سوژه ی مورد نظر

به حیاط رفته بودم تا یاس هایی که روز زمین ریخته بود را جمع کنم و آن ها را لای دفترم بگذارم تا عطرشان هنگام نوشتن تازگی به جانم ببخشد.

دروازه را باز کردم تا اگر یاسی بیرون هم افتاده را بردارم. چشمم به گل نارنجی کنار دیوار افتاد که چند گلش کاملا باز شده بودند و تعداد زیادی هم غنچه داشت. به سمتش رفتم اولین چیزی که به چشمم خورد یک حشره بود که روی شاخه ی گل جا خوش کرده بود. راستش آنقدر خوش خط و خال بود که دوان دوان وارد حیاط شدم و بعد از پله ها بالا رفتم تا دوربینم را بردارم و از این سوژه ی ناب عکس بیندازم.

برداشتم و دوباره به سمت گل رفتم. حشره ای که نمی دانم نامش چیست هنوز آنجا نشسته بود .

ابتدا هر کار می کردم دوربین رویش زوم نمیشد . بعد چند عکس از گل انداختم سپس از زاوایای مختلف امتحان کردم

که بالاخره چند عکس زیبا گرفتم . اصلا نگاه کردن به نقش تنش برای خود جهانی دارد و آدم را به فکر فرو می برد

گویا خدا قلمو را برداشته و رنگ ها را روی بدنش پاشیده. مخصوصا آن قسمت هایی که رنگش به صورتی و سرخابی می زند.

یادم نمی آید همچین حشره ای دیده باشم یا اگر هم دیدم خیلی دقت نکرده بودم.

از آنجایی که الان بیشتر به جزئیات دقت می کنم همه چیز را با چشمی باز تر می نگرم و توجه می کنم.

بینهایت این جزئی نگری را دوست دارم و خیلی وقت ها حس خوب و ارزشمندی به من می دهد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *