من باید میرفتم. از همان اولش هم گفته بودم بروم بهتر است. کجا؟ نمیدانم، کلن دلم میخواهد بروم و کسی باشد که جلویم را بگیرد و بگوید تو رو خدا نرو. آخه چرا میری. من بدون تو چکار کنم؟
خوب است همیشه دیگران بروند و ما را توی خماری بگذارند؟ چه میشود یک بار هم نوبت به ما برسد تا لذت ببریم. نمیدانم اصلن چرا ناگهان همچین چیزی به ذهنم رسید.
امروز کلاس موسیقی داشتم. چون مربی اول کلاس همیشه میخواهد درس جلسهی پیش را اجرا کنم برای همین یک استرس ریزی دارم و گاه تصور میکنم امتحان دارم. امروز اندکی استرس داشتم. وقتی مربی گفت تمرین را اجرا کنم خداروشکر خوب پیش رفتم و مربی گفت آفرین خیلی خوب بود. دوباره بزن ازت میخوام فیلم بگیرم. راستش بعد از اجرا قلبم تند تند میزد و میترسیدم دوباره که میخواهم بزنم خراب کنم و تمرکزم بهم بریزد اما خداروشکر برخلاف همهی وقتها بدون کوچکترین اشتباهی بار اول زدم و مربی فیلم گرفت. به نظرم با اختلاف یکی از بهترین جلساتی بود که در این چند ماه داشتم. این یعنی همان رشدی که انتظارش را میکشیدم و به خودم افتخار میکنم. البته این تازه ابتدای راه است و الان وارد مرحلهی جدیدی شدهام. امیدوارم خوشحسترین و آرامشبخشترین آهنگها را بنوازم و لذت ببرم.
↵یک ساعت نوشتن امروز هم تیک خورد.
به نظرم همهی آدمها نیاز دارند به روانشناس یا تراپیست مراجعه کنند چون هر کسی براساس تیپ شخصیتیاش نقاط قوت و ضعفی دارد و اگر بهتر آن ویژگیها را بشناسد قطعن متوجه میشود چه ویژگیهایی را باید در خودش تقویت کند. آدمهای اطرافش را هم بهتر خواهد شناخت و این یکی از مهمترینکارهایی است که میتوانیم در زندگی برای خودمان انجام دهیم. خوشحالم که مدتیست دارم برای شناخت بهتر خودم و دیگران تلاش میکنم و آموزش میبینم تا آگاهانه روی خودم کار کنم و بدانم با هر شخص چگونه رفتار کنم.
گاهی تصور میکنیم حتمن باید اتفاق خاصی بیفتد که خوشحال باشیم اما همین که میتوانیم روبروی آینه به خودمان لبخند بزنیم و آرام سرمان را روی بالشت بگذاریم و بخوابیم باید خداراشکر کنیم.
گاهی سفیدیم گاهی سیاه اما مهم این است همیشه نور درونمان را روشن نگه داریم.
آخرین دیدگاهها