قلب،خالق و عشقِ میانشان!

(از نوشته های خودمانی که ناگهان جاری می شوند…)

من همونم که فکر می کردم قلبم قراره فقط برای خودم بتپه بعد هر چی بیشتر گذشت

دیدم داره برای کسای دیگه هم میتپه. دیدم اصلا دست خودم نیست و یکی اومده یه گوشه ی قلبو

گرفته و جا خوش کرده. یهو دیدم تپشش تند تر شده انگار یکی بغلش کرده، مثل کسی که تازه با یه

نفر آشنا میشه و مهرش به دلش میشینه این قلب دیگه مثل قبل نمیشه.

میدونی قلبای مهربون همیشه زودتر میشکنن؟ فکر کن یکی که قلبتو بغل کرده رهاش کنه و بره

بعد انگار یه قسمت سینه ات خالی میشه در حالی که قلبت سر جاشه اما یه چیزی نیست

همون که محبت میکاشت و پمپاژ خونو آسون تر می کرد. توی رگا خون تمیز جاری می کرد.

آره اینطوریه داستان قلبی که وقتی بدنیا میای هم با عشق به خداست .

خدایی که قلبتو بغل گرفته اما کم کم که بزرگتر میشی یادت میره . بعد فکر می کنی آدما بهتر میتونن بهت محبت کنن

اما وقتی امتحان میکنی یهو قلبت اولین ترکشو بر می داره.

تو هر چی هم نخوای خدا همیشه حتی شده یه گوشه از قلبتو توی دستاش داره تا آسیب نبینی

بعد تو میری توی دل حوادث. حالا که پریشون برمی گردی فکر کن اگه قلبتو با دستاش نوازش نکنه

چقد حالت بدتره… تازه اون حدی که تو میگی بده خیلی کمه؛که لازمه اونو حس کنی و یادت بمونه هر کسی

که اومد و خواست به دلت نزدیک بشه بهش بگی دست نگه دار من هنوز اونطور که باید نمیشناسمت .

خودتو کنترل کنی تا شکستن های پی در پی تجربه نکنی.

مگه قرار نیست از این تن، از این قلب که زندگیمون به تپیدنش بنده مراقبت کنی تا بعدا همه ی این امانتی ها

رو سالم به صاحبش برگردونی؟!

پس نایست شکستنشو ببینی، همراه خودت قدم بزن، نذار کسی باهات هم قدم شه.

تو میگی مگه اونا دل ندارن که انقدر بی رحمن‌.
من میگم دارن اما انقدر وقیح شدن، انقدر دور شدن از صاحبشون که دیگه خدا از دور نگاهشون میکنه.

میدونی هنوزم نگاهشون میکنه چون بازم امید داره که اون بنده هم برگرده.

ببین چطور حواسش بهمون هست ولی ما دلمونو به یه چی دیگه گره میزنیم…

کیه که قبل اینکه وارد دنیا شیم داره با دستای هنرمندش با عشق از ساختنمون لذت میبره

و بهمون یه تیکه از روح خودشو میده؟(البته با درکی که ما از ساختن توی تصوراتمون داریم)

کیه که همیشه و هر لحظه نگرانه کج نریم؟

کیه که وقتی برخلاف میل و خواسته ش عمل می کنیم بازم آغوششو وا میکنه و میگه بیا که اینجا خونه ی توئه.

هر کی باشه، وقتی هر بار به حرفاش گوش ندیم و باهاش مخالفت کنیم دیگه رهامون میکنه و میگه تو دیگه لیاقت دوستی با منو نداری.

یا اگه خانوادمون باشن باهامون حرف نمیزنن یا خیلی عصبانی میشن و سرمون داد میزنن‌
اما خدا رو ببین کی سرت داد زد؟ کی عصبانی شد؟
فکر کن اگه رهامون کنه چی میشه؟
آره بعضیا رو رها کرده اما اونا دیگه ظالم شدن، دلشون یه تیکه سنگه…

دیگه دلش نمیخواست صداشونو بشنوه و هر بار که چیزی خواستن سریع بهشون داد تا دیگه اون صدا بالا نیاد…

ما بدیم و حواسمون نیست یه عشق داریم که به هزار هزار نفر می ارزه. کافیه چشم گفتن بهش ورد زبونمون باشه؛

بعد میبینیم چه قشنگ همه چیو میچینه و پازل زندگیمون بعد از اتفاقای بد بازم جور میشه!

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *