فقط پنج دقیقه بنویس!

قاشق را در شیشه ی مربا فرو کردم و کمی از محتویاتش را در ظرف ریختم. همانطور که توت فرنگی های ریز شده

را لای لقمه های کوچک نان می گذاشتم و به سمت دهانم می بردم، فکرم سمت دیگری در پرواز بود.

خانه را  از وسایل هایش خالی کردیم و یک سری را در اتاق من گذاشتیم چون قرار نبود اتاق مرا رنگ بزنیم.

رنگ کاری خانه و تمام بهم ریختگی ها ذهنم را شلوغ کرده بود. اما دیدم چگونه دلم دیوانه وار از پی این

بی حوصلگی ها و گر گرفتگی های درونم می خواهد به نوشتن پناه ببرد. انگار دیگر نوشتن دارد مثل پوست و

استخوان به اعضا و جوارحم می چسبد و نمی توان بدون آن دوام آورد. عادت به نوشتن نهادینه شده جوری که در

غم، شادی، درد و شلوغی های دور و برم و هر وضعیتی ذهنم مدام می گوید فقط پنج دقیقه بنشین و بنویس.

اصلا هم نیاز نیست به خودت فشار بیاوری. هرآنچه اذیتت می کند، هر آنچه در طول روز اتفاق می افتد یا هر چه شاد یا ناراحتت کرد. اصلا از همان مورچه ای که روی کتابت در حال پرسه زدن بود بنویس. مهم نیست چه می نویسی اینکه با آسودگی خاطر دستت را روی کاغذ بگذاری و خودکار خودش تمام ذهنیاتت را روی آن خالی کند فوق العاده است.

هیچوقت خودت را وادار نکن تا متنی ادبی بنویسی چون خیلی غیر واقعی و نچسب ممکن است بشود البته شاید هم خوب از آب در بیاید اما همیشه وقتی حسی از درونت جاری می شود و منتشرش می کنی، انتقالش به بقیه هم دلیست.

چقدر حالم خوب می شود وقتی می توانم بنویسم و حسم را بدون هیچ سانسوری بگویم.

شاید نتوانم حس درونی ام را در آن لحظه با کسی مطرح کنم اما با نوشتن تمام حسم را با کاغذ در میان می گذارم و آرام می شوم.

خدا رو شکر سالمم و می توانم بنویسم. خدا رو شکر حتی اگر حالم خوب نباشد می توانم با کمکت و این استعداد حالم را بهتر کنم. چگونه شکرت را به جا بیاورم تا سزاوار بزرگی و کرمت باشد.

*و چقدر من ناتوانم و تو توانا ترینی*

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *