داستانی به یاد ماندنی بنویس

کتاب ها را که ورق می زنی و میخوانی، لابه لای صفحات و داستان ها رها می شوی. انگار این دیگر خودت نیستی بلکه شخصیتی ست که تو واردش شدی. گاهی آنقدر در آن غرق می شوی که جهان دور و برت را فراموش می کنی.

نمی دانی کجا نشسته ای، زمان و مکان از دستت در می رود و در بُعدی از آن محبوس می شوی. فکر می کنی بتوانی روزی کتابی بنویسی که به یاد ماندنی باشد؟ طوری که اگر یک نفر آن را خواند دیگر داستانش را فراموش نکند بلکه مدتی بعد دوباره به سراغش برود تا از نو آن را بخواند.

قطعا کتابی که به یادماندنی است خواندنی نیز هست اما همه ی کتاب های خواندنی به یادماندنی نیستند چرا که تو همان زمان آن را می خوانی و لذت می بری و دارای لایه های زیرین نیستند که با فهم و درک و احساس ما مرتبط هستند. باید آنقدر داستان های کوتاه بنویسی و دور بریزی، چند رمان بلند بنویسی که هر کدام تو را به جایی متفاوت ببرد.

تجربه ی زیسته خیلی از اوقات در بطن این نوشتن ها یاری مان می کند. گاه هر آنچه ما داریم در داستان نمود پیدا می کند. حتی اگر تلاش کنیم تا خودی بهتر بسازیم. قطعا همین کار موجب می شود از نوشتن به رشدی متفاوت برسیم.

بعد از مدتی تو میفهمی که پخته تر شدی و وقت آن است که یک اثر جدی را آغاز کنی. مطمئنم آدم خودش بعد از پنج تا ده سال تمرین و تجربه و مطالعه می فهمد باید در کدام مسیر قدم بگذارد.

قطعا کسی که تلاش کرده به صورت عینی در نوشته هایش نمایان است. اینکه چقدر جوانب امر را سنجیده و زیرکانه و به موقع داستان را به یک کشمکشی مناسب کشانده است. قرار نیست در ابتدای داستان تمام دارایی ها را رو کنیم. ما این وظیفه را داریم که یکی یکی و کم کم مخاطب را با شخصیتی که ساختیم همراه کنیم و شخصیت های جدید را غیر مستقیم به او معرفی کنیم.

مخاطب ما باهوش است و ما با این فرض باید داستان را پیش ببریم تا غافلگیرش کنیم. قطعا آنچه که مخاطب از ما انتظار دارد این است که در صفحه به صفحه ی کتاب جذب داستان شود. همانطور که در لحظه خوشش آمده در پایان نیز ذهنش همچنان درگیرش بماند نه اینکه بعد از مدتی فراموشش کند.

به راستی چطور می توان همچین داستان بکر و نابی را نوشت طوری که همه انگشت به دهان بمانند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *