ساعت از نیمه شب گذشته و من در حالی که دارم از خستگی روی صندلی چرخانم به خواب میروم با خود میگویم امروز شنبه بود باید برای سایت یادداشت مینوشتی. باید بنویسی و بخوابی. اینطوری که نمیشه. با تمام عطوفت و مهربانی که نسبت به خود دارم دست نوازشی روی
چرا در انجام کارها تعلل میکنی؟ این سوالیست که ذهنم را درگیر کرده است و من و او در حال کشتی گرفتن هستیم. تعلل، مجموعه عللیست که ما را از مقصدی که همیشه آرزویش را داریم دور میکند و مدام آن را عقب میاندازد. چه دلیلی دارد که مدام از
خوب میدانم مرا با کس دیگری اشتباه گرفته اما با او گرم میگیرم. انگار کس دیگری در درونم اصرار دارد مرا دوست او معرفی کند. با لبخند اسمم را صدا میزند اما این تشابه اسمی هم جالب است. از گذشته و خاطراتمان میگوید: یلدا جان یادته اون روز توی دانشگاه