ظهر خوابم میآمد. دراز کشیدم و راحت خوابیدم. آلارم گذاشتم. یک ساعت بعد بیدار شدم و گوشی را خاموش کردم و دوباره خوابیدم. با یک خواب بد و آزاردهنده از جا بلند شدم. شبیه فیلمها بود. توی خواب بدجوری گول خورده بودم. گول عشقی دروغین. دو نفر کشته شده بودند اما بعد که با ترس دست خواهرم را گرفتم تا نشانش دهم دیدم زندهاند و با نگاهی تمسخرآمیز به من قهقهه میزنند. عوضیها… ببخشید، اما حقشان بود اینگونه خطابشان کنم. راستش آن لحظه قابلیت این را داشتم که یک نفر را به قصد کشت بزنم. (اگر گفتید روانیه، باید بگم که توی شرایط من نبودین که اینو بهم نسبت میدین…)
خوابیدم تا حالم خوب شود اما بدتر شد. یک کابوس کثافتی بود که نگو. خدایا مرا ببخش بخاطر تمام فحشهایی که بعد از آن خواب با خشم فریاد زدم. خداروشکر کسی خانه نبود و توانستم راحت خشمم را خالی کنم و بعدش مثل ابر بهار که این روزها میبارد، ببارم و بغضم تخلیه شود.
بعد از آن گفتم هر طور شده باید از خانه بیرون بزنم وگرنه ادامهی روز برایم جهنم میشود. و فکر و خیال بدجوری وجودم را مستفیض میکنند.
باران نم نم میبارید. ماشین را روشن کردم و بسماللهگویان بیرون زدم. با مهیار به پارک رفتیم و بدون فکر خوش گذراندیم. بعد کودک درونم دلش خواست به فروشگاه بزرگی برود و کلی خوراکی بخرد. سبد چرخدار برداشتیم و مهیار با ذوق هلش میداد و میگفت خالهجون بیا بریم خوراکی بگیریم.
وقتی بچه بودم عاشق این بودم که به فروشگاه بروم و سبد چرخدار بردارم و هلش بدم و هر چه میخواهم توی سبد بگذارم. و هر وقت فروشگاه میرفتیم مادر و پدرم اجازه میدادند تا این کار را انجام بدهم. امروز هم کودک درون گوشهگیرم را از جایش بلند کردم و گفتم آ قربون شکل ماهت برم بیا ببرمت فروشگاه تا شاد شی. او که غمگین باشد ستون این خانه میلرزد. کودکم را در آغوش میگیرم و زیر گوشش یادآوری میکنم که چقدر دوستش دارم. کاش لبخندش همیشگی باشد.
2 پاسخ
زهرا این سبد چرخدارا یه زائدهی فلزیشکل دارن اون پایین اگه دقت کرده باشی، منم وقتی بچه بودم، عاشق این بودم که برم رو اون وایسم و سبدچرخدارسواری کنم.😁
عهه پس تو هم دوسش داشتی.