتیجه ای نمی رسی. هر زمان این جمله یا سوال گذرش به تو خورد، از جایت بلند شو و پنجره را باز کن و بگو من خودم هستم. با علاقه ام شناخته می شوم و نمی خواهم کسی مرا از خود حقیقی ام دور سازد.

هر آن ممکن است دوباره با آن سوال محاصره شوی اما وقتی بلند شوی و دست به کمر بایستی می فهمد که نباید نزدیکت شود.

برای نویسنده شدن تنها کافیست سرزمینی جدید را برای خودت بسازی. سرزمینی که تو حاکمش هستی.

قدم هایی کوچک بردار تا دیگر چیزی محاصره ات نکند و نگوید تو نمی توانی. البته خیلی وقت ها وسط یک کار جدی ناگهان آن من درونی منفی باف مانند نخود خودش را وسط می اندازد و می گوید: فکر کردی کی هستی؟  این بار ممکن است کفری شوی و با حرص از جایت بلند شوی و بگویی: من حاکم این سرزمینم و کسی جرئت نمی کند به من همچین حرفی بزند.  قطعا او حساب کار دستش می آید.

آنوقت باید بهانه هایت را با یک آسانسور به طبقه ی پایین بفرستی و رویش را بتن ریزی کنی تا حتی شکافی برای نفس کشیدن پیدا نکند. سپس بهترین لباست را بپوش و سر کارت حاضر شو. بزرگترین نویسندگان هم برای نوشتن همین کار را می کردند. حتما قرار نیست در جایی کار کنی که بخواهی سر ساعت بروی و بیایی اینجا خودت حاکم و رئیس هستی و اتفاقا کارت سخت تر هم می شود چون حساب کشیدن از خود به مراتب مشکل تر از حساب کشیدن از دیگران است.

اگر باز آن صدای حقارت آمیز را شنیدی ، انگشت اشاره ات را به سمت دهانت ببر و بگو: هیس.

ساده نیست اما می شود صدایش را یک جای کار برید.

بهانه گیری های بی منطق

اگر بخواهم بهانه هایی که یک نویسنده برای ننوشتن می آورد را بچینم فکر می کنم انقدر باشد که دیگر حتی به فکر نوشتن یک قطعه ی کوتاه برای استوری یا پست اینستا هم نیفتد.

 

  1. من هنوز اول راهم اگر زیاد بنویسم خسته می شوم و دیگر ادامه نمی دهم.

اتفاقا کسی که اول راه است باید بیشتر بنویسد تا دستش گرم شود. با همین قلم فرسایی ها پخته تر خواهیم شد. انقدر سر خودت را گول نزن که خسته می شوم. مگر قرار است کوهی را پشتت سوار کنی و به سرزمین دیگری ببری؟

  1. اگر از همه چیزی که در ذهنم می گذرد بنویسم و یک سری راز های سر به مهر را هم در نوشته هایم فاش کنم آنوقت اگر این ها دست کسی بیفتد دیگر مرا به خانه راه نمی دهند.

خب تو مجبور نیستی چیزی که انقدر حیاتی است و ممکن است جانت به خطر بیفتد را مکتوب کنی البته اگر هم مکتوب کردی جایی نگه دار که عقل جن هم به آن نرسد. اصلا چرا این چیز ها را مینویسی که استرسش تو را به کشتن دهد؟یعنی فقط برای همین نمی خواهی بنویسی؟

  1. هنوز کتاب هایی زیادی هست که مطالعه نکردم و اطلاعات کافی ندارم.

اگر فکر می کنی می توانی تمام کتاب ها در همه ی حوزه ها را بخوانی و بعد سراغ نوشتن بیایی احتمالا عمر نوح هم برایت کافی نیست. همزمان با مطالعه باید نشست های نوشتاری ات را هم حفظ کنی . اینگونه متوجه می شوی در چه زمینه ای نیاز به مطالعه داری و مسیر ذهنی ات برای انتخاب کتاب شفاف تر خواهد شد.

 

  1. وقت کافی برای نوشتن ندارم

بسیاری از افراد را دیدم که هر روز از کله ی سحر تا غروب سرکار می روند اما چون به نویسندگی علاقه مندند در همان وقت های استراحت بین کارشان تمرین های نوشتن را انجام می دهند. آن ها بهتر قدر زمان را می دانند.  یعنی تو نیم ساعت وقت هم در طول روز نداری که بخواهی صرف نوشتن کنی؟ اصلا با گوشی ور نمی روی؟ در شبکه های اجتماعی سرک نمی کشی؟ اگر این کار ها را انجام می دهی و می گویی وقت ندارم پس بهتر که اصلا سراغ نوشتن نیایی.

  1. می نویسم اما نمی توانم منتشر کنم

قرار نیست تمام نوشته هایت را منتشر کنی. برای اینکه کم کم افرادی را پیدا کنی تا تو را به عنوان نویسنده بشناسند و مخاطب کارهایت شوند، باید به انتشار نوشته هایت فکر کنی. اگر می خواهی پیشرفت کنی باید بنویسی و منتشر کنی زیرا در مسیر انتشار کارت را چند بار می خوانی که بی نقص باشد و ایرادی از آن نگیرند.

  1. این همه بنویسم که چی؟ اصلا کسی نوشته های مرا می خواند؟

قاطعانه می گویم در ابتدای مسیر نوشتن شاید یک نفر هم نوشته ات را نخواند و یا سرسری بخواند و رد شود. این دلیل نمی شود که ما کارمان را رها کنیم و با بهانه جویی دیگر چیزی ننویسیم. کمی که جلوتر بروی آنوقت مخاطبانی هم پیدا می کنی که تو و نوشته هایت را دنبال کنند.

  1. اصلا این روزها کسی کتاب نمی خواند با چه امیدی بنویسم و چاپ کنم

در اولین سال های نوشتن بهتر است کتابی چاپ نکنی چون تجربه ی کافی در این زمینه نداری و از همه مهم تر هنوز کسی تو را نمی شناسد که بخواهد کتابت را تهیه کند. فقط تمرکزت روی نوشتن باشد و برای خودت در خلوت تمرین کن . اول ببین داستانی دوست داری بنویسی یا غیر داستانی سپس هر طوری که بود بنویس . بگذار بدترین داستان جهان نوشته شود چون تا این ها جاری نشوند به چیز های خوب نخواهی رسید.

 

 

نویسنده ی تمام وقت

هر زمان بهانه ای سراغت را گرفت، اولین سوالی که باید از خودت بپرسی این است که آیا من می خواهم یک نویسنده ی تمام وقت و موفق شوم یا فقط تفننی دارم می نویسم؟

جوابی که به این سوال می دهیم بسیار مهم است و می توانیم ما را از بهانه گیری نجات دهد.

تو چگونه به این سوال جواب می دهی؟ حتما هر بار این سوال را تکرار کن و ببین پاسخت همانی است که قبلا دادی یا تغییر کرده.

یک نویسنده ی تمام وقت هیچ روزی را بدون نوشتن رها نمی کند. همیشه و همه جا همراهش یک دفترچه و خودکار دارد تا هر چه به ذهنش رسید را سریع یادداشت کند. در برخی مواقع ممکن است نتواند دفترچه اش را بردارد و بنویسید اینجا ناچار است که از گوشی استفاده کند برای نوشتن ایده ها و جمله های کوتاه نه نوشتن مقاله و داستان چون موبایل ابزاریست که حواسمان را از موضوع پرت می کند و تمرکزمان را برهم می زند پس مناسب برای نوشتن های متن های طولانی نیست.

شاید اگر به کسی بگویی تو مگر نویسنده ای تمام وقت نیستی؟ دوباره بهانه ها را برایت ردیف کند. همان لحظات بدون اینکه حرفی بزنی متوجه میشوی اون اهل ماندن در این مسیر نیست و هر وقت بیکار می شود سراغ نوشتن را می گیرد پس نام نویسنده نباید برایش به کار برود.

اگر چيزی مهم‌تر از نوشتن توی زندگی‌ات وجود دارد، بايد تا زمانی که می‌توانی آن را ترک کنی. کسانی که نمی‌‌توانند یا نمی‌خواهند ترک کنند، فقط باید یک چیز را به خاطر بسپارند: نوشتن زندگی است. آن را عمیقا نفس بکش.

تری بروکس

 

حتی گاهی ظاهر و سوال هایی که افراد می پرسند این را نشان می دهد که چندان جدی نیستند و همیشه یک سری حرف ها را تکرار می کنند . انگار همیشه در یک جا ایستاده اند و در حال در جا زدن هستند. حتی حاضر نمی شوند به خودشان تکانی بدهند. هر چند ماه چیزی می نویسند و در صفحه ی شخصیشان منتشر می کنند . چیزی که بیشتر روی اعصاب هر آدمی می رود این است که در بیوی  صفحه شان خود را نویسنده معرفی می کنند. آخر تو چگونه نویسنده ای هستی که ماه به ماه هم نمی نویسی؟

اگر می خواهی نویسنده ای تمام وقت باشی از همین حالا یا علی بگو و شروع کن.

 

دست هایی که در آتش نوشتن سرخ می شود

اگر فکر می کنی نوشتن آسان است لطفا بیشتر درباره اش اطلاعات جمع آوری کن و از همه مهم تر تجربه کسب کن. همه می دانیم که در صورتی پیشرفت می کنیم که سختی های مسیر را تحمل کنیم. کسی که چند بار می نویسد و ناگهان می بیند ایده ی خاصی ندارد و دوباره دارد همان چیز ها را تکرار می کند باید سبد مطالعاتی اش متنوع تر باشد و سراغ چیز هایی برود که حتی شاید علاقه ی زیادی به آن موضوعات ندارد. البته اوایل نباید خیلی سخت بگیرد که زود همه چیز را رها کند بلکه آهسته و پیوسته باید پیش رفت.

ناامیدی، نویسنده را وامی‌دارد که بنویسد. زمانی‌که نویسنده از ناامیدی و نارضایتی دست کشید، دیگر نمی‌نویسد.

چارلز بوکوفسکی

 

اگر فکر می کنی نویسنده ای و دستانت در آتش نوشتن سرخ نشده است پس بیشتر ادامه بده تا روزی که متوجه ی پیشرفتی در خودت شوی. قرار نیست ما واقعا دستمان را در تنوری بگذاریم و ببینیم دارد سرخ می شود ولی دم نزنیم بلکه این تنها یک تشبیه است.

هر چه بیشتر در این مسیر می نویسی و ادامه می دهی تغییر ها را در درونت حس می کنی. آتش نوشتن زمانی شعله ور می شود که تو در هر شرایطی ادامه بدهی و دم نزنی، لحظه ای به خودت نگویی بس کن آخر که چی؟ بلکه حتی بدترین داستان ها را بنویسی اما بگویی بد نوشتن بهتر از ننوشتن است.

بد می نویسم تا روزی شاهکاری خلق کنم.

 

عشقی که بهانه سرش نمی شود

تا دیر نشده پاهای خمارت را بیدار کن و روی دستان بیهوش ات آب بپاش تا جدی تر شروع کنند. اگر عاشق کارت باشی بهانه ها دیگر معنایی زننده پیدا می کنند. فکر کن یک زن و مرد می گویند ما عاشق همدیگر هستیم. بعد از چند ماه زندگی، زن از مرد می خواهد تا برای کارش همراهی اش کند اما مرد اصرار دارد که زن ها نباید کار کنند. زن می گوید مگر تو عاشقم نبودی و نمی گفتی هر چه تو بخواهی اجرا می شود پس حالا چه شد؟ اینجا مرد خودش را کنار می کشد و می گوید من می خواهم تو راحت زندگی کنی و در سختی نیفتی. در حالی که زن این را نمی خواهد. قصه ای که این دو از عشق ساخته اند به کلی متفاوت بوده است اما در ابتدای راه آنقدر سرخوش و بی توجه به این قضایا بودند که به این چیز ها دقت نکردند.

حالا هیچکدامشان کوتاه نمی آیند. در حالی که عشق یعنی هر کاری که به نفعت است و به آن علاقه داری برای من نیز محترم است چون تو برایم قابل اعتمادی و هر کجا که باشی از تو حمایت می کنم.

اگر عشق ما به نوشتن به همین صورت باشد باید زودتر فاتحه اش را بخوانیم زیرا با بهانه ها آن را از خود دور می سازیم. عاشق باید در هر شرایطی حاضر باشد تا برای آنچه که عشقش است تمام تلاشش را بکند .

هیچوقت  هم نگوید نمی شود ، این حرف را افرادی می زنند که یا به خودشان اعتماد ندارند یا به کاری که سراغش رفتند.

بهانه ها آتش کسانی را می توانند سرد کنند که عشقشان تنها حرف است و در عمل نمودی ندارد. کسانی که مدام از خودشان فرار می کنند و هیچوقت نمی خواهند درباره ی  آنچه که با آن روبرو شده اند فکر کنند.

کسانی که نگاهشان به دیگران است و می خواهند تقلید کنند و خودشان را قبول ندارند.

به قول شاهین کلانتری : « نوشتن مثل ازدواج سنتی است . وقتی که با نوشتن زیر یک سقف می روی از اون موقع به بعد باید با خیلی چیز ها کنار بیایی . »

 

عادت های سازنده

حالا در انتهای این مقاله باید دنبال راهکارهایی بگردیم تا این بهانه ها کمرنگ شوند و بتوانیم بهتر با آن ها مقابله کنیم. ابتدا باید عاداتی بد را کم کم اصلاح کنیم و جایش را با یک عادت خوب عوض کنیم.

انتظار نداشته باشیم که عادتی که سالیان سال همراهمان بوده را یک شبه ترک کنیم . همیشه می گویند آهسته پیش برو تا به نتیجه برسی. کسی که همان ابتدای راه می دود بالاخره خیلی زود نفس کم می آورد.

وقتی داریم در جهت ترک یک عادت پیش می رویم عادتی تازه را وارد کنیم.

مثلا ما همیشه عادت داریم به حالت محاوره بنویسیم و فکر می کنیم کتابی نوشتن حس متنمان را کم می کند. تمرین کنیم و چند متن محاوره را به حالت کتابی در بیاوریم. هر روز مثلا این کار را روی یک متن انجام دهیم. بعد از چند روز متن هایمان را با هم مقایسه کنیم تا ببینیم کدام بهتر است. اگر همچنان نظرمان همان اولی بود پس باید مطالعاتمان را بیشتر کنیم.

مثلا اگر نویسنده ای همیشه بهانه می گیرد که نمی تواند یک ساعت هم پای نوشتن بماند و دیگران مزاحمش هستند یک روز به همه اعلام کند که می خواهد مثلا یک ساعت یا دو ساعت بنویسد. حتی اگر نوشته ها یک چیز افتضاح و تکراری از آب در بیایند باز هم ماندن در این کار و نرفتن سراغ کارهای دیگر خودش مهم و مفید است.

 

خیلی از اوقات و همین حالا که در حال نوشتن این مقاله هستم بهانه آوردم که فعلا نمی توانم سراغش بیایم اما خودم متوجه بودم این ها بهانه است. فکر می کنم یک هفته در حال انتخاب موضوع بودم چون حس می کردم هر موضوعی که به ذهنم می رسد خوب نیست یا من اطلاعاتی برای نوشتن از آن ندارم. یک روز به خودم آمدم و گفتم زهرا داری چکار می کنی؟ توی کمال گرایی غرق شدی و خودت خبر نداری. تو میتونی یه موضوع رو انتخاب کنی مهم نیست چقدر بد باشه. در طول نوشتنش هم میتونی مطالعه داشته باشی تا اطلاعات بدست بیاری. با خودم گفتم اگر قرار است هفته ای یک مقاله بنویسم پس نباید خیلی سخت بگیرم.

این مقاله را زمانی به اتمام رساندم که سرشار از بهانه بودم اما نمی خواستم کارهای نیمه کاره ذهنم را شلوغ کند پس با تمام نخواستن ها ادامه اش دادم و روی بهانه ام پا گذاشتم چون می دانستم تنها کافیست شروع کنم و بعد از آن همه چیز راحت تر پیش می رود.

 

 

مطالب مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *