تخم های تمشک و مشکلات زندگی

با چشمانی خمار که قصد باز شدن نداشتند از رختخواب بلند شدم اندکی نشستم تا کامل چشمانم باز شود. آبی به دست و صورتم زدم. در لیوانم چای ریختم و سر سفره ی صبحانه نشست. قاشقی را در ظرف مربا فرو کردم. البته باید بگویم مربا به ته رسیده بود. لقمه اول، دوم و باز هم تمشک هایی که تخم های درشتش لای دندانم محبوس شده بودند. با استیصال و کمی عصبانیت گفتم: این چه تمشکیه… اصلا به درد مربا درست کردن نمیخوره. آدم اصلا نمی فهمد دارد چه می خورد. مدام در حین خوردن باید تخم های سفتش را از دهان بیرون بکشی که مبادا لای آن دندانی که مستعد گیر کردن چیزی است، برود.

به مادر گفتم: یادمون باشه دفعه ی بعدی فقط شهد تمشکا رو بگیریم. اونطوری آدم اذیت میشه.

تمشک فقط تمشک های جنگلی، طعم بهشت می دهند و یادآور تابستان های کودکی هستند.

این تخم ها به منزله ی مزاحم هایی هستند که حواس آدم را از طعم اصلی دور می کنند و دیگر لذتی از خوردن مربا نمی بری.

در زندگی هم از این مزاحم ها کم نیستند. همان مشکلاتی که در جلوی راهمان قرار می گیرند و ما آنقدر درگیرشان می شویم که اصلا طعم شیرین لحظات زندگی را حس نمی کنیم.

مشکلات لا به لای زندگیمان گیر می کنند و ما فقط می خواهیم آن ها را بیرون بکشیم . که بعضی اوقات به جای کم شدن مشکل خودمان با برخوردی جدی نخ کش می شویم و اوضاع بدتر می شود.

راحت که نمی شویم هیچ دیگر حتی زیبایی ها هم به چشممان نمی آیند.

با خود درگیر می شویم با زندگی درگیر می شویم. آخر تا کی می خواهیم میان مشکلات غرق شویم و زندگی را زندگی نکنیم. یک عده سگ دو می زنند، کار می کنند که پول در بیاورند و زندگی را بگذرانند.

در حالی که دیگر وقتی برای زندگی کردنشان نمی ماند. همیشه در تلاطم اند و به خانه نرسیده چون جنازه گوشه ای ولو می شوند و خوابشان می برد.

منتظرند روزی بالاخره زندگی کنند اما دقیقا کی آن روز می رسد ؟

چقدر این صحنه ها آدمی را اندهگین می کن. این زندگی، این روزگاری که برای عده ای هر روز سخت تر و سخت تر می شود دارد ما را به کجا می برد.

برای آن فرد دیگر لذت معنایی ندارد. همین که خود را به ذلت نکشاند کار شاقی کرده است.

کاش میشد برای آدم هایی که زحمت می کشند اما نمی رسند کاری کرد. کاش دستمان به بلندترین شاخه ی خوشبختی می رسید و آن را بین همه به میزان مساوی تقسیم می کردیم.

کاش عده ای آرزو به دل داشتن خانه و ماشین نمی شدند.

کاش ای کاش ها روزی تحقق می یافتند و میشد هر آنچه تحققش به رویایی می ماند.

آلبوم ایام را ورق می زنی و می بینی هر روز که می گذرد بدتر از روز پیش است.

می شود آلبوم را بر عکس ورق بزنیم تا هر روز اوضاع بهتر شود؟!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *