جدید ترین آموخته های من درباره ی نویسندگی

جدید ترین آموخته های من درباره ی نوشتن داستان و رمان

امروز کتاب “حرکت در مه” از “محمد حسن شهسواری” را شروع کردم. می خواهم هر آنچه در روز های آتی با خواندن آن یاد می گیرم، دریافت های ذهنی ام در رابطه با جملاتی که می خوانم و همچنین قسمت هایی از متن کتاب را  از این پس به این صفحه اضافه کنم.

*هیچ گونه آموزشی به درد نوابغ نمی خورد.

به راستی کسی که فکر می کند نابغه است و فقط خودش را در یک حوزه بالاتر می داند آیا می تواند قبول کند تا از کسی چیزی بیاموزد؟

به نظر من، ما انسان ها تا آخر عمر نیاز به آموزش داریم. حتی اگر بهترین اثر را خلق کرده باشیم. همیشه چیزی برای یادگیری وجود دارد.

نوابغ جملگی در یک چیز مشترک هستند: موضوعات را به قبل و بعد از خود تقسیم می کنند. مثلا گویا انیشتین این کار را با فیزیک کرده، گاندی با سیاست و فروید با روان شناسی.

*یکی از مهم ترین ویژگی های نبوغ، اوجِ خلاقیت است.

گاردنر (پژوهشگر مباحث مربوط به خلاقیت) ثابت کرده است که نوابغ در رشته ی کاری خود فقط به قدری می دانند که احساس اعتماد به نفس به آن ها دست دهد ولی تجربه ی خیلی زیادی ندارند و به همین دلیل در دام عادت های سنتی قرار نمی گیرند.

*علم بهتر است یا ثروت

پروفسور کوین بودرا در پژوهشی نشان داده است که سوال «علم بهتر است یا ثروت؟» که نیاکان ما هر سال مجبورمان می کردند حداقل یک انشا درباره اش بنویسیم، خیلی ریشه ای و عمیق است. زیرا گویا این دو در مواردی بسیار بسیار نادر یکدیگر را ملاقات می کنند. براساس تحقیقات او فقط دو درصد از میلیاردر های جهان در رشته ی خود متخصص هستند.

در واقع علم و ثروت در کنار هم معنا پیدا می کنند. کاش هر کدام از ما دنبال همان چیزی برویم که واقعا به آن علاقه مند هستیم و با آن هنر یا علممان روزی به ثروت برسیم.

به اطرافم که نگاه می کنم می بینم هیچ کسی سر جای خودش نیست. یکی رشته ی مهندسی خوانده و با عشق در حال تدریس زبان های خارجی است. یک نفر فلسفه خوانده اما سرش برای برنامه نویسی درد می کند و در وقت بیکاری برنامه نوشتن سرگرمی اوست. داریم به کجا می رویم واقعا؟

مثلا خودم رشته ی دانشگاهی ام مهندسی نرم افزار بوده اما عشق را در نوشتن و نویسندگی پیدا کردم.

 

*رمان نویسی هنر است

برای شروع یک رمان و سر و شکل دادن به یک ایده و ساختن شخصیت برای آن باید وارد یک مسیر ناشناخته شویم. می نویسیم تا مسیر هر بار برایمان روشن تر شود.

همه که در ابتدا همه چیز را بلد نبودند. هر کسی مدتی وارد یک حرفه شد و کم کم متوجه شد که باید چکار کند. پس هر کدام از ما در مسیر ی که هستیم نیاز به راهنما داریم . سفری در پیش داریم که باید ابتدا تمام وسایل و ابزار مورد نیازمان را جمع آوری کنیم که حتما کسانی هستند تا روش رسیدن به آن وسایل را آموزش بدهند، یا چه بسا آن وسایل را در اختیار ما بگذارند.

به یقین هیچکس دست ادموند هیلاری(نخستین فاتح قله ی اورست) را نگرفت و به بالای قله ی اورست نبرد؛ اما حتما کسانی بوده اند که بهترین طناب ها ، کلنگ ها، کفش ها، دستکش ها ، نقشه ها و… را تقدیمش کردند.

وجود راهنما در یک مسیر بسیار مهم و اساسی است تا راه اصلی را پیدا کنیم و در آن گم نشویم.

*حرکت در مه

حرکت یک رمان نویس در هنگام نگارش رمان، از تاریکی مطلق به سمت روشنایی مطلق است.

هر کسی شیوه ی خاص خودش را برای نوشتن رمان در پیش می گیرد. مثلا زیدی اسمیت، نویسنده ی انگلیسی و استاد دانشگاه نیویورک، می گوید:« رمان هایم را فقط با جمله ی اول شان شروع می کنم. وقتی رمانی را شروع می کنم احساسم این است که چیزی از این رمان، خارج از همین جمله ای که مشغول نوشتنش هستم، وجود ندارد.»

اما نویسندگانی هم هستند که همه چیز را پیش از نوشتن روشن می کنند. حتی خلاصه های مختلفی از قبل برای داستان می نویسند .پایانی برای آن در نظر می گیرند . طوری که همه ی جنبه ها را با روشنایی مطلق پیش می برند تا بدون ابهامی پیش بروند. مانند رابرت لادلام، نویسنده ی سری رمان های جاسوسی بورن، قبل از نوشتن رمانش صد صفحه خلاصه داستان در دست داشته است.

اما بیشتر نویسندگان در میانه ی این طیف قرار دارند. یعنی نه در تاریکیِ شباهنگام گام برمی دارند و نه در روشنایی میانه ی روز: آن ها حرکت در مه را بر می گزینند یعنی قبل از آغاز رمان چیز هایی درباره ی آن می دانند که اغلب نکاتی است درباره ی شخصیت اصلی و پلات رمان.

ای.ال. دکتروف می گوید: نوشتن داستان مانند رانندگی در شب است. شما تنها به اندازه ای می توانید ببینید که چراغ ماشین جاده را روشن کرده، اما تمام راه را خواهید رفت. مجبور نیستید که مقصدتان را ببینید یا هر چیزی را که در کنار جاده است. فقط لازم است چند متر جلو خود را ببینید.

 

آشنایی با چند واژه ی اصلی درام

داستان

داستان یعنی نقل وقایع به ترتیب توالی زمان

در مفهوم داستان آنچه اهمیت دارد تعریف خطی وقایع است.

 

پی رنگ

پی رنگ همان داستان است به علاوه ی بیان چرایی این حوادث.

 

ساختار

ساختار یعنی شیوه ی ارائه ی پی رنگ در هر هنر روایی.

زبان، پاراگراف بندی و فصل بندی از اجزا اختصاصی ساختار دراماتیک داستان نویسی اند.

 

سبک

به ویژگی های مشترک ساختاری در آثار یک هنرمند در طول زمان یا آثار چند چند هنرمند در یک زمان «سبک» می گویند.

مثلا توصیف یکی از عناصر ساختار در رمان یا داستان کوتاه است. وقتی نویسنده ای در آثار مختلف خود از صفت و قید در توصیف استفاده نکند یا بسیار کم به سراغ آن برود، این ویژگیِ ساختاری را جز سبک او به شمار می آوریم.

فرم

فرم سه بخش دارد

بخش یکم: انتخاب قسمت هایی از پی رنگ که ما می خواهیم.

بخش دوم: حذف قسمت هایی از پی رنگ که ما نمی خواهیم.

بخش سوم: انتخاب اجزا ساختار.

فرم روایی شامل داستان، پی رنگ، ساختار و به تبع آن ها سبک است.

باید درست تصمیم بگیریم ، پی رنگی که نوشتیم  را با چه زاویه دیدی، چه شیوه ای از فصل بندی، چه ریتمی و با چه زبانی بنویسیم.

 

محتوا

محتوا یا مضمون به ما نشان می دهد که کدام فرم روایی برای نوشتن رمانی مناسب است.

محتوا یک کلمه نیست، یک جمله است؛ حتا بهتر است بگوییم دو جمله.

هر مضمون دو بخش اصلی دارد:

ارزش: جهان این گونه است.

علت: به این علت جهان این گونه است.

 

وقتی ایده یا جرقه ی اولیه ی یک داستان به ذهنمان می رسد سریع آن را می نویسیم اما شاید دیگر سراغش نرویم. اگر بین تمام ایده ها یکی را انتخاب کردیم تا به آن بپردازیم اولین چیزی که مهم است تا ما در میانه ی مسیر نوشتن داستان را رها نکنیم توجه به تمام تکنیک ها مخصوصا مشخص کردن محتوای داستان است.

وقتی برای خودمان تعیین می کنیم که با این داستان قرار است به کجا برسیم و چه نکته ای را به مخاطب بفهمانیم مسیری که قرار است طی کنیم اندکی هموار می شود. چرا که با همان خط پیش می رویم.

پس حواسمان باشد قبل از شروع رمان به مضمون آن کاملا فکر کنیم و به نتیجه برسیم.

قرار نیست ما در داستان محتوا و مضمونی که انتخاب کردیم را ثابت کنیم بلکه می خواهیم آن را امتحان کنیم.

هویت و شکلی که به داستان می دهیم مهم و اساسی است.

رابطه ی فرم و محتوا

«تغییر محتوای یک اثر روایی حتما به تغییر فرم آن می انجامد، اما تغییر فرم به اثرگذاری آن کمک می کند.»

 

ممکن است محتوای خیلی از فیلم ها یا کتاب ها عشق و نرسیدن باشد اما چیزی که مهم است و باعث می شود اثر متفاوت شود بدون شک فرم دقیق و بایسته ی آن است.

راز ماندگاری آثار هنری چیست؟

ماندگاری اثر هنری بستگی تام دارد به ارتباط ساختاری فرم و محتوا.

مثلا محتواب هر رمان یا فیلم، طول قاعده ی استوانه ی چاه است و فرم آن رمان یا فیلم، عمق چاه (بلندای استوانه)

هر چه نویسنده باسوادتر و از تجربه ی زندگی و ذهنی غنی تری برخوردار باشد، چاهی عریض تر و گشادتر حفر می کند، و هر چه به تکنیک های داستان نویسی مسلط تر باشد، چاهی عمیق تر. بنابراین رسیدن به آبِ زلال تر کاملا به این بستگی دارد که چاه را چه قدر عمیق تر حفر کنیم. یعنی فرم را چه قدر دقیق تر و هنرمندانه تر طراحی کنیم. اما میزان آب استخراج شده کاملا بستگی دارد به دهانه ی چاه یا همان مضمون اثر.

پس هر چه موشکافانه تر خود و جهان را بکاویم، آب بیشتری به مخاطب تشنه خواهیم رساند و هر چه بر فن نوشتن مسلط تر باشیم، آب زلال تری. اگر این ویژگی ها را رمان ما داشته باشد حتما ماندگار خواهد شد و از آن به خوبی نگهداری می کنند.

 

مثل هر کسی که به کاری مشغول است، نویسنده هم باید بداند کجای کار است، هم باید بداند در کدام نقطه از مسیر حرکتِ یک مبتدی تا رسیدن به استادی ایستاده، هم باید بداند نویسنده ای تند نویس است یا کند نویس. یعنی باید بداند کجای منحنی توزیع نرمال ایستاده تا بتواند برنامه ی روزانه ی خود را تنظیم کند.

نویسنده در مسیر رسیدن به اوج معمولا پنج مرحله را طی می کند:

مرحله ی اول: نادانی

در این مرحله حتی برای اطلاق کلمه ی نویسنده به این فرد هم باید احتیاط کرد.

هم در فهم و هم اجرای فرم و محتوا مشکلات شدیدی دارد. یعنی نویسنده نه در تجربه ی زندگی،نه در مطالعات ادبی و غیر ادبی و نه در تمرین و ممارست در نوشتن به حدی نرسیده تا بتواند ساده ترین مفاهیم را به درستی به مخاطب منتقل کند.

 

مرحله ی دوم: توهم دانایی

در این مرحله نویسنده پیشرفت کرده و لذت فهم برخی تکنیک های داستان نویسی را زیر دندانش مزه کرده است. تجربه ی زندگی اش هم بیشتر شده. به جزئیات توجه می کند و می فهمد زندگی فقط همین مناسبات ساده نیست. اگر عشق هست، نفرت هم هست.

برای اینکه خواننده ی فرهیخته نوشته مان را بخواند باید در این مسیر پشتکاری فراوان داشته باشیم.

اصلا این خواننده ی فرهیخته کیست که باید برایش جان بکنیم؟

خواننده ی فرهیخته یعنی خواننده ی وفاداری که به شما به خاطر لذت والایی که به او داده اید، هیچ گاه فراموش نمی کند. همان کسی که آن قدر در مورد رمان شما مطلب می نویسد، ظرایف آن را آشکار می کند و طی سال ها دوباره و دوباره آن را می خواند و به دیگران پیشنهاد می دهد تا در نهایت شما را جاودانه می کند.

 

مرحله ی سوم: ذوق زدگی

این گروه وفادارترند. عاشقانِ واقعی ادبیات. عاشق آن لحظات تاریک سر و کله زدن با کلمات.  آن وسواس و خِرد پیچیده در جمله جمله ی یک داستان کوتاه یا رمان درجه یک.

تازه از اینجا ست که به این مشتاقان نویسندگی می توان کلمه ی “نویسنده” را هدیه کرد.

آثار بزرگ ادبی را فقط برای سرگرمی نمی خوانند. از روزمرگی و تکرار ملال آور زندگی بیزارند.

خونین ترین مرحله ی نویسندگی همین مرحله است. نویسندگان جوان بیشترین تلفات را در همین مرحله می دهند. چون بسیار زحمت کشیده اند و به قول خودشان “عرق ریزان روح” داشته اند.

 

مرحله ی چهارم: استادی

نویسنده، در مرحله ی استادی، هم می داند چه می خواهد بگوید هم چگونه آن را بگوید.

مرحله ی پنجم: نبوغ

خود نویسنده نیز از مکانیزم آفرینش اثر «نبوغ آمیز» آگاه نیست؛ وگرنه می توانست تا آخر عمر شاهکار بیافریند. در این مرحله اثر از موثر باهوش تر است.

 

_ مراحل نویسندگی راه میان بر ندارد. این مسیر کاملا خطی است. یعنی هر استادی قبل از استاد شدن در مرحله ی ذوق زدگی بوده است؛ و بسیار مهم تر از آن، صاحب اثری نبوغ آمیز قبل از آن حتما به مرحله ی استادی رسیده.

_ وقتی بعد از چند دهه اثری خوانده می شود اما مفسران در معنای پنهان و آشکار آن اختلاف نظر آن چنانی ندارند، در مرحله ی ایستادیِ نویسنده نگاشته شده. اما اگر بعد از این مدت خوانده می شود و تفسیر های گاه متضاد از آن می شود، اثر در مرحله ی نبوغ نویسنده اش به نگارش در آمده است.

_ نویسنده ابتدا باید «استعداد» داشته باشد، بعد « پشتکار» و در انتها توان «مدیریت افسردگی».

_ افسردگی در سه مرحله به نویسنده هجوم می آورد: ابتدا زمان نوشتن و تمام کردن رمان، دوم هنگام ارائه به ناشر و رد شدن های پی در پی، و سوم در زمان چاپ اثر و بی توجهی مخاطبان و منتقدان.

_ نویسندگان به چهار شیوه «نسخه ی نخست» رمان شان را می نویسند:

الف. تند و خوب (ده درصد)

ب. تند و بد ( چهل درصد)

ج. کند و خوب (چهل درصد)

د. کند و بد ( ده درصد)

 

_ نویسندگان دو گروه «ب» و «ج» نوشتنِ رمانی با حجم چهل هزار کلمه را نباید بیشتر از سی و نه هفته کار مداوم طول بدهند.

_ گروب «ب» باید حداقل هفته ای هزار و پانصد کلمه و گروه «ج» حداقل هزار کلمه بنویسند.

_ قانون ده هزار ساعت می گوید که افراد، درست قبل از شهرت، حداقل ده هزار ساعت در کار خود تمرین داشته اند.

_ نویسندگان بزرگ جهان به طور میانگین در سی و هفت سالگی تثبیت می شوند و در چهل سالگی شاهکارشان را می نویسند.

_ نویسندگان ایرانی به طور میانگین در سی و پنج سالگی بهترین اثرشان را می نویسند.

_ علاوه بر شش عاملی که هوشنگ گلشیری برشمرده است، «سبک زندگی» نویسندگان ایرانی نیز باعث جوان مرگی ادبیات معاصر ماست.

 

تغییر

-هر داستانی جدالی است بین «تغییر و باورپذیری» باورپذیر ها معمولا با تغییراتِ کم همراه هستند و تغییرات زیاد معمولا باورپذیرند.

  • جذابیت: در واقع متنی بیشترین جذابیت را دارد که ضمن برخورداری از بیشترین حدِ ممکن تغییر، باورپذیر هم باشد.

دو روش کلی برای ایجاد جذابیت وجود دارد: یکی ایجاد جذابیت در طول رمان تغییرِ معنادار شخصیت، و دیگری جذابیت در عرض رمان از طریق تکنیک حداکثر تنش مجاز در صحنه، اولی را بیشتر وقت ها پیش از آغاز نگارش رمان، در طراحی پلات به کار می بریم و دومی را بیشتر هنگام نگارش رمان و در طراحی صحنه.

  • تغییر معنا دار یعنی تغییر در بن مایه های وجودی شخصیت، گذار از مرحله ای از زندگی به مرحله ای دیگر.

نفس انسان تحت تاثیر سه قوه است: شهویّه، غضبیّه و ناطقه.

 

برخی از تغییرات معنادار:

  1. صعود از کودک(شَرَّه) به بالغ (شجاعت)
  2. صعود از بالغ (جُبن یا تهور) به رهبر (حکمت)
  3. سقوط از رهبر (بلاهت) به بالغ (تهوّر)
  4. صعود از بالغ (جُبن) به کودک (عفّت)
  5. صعود از رهبر (جربزه) به بالغ (شجاعت)
  6. سقوط از رهبر (جربزه) به کودک (شَرَّه یا خُمود)
  7. صعود از رهبر (حکمت) به پیامبر (عدالت)

 

تکنیک هل دادن کوچکِ واقعیت

یعنی در آوردن قهرمان از موقعیت های پرتکرار در آثار روایی پیشین، این تکنیک هم در جذابیت طولی کاربرد دارد و هم در جذابیت عرضی.

«جذابیت عرضی» در رمان از طریق « تکنیکِ حداکثر تنش مجاز» در صحنه ایجاد می شود.

– دو قید «ژانر» و «شماره ی صفحه» حداکثر تنش مجاز صحنه را مشخص می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *