سمت آبی آتش

در سمت آبی آتش می توانید درباره ی عشق، عشق ناتمام، ناامیدی، زخم های گذشته، ترس، حسرت،نا توانی، رقیب، خیانت، خشم، تنهایی،خاطرات بخوانید.این کتاب مونولوگی در وصف یک عشق نافرجام است.

بعد از هر بخش نویسنده فیلمی مرتبط با آن موضوع را معرفی و شرح می دهد. و طوری از ناکامی ها نوشته شده که ممکن است در جای جای کتاب با خواندن جملات، سری به نشانه ی تایید تکان دهید و آهی بکشید.

وقتی شروعش کردم از همان ابتدا با جملات نابی مواجه شدم از نشدن ها نخواستن ها و نتوانستن ها که در این روزگار گریبان بسیاری از جوانان را گرفته است.

کتابی که دلت نمی خواهد زود به پایان برسد و از طرفی وقتی آن را زمین می گذاری تا در وهله ی بعدی بخوانی

انگار کتاب تو را رها نمی کند و می گوید کمی بیشتر بخوان و همین کشش تو را تا ته کتاب می کشاند و ناگاه میبنی

به پایان رسیده است. آنقدر یک سری جملاتش را دوست داشتم که نزدیک بود کلش را یادداشت کنم و حتی منتشرش کنم تا بقیه هم بخوانند. حتی دلم می خواست بار ها آن جملات را بخوانم.

 

بخش هایی از کتاب:

گفتن دوستت دارم همیشه شبیه دل به دریا زدن است، رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی گردد.

دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود،دیگر هیچکس آن آدم قبلی نخواهد بود.

نوشتم که دلم برایت رفته و جهان دیگر شد.

***

با عشق همه چیز فراموش می شود، حتا گاهی خود عشق نیز از یاد می رود.

***

دل به تو داده بودم، امیدوار و سرخوش و از یادم رفت نومیدی خواهر غمگین امید است،

همیشه همراه او و در کمین هر لغزشی تا جوانیِ نوپدید عشق را بفرساید و ناپدید سازد.

ناگهان با این همه خواستن مواجه شدم و هراس کم کم در من ریشه دواند که اگر نشود چه؟

***

می دانی با هر بار گفتن دوستت دارم ما سپر بر زمین می گذاریم، زره از تن بیرون می کنیم

و راضی می شویم به رضای روزگار، به خواهی بیا ببخشا؛ خواهی برو جفا کن.

***

جهان گاهی بی رحم است عزیزترین، بر می دارد آدم را در سخت ترین شرایط قرار می دهد:

بی دفاع برابر دیگری، ناتوان در برآوردن مهم ترین میل خود. کسی را بیش از هر چیزی در دنیا

می خواهی و نمی شود. فرض می کنی دوستت دارم، کبوتری جَلد است. پروازش می دهی

با این امید که به نزدت باز می گردد، گاهی اما نمی آید، گم می شود.

***

وقتی دوستت دارم به گل می نشیند و رابطه ای شکل نمی گیرد، پس لاجرم خاطره ی چندانی

در کار نیست اما تا دلت بخواهد رویا هست، رویا هایی که از دست رفته اند.

رویا هایی که در تمنای تبدیل شدن به زیباترین خاطرات بودند و اکنون نیستند، حضور ندارند.

***

آنکه گفته خواستن توانستن است آدم خوش بینی بوده و الا زندگی هر کدام ما از نشدن ها و نرسیدن ها،

نشان ها با خود دارد. اگر خواستن برابر توانستن بود اکنون باید به جای نوشتن این کلمات،

کنارت می بودم تا هزار هزار دوستت دارم را به نجوا برایت زمزمه کنم.

***

باید چیزی شبیه جان دادن تدریجی باشد، ناامیدی را می گویم، به چشم خود می بینی

که ذره ذره امید، از جانت رخت می بندد؛ نور از چشم هات کوچ می کند و تاریکی بال هایش

را بر فراز سرزمین روح می گشاید.

***

هراس انگیز ترین شکل ناامیدی، نه یاس از دیگران و جهان، که ناامید شدن از خویشتن است.

***

فرق دارد انزوا با خلوت، خلوت جدا شدن از جمع است برای بازیافتن خویش.

سنگر انداختن از سکوت است برای کشف این که کیستی و چه می خواهی.

اما انزوا هزیمت است و گریز. از سر ناتوانی در حل مسائل دنیای درون و بیرون،

خود را از جهان کنار می کشی، تنهایی چون نمی توانی تنها نباشی.

***

عرب ها اصطلاحی دارند که به فارسی نیز وارد شده: حِرمان.

در فرهنگ لغت حرمان برابر با محرومیت و ناامیدی است اما به معنای بی بهره بودن و بی روزی ماندن

نیز هست. حرمان ضد رزق است و خلاف میل رزاق رفتار کردن. ناامیدی، بی برکتی است.

***

در جریان زندگی آدم های دور نیستند که به ما صدمه می زنند، خون چکان ترین زخم های ما

غالبا نشانی از عزیزترین و نزدیک ترین کسان روزگارمان دارد. پس بی راه نیست که هر

نزدیک شدنی با اضطراب همراه باشد.

***

انگار ترس پیش از ابراز عشق قدم به خانه ی قلب می گذارد و به مهمان ناخوانده ای بدل می شود

که جنگی ابدی با اشتیاق را بر سر فرماندهی  دل آغاز می کند و وای به وقتی که برنده این

جدال ترس باشد. هر بار در زندگیم از ترس نداشتن کسی، به کم  داشتنش قناعت کردم،

هیچم حاصل شده است.

***

در اوج شادمانی ناشی از نزدیکی، با هراس دشوار دیگری روبرویی:

آیا همان اندازه من دوستت دارم دوستم می داری؟ ترسِ پشت این سوال امنیت را نشانه رفته است.

آیا من می توانم با تو امن باشم؟ می خواهم که مرا با تمام دلت دوست بداری و برایت مهم باشد

از این رو ناگهان چیز های کوچک اهمیتی مضاعف می یابند: روز تولد مرا به یاد داشته ای؟

نوشته هایم را این سو و آن سو می خوانی؟ به من گوش کرده ای هرگز؟

***

باید مسئولیت ترس را بپذیری تا از سر ترس عشق نورزی.

آن زمان دیگر ابراز عشقت همچو گدایان از سر نیاز نیست که شاه وار خواهد بود و گردن کش.

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *