مهیار و نقاشی هایش+دو جمله درباره ی کودکان

حدودا یک سال و نیمش بود که هر چه مداد رنگی در کمدم داشتم را مقابلش گذاشتیم. مداد رنگی ها را می گرفت و به شیوه ی خودش آن را نگه می داشت و نقاشی می کشید. اوایل فقط خط هایی بی معنی می کشید و خوشش می آمد که چنین چیزی را کشف کرده است. حالا بعد از یک سال که برایش نقاشی کشیدیم یاد گرفته و تازه کمی نقاشی اش سر و شکل پیدا کرده است.

مدتی فقط کشیدن میوه ها کارش شده بود. هر چه که می کشید می گفت انگوره. از آن جایی که به انگور علاقه ی بسیاری دارد:)  بعد سراغ سیب و میوه های دیگر رفت.

حالا که می گوییم من و خودت را بکش . ذوق زده یک گردی می کشد و دو چشم و یه خط که دهان است. بعد که می گویم پس موهاش کو کمی وسط سرش را پر می کند.

این نقاشی امروزش است. تمام اعضای خانواده را کشید البته یادش رفت پدرش را بکشد.

اولش که گفتم من و خودت رو بکش گفت: بغلم کن خاله جون.

تا دستم را از روی شانه اش بر می داشتم دیگر نمی کشید و اصرار داشت سرم را به سرش بچسبانم و دستم را دور گردنش بگذارم . بعد ادامه می داد.

وقتی کشید گفت: این منم این خاله جونه.

اولش خنده ام گرفت و با خود گفتم این بیشتر شبیه زامبیه تا ما. او هم که خیلی گوشش تیز است سریع کلمه ی جدیدی که به گوشش رسید را تکرار کرد و مثل من خندید.

چقدر خوب است بچه ها هر آنچه بگویی را سریع دریافت می کنند و خیلی وقت ها شوخی ها را به دل نمی گیرند چون اصلا متوجه اش نمی شوند.

 

هیچ کس به گنج دلسوزی، مهربانی و سخاوت نهفته در روح کودک پی نبرده است.

یقینا تلاش هر آموزش واقعی باید باز کردن قفل این گنج باشد

“اما گلدمن”

 

وقتی به کار هایش دقت می کنم به راستی خیلی چیز ها را از او یاد می گیرم. کار هایی که ناخودآگاه انجامشان می دهد مثل تکرار برخی کار ها که تا در ذهنش نماند مدام سوال می پرسد تا یاد بگیرد.

 

کودکان شاید در گوش کردن به نصیحت های بزرگترهای خود ماهر نباشند اما تقلید از

آن ها را به خوبی بلدند.

“جیمز بالدوین”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *